طرح یک کویر

طرح یک کویر بهانه ای است برای نوشتن و کمی فکر کردن به روزهایمان....

طرح یک کویر

طرح یک کویر بهانه ای است برای نوشتن و کمی فکر کردن به روزهایمان....

مجازات !

  ...

                          اگر می توانستم مجازاتت کنم

                                         از تو می خواستم.. . .

                                                  به اندازه ای که تو را دوست دارم.. . .

مرا دوست داشته باشی 


!

اشکی نمی ریزم دگر...

...
         به چشمانت قسم دیگر نباید
                        به یادت اشک بی تابی بریزم 
         اگر حتی کنارم می نشینی
                        تو را می خواهم اما می گریزم
         میان وحشت شب های حسرت
                        مرا بر باد بسپار ای عزیزم
          به رسم عاشقان رفته از دست
                                 نمی خواهم دگر اشکی بریزم ...


پ.ن:یکی از دوستان! نظری داده بودند لازم دونستم که در اینجا و توی یه یادداشت جوابش رو بدم!

۱- اما مهمترین قسمت نظرت! که در مورد آهنگ هام بود، گفته بودی تو یه پستیت خوندم که ترانه ی آرمیک رو که زده و داریوش خونده رو گفتی دوستت اون رو زده و هم خونده، باید به عرض شریفت برسونم که عالم و آدم می دونن که اون 4ترانه تقلیدی بوده نه من در آوردی، اولا اینکه به عرض سوادت برسونم! که ترانه ی سنگ قبر رو استاد آرمیک ملودی اون رو زده برای اولین بار و اونم برای اولین بار از هنجره ی مرحوم استاد فرهاد عزیز در اومد نه داریوش! اولین نفر اون مرحوم خوند بعد آرتوش، بعد ستار و آخرین نفر هم داریوش...اما ملودی آلبوم من رو دوستم زده بود اونم با کپی از ملودی استاد آرمیک و من هم اون رو خوندم...گرفتی عزیز؟ چیزی رو که نمی دونی همین جور نگو، اول فکر بعد حرف زدن.... 

۴- این جور حرف زدن ها و نظرات بر خلاف اینکه ناراحتم کنه بیشتر بهم دلگرمی میده! دلگرمی محکم تر کار کردن و پرکار تر شدن!
 و در پایان اینکه: پدر حسادت بیامرزه...

شب تنهایی...

 ...

شب بود، تنهای تنها خونه پشت همراه همیشگی، سیستمم بودم !...همین امروز بعد از اون فیزوتراپی سنگین متوجه شدم که باید این پای لعنتی ...!...عصری هم که کلاس زبان بود و اون ماجراهای سر کلاس زبان...این وسط تنها یه نفر می دونست که من باید پاهامو عمل کنم که همون عصرش بهش زنگ زدم...آره یاور بی کسی هام روزبه !...ازش خسته شدم بودم دیگه ! هی زنگ می زد می گفت بیام پیشت تنها نمونی منم می گفتم نه می خوام تنها باشم !...دوست داشتم اون شب رو با همدم های تنهاییم سر کنم با هر کسی که تو این مدت تنهایی باهام بوده !...

فریدون...قوزک پا رو زدم و باهاش عربده می کشیدم صدای اسپیکر تا ته باز بود و هنجره ی من اینو تا ته می خوند :

دیگه این قوزک پا یاری رفتن نداره

میخوام از دست تو از پنجره فریاد بکشمتب بی تو بودنو از لب سردت بچشم
نطفه باز دیدنت رو توی سینم بکشممثل سایه پا به پا من تو رو همرام نکشم

بذار من تنها باشم میخوام که تنها بمیرمبرم و گوشه تنهایی و غربت بگیرم
من یه عمریست که اسیرم زیره زنجیره غمت
دست و پام غرق به خون شد دیگه بسه موندنت!

سیر شده بودم ! باید استراحت می کردم آخه منه دیوونه صبح ۳ساعت و ۳۰ دقیقه زیر ابزار فیزو بودماا...اومدم تو سالن ظبط رو روشن کردم نمی دونم چرا این اومد!

 احمد شاملو

...کسی که من صداشو بیشتر از شعراش دوست دارم ! واسه خودش داشت از عشقش می گفت !...: ای آتش مهیب عشق در این دل بیچاره خاموش مشو...

کم کم سو سوی نور رو می دیدم ولی فقط سو سو بود ! دیگه نوری نبود ! نمی دونم من داشتم خاموش می شدم یا چراغها

آره این من بودم که داشتم خاموش می شدم...خوابم می یومد یعنی باید می خوابیدم

!

باید به هیچ کس و هیچ چیز فکر نمی کردم جز خود او !

.........!

و اما به خواب رفتم

...

ترانه تموم شد فکر کنم برای بار ۲۰ ام ! رفتم سراغ یخچال...گرسنه بودم وای خدای من همون چیزی رو دیدم که باید می دیدم ! یه پاکت شیر میهن یک لیتری ! این عادت منه که باید شیر رو از سر بکشم و یه ریز بخورم تا تموم شم آره این یک لیتری رو هم مثل بقیه ی پاکت های میهن تا ته خوردم

روز حضرت عشق !

... 

  تو ای فرشته ی درد آشنایم دوایم کن

رها از غربت مرداب کهنه رهایم کن

چه کرده ای به دلم ؟ ای ستاره ی من

غریب مانده ام انگار، آشنایم کن

 تو ای شبنم گل سرخ ! دوستــــــــت دارم...

