طرح یک کویر

طرح یک کویر بهانه ای است برای نوشتن و کمی فکر کردن به روزهایمان....

طرح یک کویر

طرح یک کویر بهانه ای است برای نوشتن و کمی فکر کردن به روزهایمان....

غم زمانه خورم - یا فراق یار کشم... به یاد پرویز مشکاتیان

درست یک سال از سفر او گذشت. هشتاد و هشتی که برای همه ما سخت بود و برای اندکی سخت تر. او هم شاید مانند دیگر همراهانش "دق کرد" و با کوله باری از "دانستنی ها" آهنگ سفر کرد. گفتن جمله کلیشه ای و بس دردناک "چه زود رفت" را آدمی این لحظه ها و در نبود بزرگی حس می کند و صدها بار به "فرشته مرگ" لعنت می فرستند، که چرا؟ چرا پاکزادی همچون او را کمی بیشتر _حتا چند روز_ برای زمین ناپاک نگه نداشتی؟ 

پرویز مشکاتیان مانند خیلی دیگر از هنرمندان تنها یک نام نبود. بزرگی نام او کمینه تا سالهای سال همراه ساز ها وساخته های او می ماند، بزرگی نام پرویز مشکاتیان تا زمانی که صدایی از سه تار و سنتور نواخته می شود، آشکار است. دیگر کیست که بتواند « رزم مشترک » را این چنین اجرا کند٬ « آستان جانان » و « دود عود » و « بیداد » و « قاصدک » برایمان اجرا کند؟ پرویز مشکاتیان رسم "مرگ در تنهایی" که ویژه هنرمندان است را به خوبی بجا آورد. او در روزگاری رفت که مدت ها در تنهایی خودش فرو رفته بود و هیچ خبری از او منتشر نمی شد. هر چند که سالهای زیادی از کم کاری و بی میلی او می گذشت ولی ساکت ننشست و دست به کاری سترگ زد و به پرورش هنرجویانی پرداخت که بتوانند راه دراز پیش رو را با "چراغی در دست..." طی کنند.  

به جرات می توان گفت او تنها هنرمندی ست که درسال های گذشته، پس از مرگش این چنین یادش را گرامی داشته اند، هر چند که این عادت ناپسند جزیی از زندگی روزمره همه ما هم شده است، که پس از مرگ بزرگی و یا گرامی ای یاد او بیافتیم ولی شاید این بار شدت کمبود او هم به این عادت ناپسند اضافه شده است.

چه خوش بود واژه واژه ی هوشنگ ابتهاج که با سه تار و آواز او طنین انداز می شود:
در آغاز مطلع « امشب همه غم های عالم را خبر کن، بنشین و با من گریه سر کن٬ گریه سر کن » به گوش می رسد و در جای دیگر می خواند:
« ای میهن، ای انبوه اندوهان دیرین
 ای چون من، ای خموش گریه آیین
ای میهن اینجا سینه من چون تو زخمی است
این‌جا دمادم دارکوبی بر درخت پیر میکوبد
ای میهن٬ ای پیر
بالنده افتاده٬ آزاد زمین گیرخون می چکد اینجا هنوز از زخم دیرین تبرها...»

به راستی سال 1388 را گذشته از آن همه رخداد ها و راه ها و... می توان سال سوگواری "سنتور" نامید. سالی که در آن دو ابرمرد پهنای سنتور و سنتورنوازی _استاد پایور و استاد مشکاتیان_ را از دست دادیم. پذیرفتن مرگ این دو به خودی خود سخت است و پذیرفتن مرگ این دو در یک سال، آن هم تنها با تفاوت دو ماه سخت تر. به راستی گفته او در خواب محمدرضا درویشی «همه تان سر کارید، من زنده ام!» حقیقت دارد، چون روز به روز که میگذرد ساخته های او بیشتر شناخته میشود و به بزرگی چهار مضراب های او بیشتر می رسیم.

تصنیفی که اینجا گذاشته ام، "سرو آزاد" نام دارد. ساخته ای از پرویز مشکاتیان با سه تار دلنشین ش همراه با آوازی از او. صدای شنیدنی او را از دست ندهید.
دریافت تصنیف سرو آزاد (برای گوش دادن به سایر قطعه های آلبوم « سرو آزاد » لطفن آن را خریداری کنید) 

پ.ن: سه روز پیش با یاری شرکت «دل آواز» و «خانه موسیقی» بزرگداشت دیگری در تالار وحدت برای زنده یاد پرویز مشکاتیان برگذار شد. شفیعی کدکنی، محمدرضا شجریان، سیمین بهبهانی، شهرام ناظری، محمدرضا درویشی و... آمده بودند برای نام او.
در این مراسم سه گروه جداگانه سازهایشان را کوک کردند و به روی صحنه آمده اند. رامین صفایی با سنتور ، جمشید صفارزاده با تندر (ساز ابداعی محمدرضا شجریان) و کامران یعقوبی با تنبک، گروه دوم شاگرد و خواهرزاده پرویز مشکاتیان بهداد بابایی با سه تار و شروین مهاجر با کمانچه و در پایان آیین مشکاتیان فرزند استاد با تنبک، شاگرد خلف و برگزیده استاد مشکاتیان سیامک آقایی با سنتور و همایون شجریان با آواز خویش قطعه هایی از آلبوم «دود عود» را بداهه اجرا کردند.

