طرح یک کویر

طرح یک کویر بهانه ای است برای نوشتن و کمی فکر کردن به روزهایمان....

طرح یک کویر

طرح یک کویر بهانه ای است برای نوشتن و کمی فکر کردن به روزهایمان....

نیم نگاهی به تکنولوژی

با توجه به رشد روزافزون و در برخی موارد لحظه ای دانش فناوری و تکنولوژی روزانه شاهد اختراعات تازه و گاهن بسیار نادر در این زمینه می باشیم. از گجت ها گرفته تا ماشین ها و ربات های گوناگون که هر کدام از طرف شرکت های مهم این دانش به بازار برای مخاطبان خاص خود به بازار ارایه می شود. یکی از اهداف اولیه و اصولی همه اینها راحتی انسان و کمک کردن به انسان در انجام کارها و شتاب بخشیدن به کارهای روزانه است. چه بسا بسیاری از این ابزار کمک شایانی به پیشرفت کرده باشد. 

بازار تلفن های هوشمند همیشه در ایران یکی از بازارهای پر سر و صدا و داغ بوده است. بیش از نیمی از جمعیت ایران از تلفن همراه برای انجام کارهای روزانه خود استفاده می کنند و کارهای دیگر از جمله مرور اتفاقات روز و سایر. شرکت های بزرگ همواره توجه خاصی به بازار ایران داشته اند و حتا شرکت هایی که به دلایلی که از حوصله این جستار خارج است بنا به شرایط موجود تلفن های همراه شان به راحتی در بازار ایران وارد می شود و هیچ.

شاید این از شوق و اشتیاق ذهن ایرانی باشد که به چنین ابزاری می تواند به راحتی دست پیدا کند و برایش کمک دستی شود. 


هر روزه شاهد رشد روزافزون این فناوری در کشور پهناورمان هستیم و چه خوب که بتوانیم از بین این شمار مارک ها انتخابی مناسب داشته باشیم. 


شرکت کره ای سامسونگ همواره از پیشتازان این عرصه بوده است. ولی متاسفانه هیچ گاه به دیدگاه من نتوانسته گوشی ای آنچنان مانند تعریف و تمجید هایی که از آن می شود بسازد. از هر کدام از این محصولات می توان ایراد و اشکالی گرفت. شرکت آمریکایی اپل همواره گوشی هایی مقبول و مقابل انتظار مشتریان ساخته و شرکت های دیگر که در مورد آن دیدگاهی وجود ندارد.


اما چند وقت پیش محصول تازه شرکت مزبور برای سال جاری میلادی که قرار است به بازار بیاید نگاه من را به یک باره جهت دار کرد. این گوشی گلاکسی نوت هشت یکی از مدرن ترین و لوکس ترین محصول تلفن همراهی است که نگارنده در این مدت دیده است. طراحی منحصر به فرد قاب و صفحه این گوشی، تکنولوژی به روز و پر قدرت در همه جهات که متناسب با دستگاه ارایه شده است همگی این گوشی را زمره یکی از عجیب ترین محصولاتی کرده است که جهان به چشم خود دیده است. شاید شکست آغاز یک پیروزی بزرگ باشد. در همه عرصه ها، کسانی که این چنین صحبت هایی را دنبال می کنند می دانند مدل های پیشین این دستگاه شکست وحشتناکی را متحمل شده بود و شاید عرضه این گوشی جبران همه آن مکافات باشد.


برایتان پیش آمده در نگاه اول خیره و مات چیزی و یا شخصی و یا منظره ای شوید که به سختی از ذهن دور شود. این گوشی همین کار را با شما می کند.


موفق باشید.

گراز های وحشی

از گونه های جانوری وحشی که در ایران، آفریقا، آسیای میانه، آسیای دور،  مناطقی از اروپا، آمریکا و آمریکای جنوبی و همه جا گسترده هستند گراز های وحشی و خوک های وحشی هستند. این حیوانات جثه ای معمولن بزرگ دارند. خوراک آنها حیوانات کوچک و ریز اندام دیگر هستند و در جاهای کثیف و متعقن به زندگی ادامه می دهند.

