طرح یک کویر

طرح یک کویر بهانه ای است برای نوشتن و کمی فکر کردن به روزهایمان....

طرح یک کویر

طرح یک کویر بهانه ای است برای نوشتن و کمی فکر کردن به روزهایمان....

موجودیت محض تو...!

 ...

           که آن جا

                       تو را

                             کسی به انتظار نیست...!

           که آن جا

                     جنبش شاید

                             اما جمنده یی در کار نیست...!

نه ارواح نه اشباح و نه قدیسان کافورینه به کف

نه عفریتان آتشین گاو سر به مشت

نه شیطان بهتان خورده با کلاه بوقی منگوله دارش

نه ملغمه ی بی قانون مطلق های متنافی

تنها تو...

           آن جا موجودیت مطلقی...

موجودیت محض !

چرا که در غیاب خود ادامه میابی و غیابت

حضور قاطع اعجاز است...!


شب تنهایی...

 ...

شب بود، تنهای تنها خونه پشت همراه همیشگی، سیستمم بودم !...همین امروز بعد از اون فیزوتراپی سنگین متوجه شدم که باید این پای لعنتی ...!...عصری هم که کلاس زبان بود و اون ماجراهای سر کلاس زبان...این وسط تنها یه نفر می دونست که من باید پاهامو عمل کنم که همون عصرش بهش زنگ زدم...آره یاور بی کسی هام روزبه !...ازش خسته شدم بودم دیگه ! هی زنگ می زد می گفت بیام پیشت تنها نمونی منم می گفتم نه می خوام تنها باشم !...دوست داشتم اون شب رو با همدم های تنهاییم سر کنم با هر کسی که تو این مدت تنهایی باهام بوده !...

فریدون...قوزک پا رو زدم و باهاش عربده می کشیدم صدای اسپیکر تا ته باز بود و هنجره ی من اینو تا ته می خوند :

دیگه این قوزک پا یاری رفتن نداره

میخوام از دست تو از پنجره فریاد بکشمتب بی تو بودنو از لب سردت بچشم
نطفه باز دیدنت رو توی سینم بکشممثل سایه پا به پا من تو رو همرام نکشم

بذار من تنها باشم میخوام که تنها بمیرمبرم و گوشه تنهایی و غربت بگیرم
من یه عمریست که اسیرم زیره زنجیره غمت
دست و پام غرق به خون شد دیگه بسه موندنت!

سیر شده بودم ! باید استراحت می کردم آخه منه دیوونه صبح ۳ساعت و ۳۰ دقیقه زیر ابزار فیزو بودماا...اومدم تو سالن ظبط رو روشن کردم نمی دونم چرا این اومد!

 احمد شاملو

...کسی که من صداشو بیشتر از شعراش دوست دارم ! واسه خودش داشت از عشقش می گفت !...: ای آتش مهیب عشق در این دل بیچاره خاموش مشو...

کم کم سو سوی نور رو می دیدم ولی فقط سو سو بود ! دیگه نوری نبود ! نمی دونم من داشتم خاموش می شدم یا چراغها

آره این من بودم که داشتم خاموش می شدم...خوابم می یومد یعنی باید می خوابیدم

!

باید به هیچ کس و هیچ چیز فکر نمی کردم جز خود او !

.........!

و اما به خواب رفتم

...

ترانه تموم شد فکر کنم برای بار ۲۰ ام ! رفتم سراغ یخچال...گرسنه بودم وای خدای من همون چیزی رو دیدم که باید می دیدم ! یه پاکت شیر میهن یک لیتری ! این عادت منه که باید شیر رو از سر بکشم و یه ریز بخورم تا تموم شم آره این یک لیتری رو هم مثل بقیه ی پاکت های میهن تا ته خوردم