کوری

  اگر به کوری بگوییم، تو آزادی، دری را که او و دنیا را از هم جدا می کند باز کنیم و بار دیگر بگوییم برو آزادی، نمی رود، همانجا وسط جاده با رفقای خودش بی حرکت می ماند. (کوری. نوشته ژوزه ساراماگو٬ برگردان اسدالله امرایی٬ انتشارات مروارید)

"کوری" فراتر از تصویر کردن یک جامعه مدرن و پیشرفته که پا به روزهای نخست انسان گذاشته، تصویری است از به انحطاط کشیده شدن همه ویژگی ها انسانی و گروهی. در کوری بزرگواری ها و شرافت انسان روز به روز فرو می پاشد تا جایی که حتا تاریخ هم نشانه های تصویری و نوشتاری از آن ندارد! انسان سده بیستمی و به ظاهر متمدن تن به هر خواری و پستی می دهد و آنجاست که دیگر تفاوتی بین دکتر و فیلسوف با دزد و قاتل نیست! همه با هم برابرند و همه، به گونه ای که می خواهند جسم و جان خود را پیش کش این سرنگونی انسان و انسانیت می کنند.

در کوری انسان متمدن به موجودی تبدیل می شود که ساراماگو بارها از آن به نام "حیوان" نام می برد، حیوانی که حاضر هست تنها برای زنده ماندن دست به هر کاری بزند، حالا این کار چه فروختن تن خود به یک مشت کور اوباش، چه برگشتن به عادت ها و رفتارهای انسان های نخستین و چه بسا پیش تراز آن!
این حیوان هر روز در حال پوست انداختن است و هر بار که مشغول این کار سترگ است یک گام به لگدمال کردن همه پاکی ها و زیبایی ها جهان بر میدارد.

کوری را شاید بتوان گفت سرگذشتی است از همه زمان هایی که ما در زندگی مان خواه یا ناخواه کور شده ایم و آغوش خود را برای جولان دادن زشتی ها و پلیدی ها باز گذاشته ایم.

کوری همچون داستانی ساختارشکن و ناب دارای شیوه نگارشی شگرف و دیدنی است. ژوزه ساراماگو برای شخصیت های اصلی و حتا حاشیه ای داستان خود هیچ نامی را برنگزیده است! و در کوری انسان ها با ویژگی های ظاهری و شخصیتی که دارند نام برده می شوند. این شیوه نامگذاری کمک شایانی به فضای کلی داستان می کند و به خواننده فرصت برقراری بهتر را با شخصیت ها می دهد.
نشانه های نگارشی از جمله نشانه پرسشی، نشانه تعجب و ... جایی در متن کوری ندارد! و خواننده گاه با پاراگراف های طولانی _که حتا به چند برگ هم می رسند_ که از زبان شخصیت های داستان در زمان های گوناگون گفته می شود، سر می کند. این شیوه نگارش شاید در آغاز کوری کمی برای خواننده سخت باشد، ولی هر چه به جلوتر می رود توانایی اندیشیدن به رخداد ها، و همذات پنداری را برای او ممکن تر می کند. بدون شک تصویر سازی و فضاسازی برای این چنین داستانی به ظاهر سخت و در جاهایی ناممکن است! ولی ساراماگو دست به کار بزرگی زده است، توصیف ها و شیوه گفتن دربرخی از صحنه ها بی همتاست. برگردان (ترجمه) خوب اسدالله امرایی هم کمک شایانی به خواننده های فارسی زبان کرده است، به راستی برگردان درخور توجهی است. ساراماگو در سال 1998 برای نوشتن کوری موفق به کسب جایزه نوبل شد.

  آخرین باری را یاد آوردند، که باران را دیدند. آنها نمی توانند تصور کنند که سه زن بی ستِر آنجا هستند، مادرزاد، لابد دیوانه اند  باید  دیوانه باشند، آدم عاقل که توی باران به این تندی جلوی بالکن رو بروی همسایه ها شستشو نمی کند. حتی اگر مشرف نباشد، چه فرقی می کند که ما کور هستیم، بعضی کارها هست که آدم نباید بکند، خدای من باران به سر و روی آنها می ریزد را می کشد و از سر و شانه شان روی شکم شره می کند و توی تاریکی جاهای پنهان گم می شود، خیس می کند و از پاهاشان راه می کشد و همراه با کف به پایین می ریزد، شاید ما این باشکوه ترین لحظه تاریخ شهر را نمی توانیم درک کنیم، کاش من هم می توانستم همراه با آن جاری شوم، پاک و برهنه و مطهر. زن اولین مرد کور گفت فقط خدا ما را می بیند، زن که به رغم ناامیدی اعتقاد دارد خدا کور نیست، زن دکتر می گوید  آسمان ابری است حتی او هم نمی بیند، فقط من شما را می بینم.

از حضرت عشق تا ؛ طرح یک کویر

خوب خیلی وقت بود این تصمیم را داشتم ولی خوب بیخود امروز فردا می کردم! خودمم نمی دانم چرا؟ به هر حال حالا دیگه عملی شد. پنج سال با یک نام رفتیم جلو٬ حالا می خواهیم با نامی دیگر برویم جلو... شایدم برگردیم به عقب!!
دلیل و شوند ویژه قابل گفتن و سخنی تازه هم این تصمیم نداشت!!
طرح یک کویر.