گاهی شاید برای شما هم پیش آمده باشد که کسی را حیوان خطاب کنید، و صدایش بزنید. این گونه خطاب قرار دادن و صدا زدن فرد دوم می تواند آکنده از توهین و پست قرار دادن وی باشد. در آداب معاشرت محاوره ای کسی را گراز و یا خوک صدا می زنند که یک جای عقل اش خراب است و یا به اصطلاح یک تخته اش کم است و نیاز به درمان دارد.

این حیوانات به ویژه خوک از قدیم مزایایی هم داشته، آن را در مزرعه پرورش می دادند و تا سنی که گوشت اش پرورده شود نگه اش می داشتند و آن زمان آنرا می کشتند و به عنوان خوراک از آن استفاده می کردند. می گویند خوک ها دارای ضریب هوشی متوسط و رو به بالا هستند و قادر به تشخیص روابط ما بین انسان ها و دیگر ارتباط ها هم هستند راست و یا دروغ بودن این ادعا با من نیست.

چیزی  که مسلم هست، در هر جامعه ای این نوع اطلاق گفتاری زننده است و نشانه فقر شدید ذهنی، و عقب ماندگی آن جامعه است.

به یاد داشته باشیم برای نشان دادن زبان گفتاری مان، شخصیت مان را پست و کوچک نکنیم زیرا راه های دیگری برای زندگی کردن نیز هست.

روباه مکار

روباه روباهه دیگه. مکار و حیله گر . تا حالا دیدی چطور شکار می کنن؟ شکارش هم یه چیزی یه شبیه خودش. غلت می خوره میره زیر زمین سرشو بالا می آره و شکار میشه.

نمایش میمون ها

یک روز نشسته بودم داشتم فکر می کردم. شاید چند ساعت از فکر کردنم گذشته بود که یاد میمون افتادم. امسال سال میمون هست و من این رو به یاد هم داشتم.

میمون ها دسته جمعی با همدیگر زندگی می کنند تا جایی که یک بار دسته ای از اونها رو توی جنگل دیدم. شاید هم از خانواده های دیگه میمون ها بودند که سالیان سال در این کره خاکی زندگی می کنند. داستان شون این بود که روی شاخه های درخت های خیلی بلند که لانه و آذوقه و بازی و زندگی اشون اونجا بود نشسته بودند و شروع می کردند به سر و صدا کردن، پیش خودشون حتمنی فکر می کردند که دارن آره آواز می خونن... ولی چه آوازی؟ 


کارشون اینه می ایستن، منتظر می مونن این قدر اووه، تا یکی یه کاری انجام بده و پس از اون کارشون شروع میشه. میمون ها پس از اینکه میمون شدند جاهای زیادی راه پیدا کردند، مثل سیرک، نمایش و یا تحقیقات علمی روی گونه هاشون. مسخره کردن اونها و کوچیک پنداشتن کارهاشون جزیی از این داستان هست. شاید به این خاطره که خودشون از سر بیکاری و ندونم کاری کاری نمی کنن. 


هنوز نشسته بودم داشتم فکر می کردم. باید بازیگوش باشن که به خونه ها هم راه پیدا کردن و جایی برای خودشون پیدا کردن. اگه چند کیلو موز و مقداری گوشت رو براشون کنار بذاری و یه جا بندشون کنی بگی سرت به کار خودت باشه مگه من دعوت ات کردم بیای اینجا می تونی از دست شون رهایی پیدا کنی؟ 

روشنه که آره، حتا اگه سال سال میمون باشه و زمین روی وجود میمون بچرخه.


به این فکر می کردم که می تونن چقدر برامون فایده داشته باشن تا یه زمان دیگه هم بهشون فکر کرد و چیز تازه ای از جهان شون دید؟ یا شاید قصه همین جا به پایان برسه که کاری جز ادای دیگری رو در آوردن ندارن.


این فکرا اصلن مطلق نیست. چرا؟ چون شاید یه میمون پشمالویی در خونه ی  یکی رو بزنه و بیاد تو و بگه داری اشتباه می کنی در موردمون و شاید از تجربه فضانوردی خودشون تعریف کنن! چیز مهمی نیست بگذریم. 


