طرح یک کویر

طرح یک کویر بهانه ای است برای نوشتن و کمی فکر کردن به روزهایمان....

طرح یک کویر

طرح یک کویر بهانه ای است برای نوشتن و کمی فکر کردن به روزهایمان....

سال نوی خورشیدی

آخرین روز 1395 را پشت سر می گذاریم. سالی که تمام شد تجربه نو به همراه خویش به ما افزونی کرد.

با فرارسیدن فصل بهار و جشن نوروز آغاز سال 1396 را جشن می گیریم. باور داریم که می توان به سوی شادی و نیکی قدم برداشت و سیاهی را زدود.

سالی پر از مهربانی، زیبایی و شکوه برایتان آرزومندم.


نوروزتان پیروز 

و سرانجام دفتر 1395 بسته شد

خرداد هزار و سیصد و نود و پنج چراغ پت پت کنان می سوخت.  از خواب نیم روزی بلند می شوی. روز آدینه است و غروب ای دهشتناک سرتاسر آسمان را فرا گرفته. کرختی و بی حوصلگی در تمام اعضای بدنم احساس می کنم. این یک روز بد است، بد. و آن را می دانم. به انتهای تاریکی خیره می شوم و برای ساعات پیش رو برنامه می چینم. کجا هستم؟؟ به کجا می روم؟ و یک سلسله پرسش های روزمره را بارها در آیینه تکرار کرده ام و می کنم. چیزی تند تند می زند و یک لحظه می ایستد. آن حرکت است. که گاه منقبض می شود و گاه می ایستد.


امروز مانند بقیه روزها نیست و نباید هم باشد. از رادیو برای نخستین بار صدای موسیقی دهه شصتی می آید پوزخنده عمیق می زند و خاموش می کنم. آب می آشم. صبر می کنم ببینم چه شده است. چیزی نیست. سیاهی و این بار مطلق. که چیزی فراتر از آن نیست. یک غم سرتاسر جامعه شمال کشور را فرا گرفته است. یک صدا خاموش شده است. یک صدای ناب و یک موزیک ناب. صفحات را برگ می زنم. شب شده است. نگرانی بدی در دل دارم هیچ دوایی مرهم اش نیست، هیچ.


به یاد هدایت می افتم. خط به خط حرف هایش در سرم می غلتد. بویی بد به مشام می رسد. با نهایت دلهره خبری را مرور می کنم. بغض ای می ترکد در گلو. هیچ حرفی نمی تواند آرام ام کند. خواننده راک مشهدی هادی پاکزاد که به تازگی مجوز آلبوم های اش را پس از سالها گرفته بود به زندگی خویش پایان داده است.


هولناک است و ناراحت کننده. مات و مبهوت در پی آشنایی که بشنوم و ببینم راست است یا شایعه.


و اما چرا در این یادداشت؟ رسم است چه کلیشه و چه غیر. که در پایان سال هر کس در پی گردآوری روزها و شب ها و ساعت ها و لحظاتی باشد که در سال خویش گذرانده و از آنها بنویسد از روزهای خوب از روزهای بد. از روزهای سخت و از روزهای آسان. از چیزهایی که یاد گرفته و از چیزهایی که از دست داده است... و .... صحیح هم این است. اما احساس کجای این داستان قرار گرفته است؟ زمان هایی است که احساس می تواند هر نقشی را بازی کند و نقطه هدف را نشانه بگیرد. این یادداشت ختمی است به یک سالی که گذشت. نقطه ی ایست تاریک و ناپیدا که آن سرش ناپیدا. و زمختی آن را من بیش از هر کس دیگر درک می کنم و چه حیف.

روزگار است گاهی این طوری می چرخد. گاهی می توانی از چاه خودت را بالا بکشی و گاهی آن تو خفه می شوی.


نگارنده به هیچ وجه طرفدار ایشان نبوده و از ایشون حمایت نکرده ام. ولی بعضی از کارهای ایشان درخور توجه است که نمی توان به سادگی از آن گذشت و آن را نادیده گرفت. به حدی قوی و عمیق که نمی توان. در زیر یکی از کارهای ایشان ضمیمه شده است. امید است که از اندوه اطرافیان اشان کاسته شود. 


 آهنگ فرشته مرگ از هادی پاکزاد:

دریافت فایل کلیک کنید

چهارشنبه سوری

ایرانیان باستان و هم اکنون هر سال آخرین سه شنبه سال را جشن آتش می گرفتند. از روی آتش می پریدند تا آتش اندوه و غم سالی که گذشته را پاک کند و جای اش را شادی و سرور بگیرد. برای برپا کردن این جشن آتش درست می کردند و از روی آتش می پریدند.

چهارشنبه سوری اتان شادباد.



شوش

در جنوب غربی کشور استان خوزستان و شمال غربی اهواز شهری تاریخی به نام شوش واقع شده است. این شهر زمانی پایتخت ایران بوده است.

