-
هدایت نیاز به تعریف ندارد
شنبه 10 مهرماه سال 1395 22:36
بدون هیچ حاشیه ای بروم سر اصل مطلب. چیزی که این روزها به شدت درگیرم کرده. مجتبی مینوی از چهره های مطرح در اظهار نظری نثر هدایت رو معیوب توصیف کرده و کلی حرف ناقص دیگر. این مورد اصلن چیز جالبی نیست که ادبیات و فرهنگی که هر روز در بین عام مردم شاهد اون هستیم بین قشری که پاسخ گوی آن هستند هم وجود داشته باشد. با یک نتیجه...
-
روباه مکار
دوشنبه 5 مهرماه سال 1395 18:34
روباه روباهه دیگه. مکار و حیله گر . تا حالا دیدی چطور شکار می کنن؟ شکارش هم یه چیزی یه شبیه خودش. غلت می خوره میره زیر زمین سرشو بالا می آره و شکار میشه.
-
نمایش میمون ها
شنبه 3 مهرماه سال 1395 19:57
یک روز نشسته بودم داشتم فکر می کردم. شاید چند ساعت از فکر کردنم گذشته بود که یاد میمون افتادم. امسال سال میمون هست و من این رو به یاد هم داشتم. میمون ها دسته جمعی با همدیگر زندگی می کنند تا جایی که یک بار دسته ای از اونها رو توی جنگل دیدم. شاید هم از خانواده های دیگه میمون ها بودند که سالیان سال در این کره خاکی زندگی...
-
مزرعه حیوانات
چهارشنبه 31 شهریورماه سال 1395 19:50
در این پهنای گیتی داستان های زیادی نهفته است. نویسنده گان پرشماری زندگی خود را صرف نوشتن و ادبیات کرده اند. و اما شمار اندکی از آنان توانسته اند قلم خود را جهانی کنند و برای همه جهان بنویسند. جرج اورول یکی از آنان است که به یقین برای همه آنان که به ادبیات اشتیاقی دارند نامی آشناست. اورول کتاب داستانی دارد به نام مزرعه...
-
خرهای سیاه پوش
یکشنبه 28 شهریورماه سال 1395 15:06
روزی روزگاری در روستایی خرهایی می زیستن. به روی چشم هایشان پارچه ای پوشانده بودن تا واقعیت را آن گونه که جاری است نبین اند، گوش هایشان را با مومی پر کرده بودن تا حقایق را آن گونه که هست نشنواند و دست و پاهایشان را به زنجیر بسته بودن تا قدم به آنچه که نامش زندگی است برندارند. این خرها نسبت به کوچکترین سوژه از خود بیخود...
-
گوسفندان همه با هم به سوی مرگ می روند
دوشنبه 22 شهریورماه سال 1395 13:08
گله ای از گوسفندان و دیگر دوستان و هم نسل هایشان برای سیر کردن شکم عده ای گرسنه سلاخی می شوند و جشنی برپا می شود. دیگر نه صدای بع بع ای در می آید و نه بع بع ای پشمی برای ریسندگان دارد و نه دیگر گله ای است که چوپانش ابراهیم باشد. همه با هم داستان شان و زندگی اشان به پایان می رسد.
-
انتظار لحظه ها
جمعه 19 شهریورماه سال 1395 22:28
می آیم همچون باران پاییزی می آیم همچون برگ ریزان درختان می آیم همچون نواهای شاد در یادها تا بار دیگر خط خطی کنم آنچه در آیینه روزگار می بینم
-
آیینه های شکسته گذشته
پنجشنبه 29 اسفندماه سال 1392 15:29
پیش چشمم طرح دنیای بزرگ در رگم آهنگ جوشان گریز در سرم شوق تماشا همچو موج سال یک هزار و سیصد و نود و سه خورشیدی شادباد
-
پنج دیماه
دوشنبه 5 دیماه سال 1390 06:12
بم ... اکبر رادی... آشوزرتشت و تولد تو بهرام بیضایی من!! چه حقایق زنده ای در این روز گماشته شده اند... سکوت و برافراشتن پرچم ِ مهان سالارانه
-
از رهگذر خاک سر کوی شما بود / هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد
سهشنبه 29 آذرماه سال 1390 02:47
چند روزی میشه که قول دادم آهنگ گوش ندم! قول به کی... چی چرا... و الان این موزیک وبلاگ رو گذاشتم میره و می یاد... البته که این آهنگ اون روندی رو نداره که تو بشینی جلوی دوربین و فضاپیمایی کنی... جسارتن! این یک و شماره دو، آدم های زیادی آدرس این وبلاگ رو دارن. مثل تو، تویی که نمی شناسمت و حتا ندیدمت... مثل ر که مثل یک...