سال تحصیلی و دانش امروز آغاز شده و حالا نوبت کسایی هست که باید بشینن درس بخونن و کار خودشون و دانش رو به جلو ببرن. شادباد

خرهای سیاه پوش

روزی روزگاری در روستایی خرهایی می زیستن. به روی چشم هایشان پارچه ای پوشانده بودن تا واقعیت را آن گونه که جاری است نبین اند، گوش هایشان را با مومی پر کرده بودن تا حقایق را آن گونه که هست نشنواند و دست و پاهایشان را به زنجیر بسته بودن تا قدم به آنچه که نامش زندگی است برندارند. این خرها نسبت به کوچکترین سوژه از خود بیخود می شدند و واکنشی غیر عقلانی از خود بروز می دادند. دست هایشان به دهانشان نمی رسید نه بار و نه آذوقه ای بود که آنان را راضی نگه دارد و خودشان هم مانده بودند که چرا پا به عرصه این دنیا گذاشته اند! خرها با دیگر موجودات نمی توانست ارتباطی برقرار کنند و هر روز تنهاتر از پیش می شدند و هر بار هم این خواسته را اختیار می کردند طوری روزهایشان را گند می کردند که دیگر برگشتی نداشتند. خرها مانده بودند که چرا خر شدند! مثلن چرا بوفالو نشدند تا این گونه زیست کنند؟ عقل شان چنین دستوری به آنها می داد. خرها درون زندگی اشان به طبقه های  مختلفی تقسیم می شدند مثل دیگری. طبقه پست و فقیر، طبقه معمولی و همچنین طبقه بالا و غارت گر. با این حال همه مانند هم بودند چشم دیدن همدیگر را نداشتند  نسبت به هم بخیل بودند نمی دانستند وقتی باید دیگران را دید چگونه رفتار کنند و چه صداهایی از خودشان در بیاورند. سالها گذشت و نسل های دیگر آمدند و آنها هم مانند نسل پیشین خود رفتار می کردند و دیگران را از خود دور می کردند طوری که به روستای آنان لقب خرهای سیاه پوش دادند.


پی نوشت: خر موجودی است چهارپا از خانواده اسب ولی خر شد. حیوانی است باری آذوقه اش جو و دستگاه گوارش قوی ای دارد،  حاصل هم نشینی اش با اسب قاطر را حاصل می شود. در محاوره و در اجتماع کسی را خر صدا می زنند یعنی به وی گفته اند نادان و دستگاهی که این موجودات با آن تولید نسل می دهند در زبان های جهان اصطلاحی است به شدت توهین آمیز.

ساعت؛ ۲۲ دقیقه بامداد

پرده نخست:
اندرونی ـ اطاق او ـ تاریک ـ ساعت: ۲۲ دقیقه بامداد
 

او همچنان تلاش می کند که خود را دلخوش نگه دارد - به هر روش و بهایی! - تا در کاری که سرانجام از پیش ها نوشته شده٬ باهمان نشود! ذهن و جلوی چشمان او چنان تاریک و گنگ است که هتا پروانه ورود پردازش هیچ داده بیرونی را نمی دهد. تنها به همان هایی که در ذهنش نقش بسته بسنده می کند. آری٬ چرا در کاری سر انجام آن از پیش نوشته شده من حضور پیدا کنم؟! به چه بهایی؟ خون تمام آنهایی که برای راه " ۷ " رفته اند را این گونه پاسخ می دهند؟ من نیستم! 

بیرونی - شهر - تاریک و روشن - ساعت: نامعلوم 

او در میان مردمانی حرکت می کند که بیشتر به شوق و برای چیزی می اندیشن که شاید باید این روزهای تیره را روشن کند. براستی می توان این گروه از مردم را (که اختلاف آنها با مخالفانشان هنوز به بیشینه نرسیده) باور کرد؟ آیا می توانند؟ سبز٬ تغییر و دو داده دیگر بین مردم پخش شده ولی هنوز هیچ گروهی نتوانسته به خوبی و به اندازه کافی یکه تازی کند! 