ساخت و پیشینه تاریخی این شهر به بیش از چهار هزار سال بر می گردد و چیزی که روشن است یکی از قدیمی ترین شهر های جهان به شمار می آید. شوش در گذشته از پادشاهان ایلامی گرفته و تا پس از آن رونق شگرف داشته است.

دارا بودن زمین حاصل خیز، نزدیک بودن به دریا و اقیانوس و قرار گرفتن در جایی مهم و با ارزش از دیگر شوندهای پیشرفت این شهر بوده است.


وجود بناهای تاریخی فراوان فرهنگی در این شهر به چشم می آید و برای هر بازدیدکننده ای می تواند گیرا باشد. باور بر این است شوش در زمان هخامنشیان ارزش خویش را دوباره بازیافته است و تبدیل به یکی از جاهای با ارزش آن زمان گشته است. شوش در آن زمان در قلمرو هخامنشیان بوده است و با راه اندازی جاده ابریشم به ارزش آن افزوده شده است.


هم اکنون در دل این شهربناهای تاریخی به جا مانده از آن دوره با شگفتی به چشم میخورد که این خود نشان از بزرگی این شهر است.

معماری و سازبناهای این بناها بدون شک نزدیک به دوره هخامنشیان است، ساخت سازه ها از گل و خشت و آهن ذوب شده را می توان از مهم ترین موارد گفت. طرح ها همه نزدیک به آن دوره است طوری که بیننده به راحتی می تواند تشخیص دهد.


این دوره شکوه باستانی از ارزش بالایی بر خوردار است. اگر گذرتان به جنوب سرزمین امان خورد از این جا دیدن کنید.


برای بودن گلستان

بارها در پس نبشته به پرسوناژی برخورده ایم که به قول هنرمندان آن را کاریزماتیک می گویند. برای نمونه فلان شخصیت کتاب فلان نویسنده شخصیتی کاریزماتیک دارد. حال این کاریزماتیک می توانند برداشت های گوناگونی داشته باشد. به دلیل جایگاه، خود ّ هویت و دیگر نمونه ها می تواند این چنین برداشت شود. این گونه پرسوناژها در همه جا هستند و همه هنر یک جا برای خلق چنین شخصیت ای گام بر می دارد بسته به جنس قلم آن می تواند در یک دوره تاثیر بگذارد و همراه با زمانه خویش زندگی کند.


این در همه روزگار بوده و همچنان به حیات خویش ادامه می دهد. و نه تنها در ادبیات در تمام گونه های هنر قابل دیدن است و پرداختن. اما نباید انتظار داشت که خالق این پرسوناژ خود هم دارای چنین شخصیت ای باشند اندک هستند کسانی که خود هم چنین زندگی کنند. بوده اند نویسندگانی که قلم فاخری داشتند و اما در زندگی خود مشکلات و یا هر نقصی داشته اند و یا در تیاتر، سینما، نقاشی، مجسمه و موسیقی. صحبت از آنجایی گیرا می شود که از خلق اثر به زندگی خالق راه پیدا می کند. نگاه من این است که خود شخص دارای چنین برتری نسبت به سایر، و چیرگی بر زمانه باشد. و این پایان هر چیزی است و بس.


این چنین انسان هایی بزرگ هستند چون بزرگ زاده شده اند. و در دل خاکی رشد کرده اند که آن نیز جای بزرگان بوده است. و شاید هیچ واژه ای جز نام اشان نتواند آنها  را توصیف کند. آنها تبدیل به جریان می شوند و یک تنه می توانند خیل گسترده حجم رخداد های زمانه را موشکافی کنند. 


پیش آمده برایتان که برای خواندن اثری به سراغ آن دسته از کارها بروید که برچسب داشته باشند، به قولی برجسته باشند و طبیعی است هر کسی دنبال کار بهتر می رود، در هر زمینه ای حتا در انجام کارهای کوچک روزانه و برطرف کردن آنها. اینان در دست هایشان چنین کارهایی سترگی دارند و خواننده خاص را طی زمانه خویش پیدا کرده اند به همین شوند های که در بالا گفته شد.


باید با آنها بود تا تفاوت در دیدن، گفتمان، رفتار و پندار دید. با آنها بودن تنها قسمتی از دایره ی فکری آنها را می توان به آن دست پیدا کرد و چه بسا شیفته شد و سایر را بر این قیاس کرد. و هزاران حرف که در سینه به جا می ماند.


ابراهیم گلستان چنین شخصی است. خرسندم از اینکه در روزگاری نفس می کشم که یکی از فاخرترین هنرمندان ایران ام نیز در آن نفس می کشد.

این نبشته از دل یکی گفتمان های ایشان جوشید و بدین مکان رسید.


(ابراهیم گلستان)

سپندارمزگان

پنجمین روز اسپند برابر با جشن زمین و همچنین جشن زن شاد باد.