-
پایان جهان با ستاره ی مالیخولیا
جمعه 11 آذرماه سال 1390 03:45
فیلم جدید لارس تری یر "مالیخولیا" یا "مالیخولیایی" در سکانس های پایانی چنین ِ : « کلیر » خسته و آشفته در حال پیداکردن چاره ای برای فرار از ستاره مالیخولیا است! که هر لحظه نزدیک شدنش را احساس میکند... خسته است، شوهرش « جان » که این روزهای آخر تمام امید وی بود چند سکانس قبل تر مرده، و مجبور به هم...
-
یازده سپتامبر
یکشنبه 20 شهریورماه سال 1390 19:13
غم انگیزترین سقوط آزادی که انسان ثبت کرده است...
-
حدیث سفر
دوشنبه 7 شهریورماه سال 1390 14:37
بهترین راه ممکن در این روزهای خنک تابستان، یک سفر است. هیچ کس حتا خود حضرت هم این را انکار نمی کند. شاید وقت آن باشد که کمی به جلو فکر کنم، کمتر در فضای سیال بین عقل و احساس جدال کنم و مکافاتش را به جان بخرم. بیکاری بابام جان؟ خسته مون شد، قبلن گفتم جایی، الان هم میگم: در دکون زندگی رو باید بست، خسته مون کرد... خوبیه...
-
تاریخ یک ضرورت را نشان می دهد
یکشنبه 30 مردادماه سال 1390 23:52
حضرت می فریاد: مگرش خدمت دیرین من از یاد برفت/ای نسیم سحری یاد دهش عهد قدیم . هر کدام از ما انسانها گاهی در یک مقطع زمانی از زندگی امان پیمان هایی با خود می بندیم که شاید پافشاری را هم چاشنی ِ کار کنیم و هیهات کنیم زمین و زمان را! روزها که گذشت و بوی ارضا نشدن الطاف و احساسات گرامی امان به مشام خود و شاید هم...
-
نامه شماره یک
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1390 18:31
دوست من، درود و یا سلام هیچ یک لذتبخش تر از فشردن دست هایت در سرمای مسکو و یا گرمای شانه هایت نیست. تنها یک بهانه برای آغاز با تو بودن است حتا برای مدتی کوتاه. برایم نوشته بودی که حال و روزت چگونه است و از من جواب خواستی؟! باور کن نمی دانم شرح حال این روزهای گرم مرداد و پیش تر تیر ِ خود را چگونه بررسی کنم؟ دیگر چه...
-
یک شب پس از هفت سال رفتن حسین
شنبه 15 مردادماه سال 1390 03:05
آخی، هیش. ساکت. ماجرایی پیش اومد گفتم بگم! امروز رفتیم وسیله بخریم. جای باحالی بود از توو این مکان چند ساعت قبل از این نوشتن، طرح یه فیلم هیجانیه اکشن در آوردم در حد باحال! حالا من اومدم طرح اون کار رو بنویسم بعد دیدم حوصله نوشتن نیست! و یادم افتاد امشب یک شب پس از هفت سال نبود حسین رو داریم. حسین، نوم خانوداگی شم...