پرده دوم:
اندرونی - خانه آنها - کمی روشن - ساعت: ۲۲ دقیقه بامداد

با آن همه گنجایش پویش مردم٬ کم کم ذهن او آماده ورود آرمان ها و آرزو های "سبز و تغییر" شده٬ همین که این آمادگی نسبی آمد پردازش مغز نداشته او هم در حال تلاش و تکاپو برای رسیدن به سرانجام پایانی است.. همهمه و شلوغی سرتاسر خانه همیشه ساکت آنها را برداشته٬ هر کدام نگرشی دارند و از قضا مخالف یکدیگر! ولی شاید باید گفت که این نخستین بار است که همه هموندان خانه در پی رسیدن به هدفی مشترک هستند.. 

بیرونی - شهر و ایران و فرنگ - روشن - ساعت: همه ساعت ها
پس از آن شب به یادماندی و پیروزی انگشت اشاره "چیز" بر بی همه چیز٬ آن همه اختلاف ها - به آن اندازه - همگی یک شبه مرتفع شد و شهر و ایران و جهان را یکپارچه یک رنگ و یک واژه (سبز و تغییر) فرا گرفته٬ همه خوشحال به دیده می آیند - پر شور و شعف - انها چنان پایکوبی می کنند که گویی از همین الان نام سبز و تغییر را از جعبه بیرون آورده اند! تاریکی شب به روشنایی روز پیوند خورده و زمان ها و ساعت ها از دست همه رفته..

نیم پرده؛ روز ۲۲ ام
از آغازین ساعت های روشنایی همه و همه (هر کس که ایران برایش مهم بوده) می رود و حق خودش را در جعبه آرزو می اندازد. او هنوز مردد است! نمی داند؟ می داند؟ چه کند؟ در خانه تنهاست٬ بالاخره٬ به روش و بهایی خودش را خشنود می کند و دم پسین هم مانند دیگران می رود.. مانند همه.. مانند همه.. 

ادامه مطلب ...

تناسخ

مدتی هست که دارم فکر می کنم که چه اندازه میشه علم تناسخ رو با دین پیوند زد؟ آیا اصلن چنین کاری امکان پذیر هست یا نه؟ و اینکه ما ها در زندگی روزمره خود چه اندازه این علم را باور داریم و کمینه اینکه ایا کارهایی که انجام می دهیم ویژگی هایی از این علم است یا نه؟ نخست بهتره که تناسخ رو کمی بیشتر شفاف کنم! که کمینه خود من هم در این زمینه کمی نمی فهمم! 

این علم بر این باور است که روح آدمى در هنگام مرگ در همه ى احوال یک سلسله زایش ها و دوباره حیات را طى مى کند و پیاپى از دنیایی به دنیایی دیگر در آمده و در کسوت هر حیات دوره ى خود را طى کرده و سرانجام در زمان مرگ؛ بار دیگر به پیکرى دیگر منتقل مى شود و جامه ى نوین مى پوشد، باید بدانیم این که ضرورت ندارد همیشه در پهنای یک سطح واحد موجود باشد، بلکه ممکن است در زمانى محدود در عوالم گوناگون حلول کند، برای نمونه گاه در گیاهان و زمانى در حیوانات و جانوران ... یا روان فرد در کالبد درآید٬ تا روزی که روح در جایگاه جاویدان در دنیای بالا با او محشور شود یا این که در جایگاه پایین سرنگون شود و تا ابد آنجا بسر برد. 

هندویزم ها بر این باور اند که چون روان آدمی از کالبد او به در آید در تن دیگری به زندگی خواهد پرداخت هرچه نیکوکار تر باشد در زندگی بعدی در مرحله ی والاتری قرار می گیرد و هرچه گناهکارتر باشد جسم او فرودست تر می شود. پیروان بودا باور دارند که اگر کسی در کالبد های متوالی گناهکار باشد به شکل وزغ مار فیل و تمساح به جهان باز می گردد.   

اینو هم باید گفت که بعضی دینها  تناسخ رو نمی پذیره و به زندگی روح در برزخ بعد از مرگ باور داره. 

