طرح یک کویر

طرح یک کویر بهانه ای است برای نوشتن و کمی فکر کردن به روزهایمان....

طرح یک کویر

طرح یک کویر بهانه ای است برای نوشتن و کمی فکر کردن به روزهایمان....

سمفونی خمیازه ها

من همیشه با این گفته که "صبح زود" بهترین زمان ممکن برای پرورش ذهنه، مشکل داشتم! شاید به دلیل اینکه همیشه این لحظه ها یا خواب بودم و یا بیدار بودم و خسته. الان که دارم این یادداشت رو می نویسم ناتوانی و جبر روزگار (کلاس ها) باعث شده که سر کلاس ترمودینامیک 2 بنشینم و گوش به چرندیات و اوهام و خواب گویی های استاد بدهم. 

جایی که من نشستم به گونه ای یه، که مشرف به هر دو سمت فرهیختگان علم و دانش مملکت اسلامی است! طرز نگاه کردن و جوشش بیشینه دخترا گواه بر سوختن زیادی فسفر و جنبش سلول های خاکستری اشان است. حتا اون هایی هم که گوش نمی دهند برای بیکار نبودن و سرگرم شدن _ و شاید برای عقب نیفتادن از سایرین _ دست به قلم شده اند و به پشتوانه استاد، برگ های کاغد را پی در پی سیاه می کنند. تنها در این بین یک دختر چادری که از شدت خواب میزان چرخش گردنش به دو درجه هم نمی رسد، بیکار پاهای خود را دراز دراز به صندلی جلویی زده و به رو به روی نامتناهی خیره شده است. البته او نیز دفتر و دستکی آماده برای خط خطی کردن کنار خود دارد.  

طرف راست  که پسرا نشستن موضع گیری بسیار متفاوتی دارند. هر سه، چهار دقیقه ای یک بار شاهد نبرد خمیازه کشی هستیم. تنها سه نفر از پسرا در حال تکرار کار دختران هستند. جالب اینکه هر سه تن سیاه پوش اند! _ شاید برای قم پز کنی روز تعطیلبی فردا _ به راحتی می توان گفت از شدت تاثیر جو! مرکز انحنای فیله ی کمر هر سه تن "جر" خورده است. 

گاهی چنان به چرخش و بالا و پایین شدن لب های استاد خیره میشم و چشم تو چشم می شویم که طفل معصوم فکر می کنه در حال پرورش انیشتین ی دیگری است! در حالی که بنده پس از پایان هر خط این نوشته رکیک ترین فحش های ممکن را پیش کش ایشان می کنم! 

زرنگ ترین شخص این کلاس دوشیزه ای است گرامی، خوش رو، سفید پوست! با موهایی خرمایی رنگ، مانتویی سفید رنگ که به خطوط عمود سیاه رنگی آذین شده به تن داره، هر ده ثانیه یک بار ناخودآگاه خودکاری که به دست دارد را بالا می آورد و به صورت خود می کشد، این بانو پیش خود، هر لحظه، در حال دریدن و پاره کردن پوسته های علم و دانش لایه اوزون است. در کل این دوشیزه گرامی ِ رتبه نخست ما، خانمی است خوش تیپ و خوش اندام و .... ولی با صدایی بس آزاردهنده که از تونالیته آن تنها جمله "من نفر اولی ام" استنباط می شود. 

تنبل ترین هم به گمانم خود این نگارنده باشد. شوربختانه هیچ یک از ویژگی های ظاهری و باطنی و معنویات خانم "زرنگه" را نداریم. کفش سیاه، جوراب خاکستری، شلوار جین سورمه ای مایل به سیاه! پیراهن دیپلمات گشاد، موهای فر ِ بلند ِ بو که این موجود ساکت و آرام روی صندلی خود نشسته و فکر هیچ راهپیمایی و درنوردیدن هیچ سدی از گیتی را در سر ندارد و تنها به بلاهای طبیعی که شاید "راهی برای رهایی پلنگ استوایی" باشد، می اندیشد. 

میشه گفت کلاس هشت صبح در سکوت کامل دانشجویان و یکه تازی استاد گرامی سپری می شود. پسر خیلی ضایع است، اینکه تو به این سادگی داری می بینی این همه آدم خطیر ترین ساعت های زندگی شون این گونه سپری میشه، خیلی. 

من اغلب با آغاز دو فصل بهار و پاییز مشکل داشتم، مث گرگی میشم که حتا نمی تونه زوزه بکشه، قادر به برقراری تعادل و توازن تو روزهای آغازی این دو فصل نیستم. شاید چرایی این قضه "مضحک" به نداشتن حوصله و آرام نبودن در کنار یک سلسله آدم هایی ست که فروردین و مهر پس از مدتی باز آنها را می بینم... قیافه های تکراری و زننده ای که دیدار با هر یک از آنان مصادف با زنده کردن طرح یک حال به هم زنی تازه ست.