-
کِلک ِ خیال
شنبه 8 مردادماه سال 1390 04:45
صبح، نزدیک بلند شدن تدریجی ِ یک آفتاب دیگر. سر و صداهای گنجشک هایی که بیداری اشان رو دوست نمی دارم. در میان انبوه آرشه هایی که هستی، کیهان را در می نوردد. من، موتورم، موتور ِ من پیاده شده است! و اما آواز، آوازی که مرا دردمند می کند. درد زاییدن، زایش یک موجود. نگاه کن، می خواند. چرخ در حال چرخیدن و طمع ِ روزافزون برای...
-
بلندی های بادگیر
دوشنبه 27 تیرماه سال 1390 19:20
بلندی های بادگیر دفتر به وقت گرینویچ - حسین پناهی این لحظه و همیشه ! به یاد ِ مارجانیکا ! عزیزترین موجود ِ معاصرم ! که در اعماق ِ این دریای وهم ُ هول ُ مرگ ، مروارید ِ اکتشافاتم شد و اکنون یگانه و ُ بی تا می درخشد ُ ظلمانی ترین زوایای وجودم را روشن می کند ! به یاد او که شبیه ِ هیچ کس نیست ! شبیه هیچ کس الا رویاهای دور...
-
کویر سلام می رساند
چهارشنبه 22 تیرماه سال 1390 22:46
کویر _ صبح، آرزوی دیرینه. خسته و بیدار با پلک هایی وارفته جملگی حاصل یک سفر به یکی از دورافتاده ترین نقاط مام میهن و شاید هم تنها یک خاک! خاکی که تنها از آن یک عطر و یک آسفالت سوخته باقی مانده است... باقی گذاشته اند... برج مراقبت اسکلت جسم تنها یک جاده ی پنج و نیم متری را رصد می کند که حتا خطوط ممتد، به هم پیوسته،...
-
خیرخواهی
چهارشنبه 15 تیرماه سال 1390 02:12
و من نقشی را بازی می کردم. سخت، ولی باورپذیر. هر بار که قصه را ورق می زدم و چشمانم را، چشمانم را که می بستم رو به سیاهی میرفت! سیاهی! تو کیستی تو چیستی که اینگونه وجودت مرا خواهش می کند؟! مگر برای من و تو سببی بود برای خواستن؟ که اینگونه چارچوب زمخت من را لانه کردی. بگذر. بگذر از من. تنم یکپارچگی می خواهد. سکون می...
-
گمرک
چهارشنبه 25 خردادماه سال 1390 19:04
تو ظلم می کنی و من سکوت تمام لحظات آتشین را جلوی چشمان من می بینی و برای من انگشت نگاری می کنی! ورودم را می خواهی... و باز ظلم نثارم می کنی. این واقعیت را من چگونه نوشته ام که فکر کردن و تصورش هم برایم سخت است؟! و در اوج ِ لذیذ ساعت ها تنها یک بوسه به من می دهی. دلت می آید اینچنین مرا وارد مبارزه ای کنی که می دانی...
-
دنیای 2
یکشنبه 22 خردادماه سال 1390 18:16
در طول تاریخ٬ آن هم تاریخ ایران٬ حتا فکرش را هم نمی کردم در زمان حیات من و یا دو درجه پیش تر ـ پدر و مادربزرگم ـ یک عدد بتواند حرف بزند. نشانه شود. و نماینده یک اندیشه٬ یک حرکت٬ یک پویایی بشود. اما «۲» کار خودش را کرد. دست کم من هیچ زمان این عدد را جدی نگرفته بودم. ۲ بسیار تلاش کرد تا خودش را ثابت کند. تاریخ تولد صادق...
-
لحظه ها پیداست
چهارشنبه 18 خردادماه سال 1390 01:30
لحظه ها پیداست؛ نگاه های یک راست، تصادف کرده روی دو راهی ها، آه ای رهروی سفر کجایی؟! لحظه ها پیداست؛ آن غریو ِ نگاه های خیره از زیر چشم به زمین، که بلور زیبایی از ترنم برگ های درخت را گرفته ای، پهلوهایت می رقصند! دست هایت خشونت تنه اش را مهار می کند، چه خوب است کانن اِس هزار... لحظه ها پیداست؛ چشم های خسته رو به بالا،...