تناسخ در ادبیات ما ما هم جایگاه ویژه ای داره. شاید بارزترین نویسنده که نوشته های اون ما رو بر این وا می داره که او هم علم تناسخ رو باور داشته (که در واقع به نظر من این چنین نیست!) صادق هدایت است. که شاید ارادت و اشتیاق هدایت به مکتب هندو ها و به کل دین های آسییای شرقی کمی این فکر رو در ذهن ما یادآوری کنه در صورتی که شاید این گونه هم نباشه! چون به کل هدایت دینی رو نمی پذیرفت..   

در علم تناسخ سرگذشت انسان دارای وِیژگی مهمی است و تکرار اون هم به گونه ای در علم تناسخ معنی میده.در زمان‌های گوناگون تاریخ و تکرار تجربه‌های تلخ و دردناک بشر، به زیادی دیده می‌شه. تجربه‌ای که با نشان دادن مرگ و میرها و تولدهای پی‌درپی.. شوندی بر آرزوی نویسنده به کاستن از این درد و الم دارد  

 "به طور مبهمی آرزوی زمین لرزه یا یک صاعقه آسمانی را می‌کردم، برای این که بتوانم مجددا در دنیای آرام و روشنی به دنیا بیایم.." بوف کور"شاید روح نقاش کوزه در موقع کشیدن در من حلول کرده بود و دست من به اختیار او درآمده بود.." بوف کور

روزهای نوروز

..  

شاید رسم بر این شده که پس از نوروز باید بی گمان از آن روزها هم بنویسی! هتا یک جمله! 

این نوروز با تمام روزهای پر فراز و نشیب ش آرامش شگفتی در اون وجود داشت! نمی دونم برای این بود که نخستین نوروزی بود که از نخست تا پایان در کنار خاک و آب و هوای زادگاه خودم بودم یا شوند (دلیل) دیگری داشت! و یا شاید هم سرمستی من و طبیعت پیرامونم! 

روزهای نوروز بیش از پیش تنها بودن را برایم معنی کرد! زمانی که در عین شلوغ بودن پیرامونم و بودن همه آن کسانی که باید می بودن در نوروز ولی در دنیایی دیگه  بودم! چرا؟ نمی دونم! 

این نوروز و آرامش وصف نشدنی ای که به من داده بود دوست داشتم به پیشین برگردم! به همان روزهایی که در کارنامه من به نام "حسرت" نگارش شد!
به همان روزهای خوب و قشنگ دیگران و زمان "حسرت" من! حسرت تمام نیازهای نخست یک کودک!
مانند همان روزها مزرعه حیوانات را برای بار چندم خواندم! و شب را با صدای دل نشین فرهاد و داریوش سر می کردم.. ولی با حالتی ناهمسان با گذشته.. دوست داشتم اون خاطره ها را با این حال تکرار کنم! چه روزهای خوبی بود! ولی افسوس که این "چرخ" نمی ایستاد و به جنبش خودش ادامه داد و همه اون روزها را با خودش برد.. 

ولی خوشحالم که با خوشی در خاطره ام نگارش شد!  

زندگی زیباست ای زیبا پسند
زنده اندیشان به زیبایی رسند
آن چنان زیباست این بی بازگشت
کز برایش می توان از جان گذشت؟!


پرونده تلخی به نام واپس ماندگی!

...
این مدت هر بار که به دنبال بهانه ای برای نوشتن بودم چیزی که در خور نوشتن باشه پیدا نکردم! هر چند که این مدت جشن های گوناگونی داشتیم اما چون پیشین در اون مورد نوشته بودم دنبال سوژه جدیدی می گشتم.

همیشه یادآور ماجراهای تلخ روا شده بر سرزمین ما فراوان بوده اما یکی از تلخ ترین و اثرگذارترین اونها مربوط به رخداد یک اسفند هزار و سیصد و هفتاد و نه سال پیش (برابر با سال سال یازده یزدگردی و 642 مسیحی) شکست سپاهیان ایران به دست عرب های مسلمان.

در اون روزگار سپاهیان یزدگرد، پادشاه ساسانی، در نهاوند شکست سختی از تازیان مسلمان خوردند.