بدون اینکه بپرسی چرا، صدایم کن

کنار پنجره ی انتظار پوسیدم

بیا و از همه ی این دلواپسی ها رهایم کن...

یه خداحافظی کوچولو !

 ...می دونم برات عجیبه این همه اصرار و خواهش...این همه خواستن دست هات حتی بدون نوازش !...می دونم برات عجیبه من با اون همه غرورم پیش همه ی بدی هام چه جوری بازم صبورم...می دونم واست سوال ِ که چرا پیشت حقیرم...دور می شی و منو نبینی باز سراغ تو می گیرم...چاره ای جز این ندارم آخه خون شدی تو رگ هام...می میرم اگه نباشی بی تو من بد جوری تنهام...من چه جوری تو رو خواستم ؟تو چه جور ازم گذشتی...

  تمام لحظه های با تو بودن را مرور می کنم

                     اگر بدانی چقدر سخت است یاد بودنت

                                               در عمق وحشت نبودنت....

 

         این روزها آسمان غم غریبی دارد

               این روزها آسمان سنگین تر از  

                                            زمین بر روی زمین می بارد...

 

 

 دلم خالی شده

           

             شاید دوباره  هوای تو را کرده و

                                  از پس پرده های نا امیدی

                                                           پیدایت نکرده...

 

       ای مسافر

                  دلم خالی شده

                          

 

                    اما نه به اندازه ی باور تو نسبت به من!...


پ.ن ۱:

با تشکر فراوان به تمام عزیزانی که میخونه ی *حضرت عشق* رو تنها نمی ذارن باید بهتون بگم که *حضرت عشق* تا حدود یک ماه دیگه به روز نمی شه ! (به دلیل مشکلات فنی؟!) از همین جا از همتون عذرخواهی می کنم...ولی مطمئنن منتظر روزی که می خوام دوباره بیام باشین آخه روز بزرگی ِ...که شاید اگه اون روز نبود *حضرت عشق* هم نبود !


...یا حق !

ارادتمند شما *حضرت عشق*(روزبه)

سال نو !...من کجا و تو کجا ؟

می خوام از شب سال تحویل که برام یه شب به یاد ماندنی بود بگم ! خیلی وقت بود که تصمیم گرفته بودم که شب سال تحویل اونجایی باشم که باید می بودم چون وظیفه ی خودم می دونستم ! ساعت حدود ۳ بود که از خونه زدم بیرون...البته با یه جفت شمع و کبریت خیابون ها خیلی ساکت بود ولی روشن تر از بقیه ی شب ها ! تک و توک هم خونه هایی بود که بیدار بودند !...البته که عکس ها خیلی بد افتادن آخه شب بود و تاریک ولی به هر صورت تونستم کمی درستشون کنم...


طبق عادت روی لبه ی جوب راه می رفتم ولی یه حال دیگه داشتم کمی خوشحال و کمی هم مشغول !


داشتم می رسیدم به نزدیک های مقصد ! یه خورده دلشوره داشتم و البته ترس ! آخه اگه کسی می دید من چی می گفتم ؟


و اما رسیدم به سرانجام...به همون جایی که خیلی وقت بود واسش برنامه ریزی کرده بودم که سال تحویل اونجا باشم و اونجا سال نو رو واسه خودم شروع کنم احساس عجیبی داشتم و البته قشنگ ! ساعت دستم نبود ولی می دونستم که هنوز سال تحویل نشده واسه همین زود دو تا شمعی که آورده بودم رو روشن کردم و گذاشتم کنار دیوار...خودمم به دیوار تکیه زدم و نشستم و فکر کردم...این بار نه به گذشته بلکه به آینده ای که در انتظار اومدنشم ! با سر و صدای خونه های اطراف از فکر در اومدم... متوجه شدم که سال تحویل شده...خنده رو لب هام بود ! نگاه شمع کردم...باورم نمی شد...باورم نمی شد...یکی از شمع ها خاموش شده بود چرا ؟ حدود یه چند ثانیه بعد هم دیدم اون یکی هم خاموش شده چرا ؟


 ولی این اتفاق رو به فال نیک می گیرم ؟! فکر می کردم که عکسی که از شمع ها گرفتم خیلی خوب در اومده ولی بدتر از همه در اومده هر کاری هم کردم نتونستم کاری واسش کنم...

فتح یه آرزو !

وقتی می یای صدای پات از همه جاده ها می یاد

انگار نه ازیه شهر دور که از همه دنیا می یاد

تا وقتی که در وا میشه لحظه ی دیدن می رسه

ای هر چی که جاده ست رو زمینبه سینه ی من می رسه

ای که تویی همه کسم بی تو می گیره نفسم

اگه تو رو داشته باشم به هر چی می خوام می رسم

وقتی تو نیستی قلبمو واسه کی تکرار کنم گل های خواب آلوده رو واسه کی بیدار کنم

دست کبوتر های عشق واسه کی دونه بپاشه مگه تن می تونه بدون تو زنده باشه

عزیز ترین سوغاتی ِ غبار پیراهن تو عمر دوباره منه دیدن و بوییدن تو

نه من تو رو واسه خودم نه از سر هوس می خوام

عمر دوباره ی منی تو رو واسه نفس می خوام

سکوت تا کی ؟!

...

سکوت زیباترین اعتراضی است که معجزه می کند

به احترام زخم هایت سکوت کن...!