-
گم گشته ام٬ کجا! ندیده ای مرا؟!؟!
جمعه 6 خردادماه سال 1390 18:24
وقتی که منتظر ستاره ها هستی زمان لعنتی هر لحظه اش مثل ِ یک سال برات میگذره. و آخر سر هم ستاره ی خودتو نمی بینی.. نگاهی به پنجره می اندازی٬ و صدای پرنده ها و خروس بی محل به تو میگه؛ دیگه صبحه٬ بخواب! + عنوان یادداشت: دفتر "ستاره ها" از حسین پناهی.
-
بوم نقاشی
یکشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1390 22:45
شاید بار اول یک رهگذر بود. به مانند تمام رهگذران دیگر...! آمد... نگاه هایم دنبالش نمی کرد. خسته و دلرنج از هستی تا جایی که سوپاپ اطمینانت هم ترکیده! گذشتم _از کنارش. باز هم تاریکی و این بار بویی که هرگز به یاد نمی رود. شاید دیگر، رایحه خستگی را عوض کرد. که کرد. آرام و آهسته، طنین خواهش درونم را می دیدم. دیدم و به روی...
-
خاطره ای از یک کنکاش
شنبه 10 اردیبهشتماه سال 1390 00:45
گاهی اوقات فکر می کنم تنها چیزی که نسل انسان ها را به روی این سیاره زنده نگه داشته تضاد هاست. جنبش درونی رودی پر خروش که حباب های حاصل از آب را به صورت کف های نامنظم در می آورد تا یکی یکی گرد هم آیند... در کنار آرامش بی نظیر آبی که تنها لذتش لیز خوردن است ما را به یاد نفس های یک موجود زنده برای « بودن » می اندازد... و...
-
هلو هلو _ تابو شکن
سهشنبه 23 فروردینماه سال 1390 05:24
در ایران به دلایلی که هیچ کس _ حتا حافظ شیرازی _ به آن پی نبرده است « تابو » های زیادی وجود دارد. ولی در دو سه روز گذشته من نتیجه ای گرفتم که: ایرانیان تابو شکن های خوبی هستند! کفش ها - ونسان ون گوک
-
برای ۲:۵۰:۴۵ بامداد دوشنبه
یکشنبه 29 اسفندماه سال 1389 17:43
به هر حال باید بیایی. سال 1389 خورشیدی با همه فراز و نشیب ها کم کم آماده پیوستن به تاریخ می شود. چند ساعتی بیش به پایان سال 1389 خورشیدی نمانده است. سال جالب و یا تجربه و یا میشه گفت خنده داری را پشت سر گذاشتم. لحظه ها ساعت ها روزها و به کل سالی که به گمانم به این زودی ها به تعریف روشن و جامعی ازش نمی رسم، و یا اصلن...
-
فیلمهای سال ۱۳۸۹
چهارشنبه 25 اسفندماه سال 1389 11:55
در این روزهای پایانی سال گفتم یادداشتی هم در مورد دفتر فیلم خودم بگذارم. چند سالی هست که ویژگی های منحصر به فرد سالنامه شرکت های دولتی و خصوصی علاوه بر نوشتن خاطرات روزانه و یا هر یادداشتی تبدیل به جایی برای ثبت کردن فیلم هایی که می بینم و نکته خاص و یا اگر به دلمان هم نشست چند خطی از آن بنویسیم و خیال پردازی کنیم،...
-
یک شب با حسین علیزاده و مجید خلج
سهشنبه 17 اسفندماه سال 1389 02:10
همیشه همین طوره. یک رخداد ساده و پاک می تونه چنان تاثیری روی حال و هوای تو داشته باشه که بیل های مکانیکی هم نه. از نزدیک به دو ماه پیش می دونستم که استاد علیزاده همراه مجید خلج عازم شیراز هستند و تالار حافظیه. اون دو ماه پیش حال و روزی نسبتن خوبی داشتم و مُصر به رفتن کنسرت. با مشکلاتی که این مدت پیش آمد آن چنان شوقی...