طرح یک کویر

طرح یک کویر بهانه ای است برای نوشتن و کمی فکر کردن به روزهایمان....

طرح یک کویر

طرح یک کویر بهانه ای است برای نوشتن و کمی فکر کردن به روزهایمان....

یک شب پس از هفت سال رفتن حسین

آخی، هیش. ساکت. ماجرایی پیش اومد گفتم بگم!

امروز رفتیم وسیله بخریم. جای باحالی بود از توو این مکان چند ساعت قبل از این نوشتن، طرح یه فیلم هیجانیه اکشن در آوردم در حد باحال!
حالا من اومدم طرح اون کار رو بنویسم بعد دیدم حوصله نوشتن نیست! و یادم افتاد امشب یک شب پس از هفت سال نبود حسین رو داریم.

حسین، نوم خانوداگی شم پناهی بود. میگن اونم چند روز قبل از هفت سال پیش از مکانی رفته جنس خریده جنس خریده جنس خریده تا اووردوز کرد رفت! شاید هم  دستی شو خودش کشید. نمی دونم هر چی بود و هست حسین کنار کشید.

درست هفت سال پیش وقتی حسین رو اینجا آوردن، روز تولدم بود گمونم، یا یکی دو روز این طرف اون طرف. نمی دونم یادم نیست. عصر بود ساعت شش. گفتن می یاد کنار ارشاد اون موقع. و از دور من دیدمت و نزدیک نشدم. نمی شد هم! کنار سرسره سنگی، سرسره فیلی، پارک قدیم. و بعدش تو رفتی، سوار آمبولانس شدی و من هم رفتم نمی دونم کجا.

حسین تو رفتی مثل همه. همه محکومیم به این تنها حقیقت. امشب خوب نیستم ولی مهم نیست. دستبند را راضی به گشودن نیست. گفتم که خواجه کی بر سر خجله می رود/ گفت آن زمان که مشتری و مه قران کنند... حرف و حدیث زیاده این روزها حسین پناهی. باید خوب گشت و گذار کرد و شاید هم کمی فکر تا به عبادت رسید. در پناه جو پیرامون خود

نظرات 2 + ارسال نظر
حسام سه‌شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:27 ق.ظ http://hessamm.blogsky.com

سال 79 بود که توی فوتبال دانشگاه زانوی راستم به شدت آسیب دید. بعد از 2 ماه که گچش رو باز کردن دکتر گفت باید دو ماه هم فیزیوتراپی بری.
عصرها، یه روز درمیون می رفتم فیزیوتراپی نزدیک خونه مون... که اتفاقی درست روی تخت کناریم حسین پناهی رو دیدم. اون هم برای فیزیوتراپی میومد. ما یکساعت روی تخت دراز کشیده بودیم و زیر دستگاه بودیم و چون هیچ کار دیگه ای نمی شد انجام داد، با هم حرف می زدیم...
آدم عجیبی بود. خیلی عجیب. به ساده ترین جمله ای که می گفت می شد ساعت ها فکر کرد...
شاید اون موقع زیاد ازش خوشم نمیومد. خودشم می گفت. می گفت وقتی من برم تازه قدرمو می فهمی!
کاش وقتی زنده بود بیشتر قدرشو می دونستیم... پدیده ای بود.

ما عادت کردیم به این کلمه کاشکی و این نسخه پیچی که هر بار واسه یه نفر درست میشه.
نزدیک دو ساله که دیگه مشکاتیان رو نیست و هنوز هم خیلی ها باور نمی کنند ولی چه سود. همیشه همین طوره. همیشه. و یا خیلی های دیگه...

به ندرت کسی از حال و احوال چند ماه آخر حسین پناهی خبری داره.
مطمئنن اگه قدرش رو بیشتر می دونستیم بیشتر از یک مجموعه چشم چپ سگ و چند تا فیلم ازش در دست داشتیم. به قولی حیف شد. حیف

سوگند چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:09 ق.ظ

dar entehaye har safar
dar ayene
daro nadare khish ra morur mikonam
in khake tire, in zamin
pa pushe paye khasteam!
in saghfe kutah , aseman
sarpushe chashme basteam
ama ....khodaye del
dar akharin safar
dar ayene be joz 2 bikaraneye karan
b joz zamino aseman
chizi namande ast
gom gashteam koja?
nadidei mara?
سلام
وبلاگ قشنگی دارید.

سلام. این شعر بیکرانه (تار عنکبوت) رو من دوس میدارم. صحبت حسین است و خودش! یک صحبت یک نفره با خودش.
در انتهای هر سفر... این روزا همه خسته هستند و در حال فرار از این تیرگیه اطراف. درمانی هم که نیست. ببنیم چی میشه، کی به کیه..

جای دیگری می گوید، تنها زمین و آسمونه که می مونه و هیچ چیز دیگری حتا عشق رنج درد و... هم ماندگار نیست چون سقف و اندازه انسان کوتاه (این سقف کوتاه/آسمان/سرپوش چشم بسته ام) است.
طبق این چرخه هر روز ما آدما از هم دورتر می شویم و تمامی اخلاق رو زیر پا می گذاریم، و وقت گم شدن هم کسی نیست که فریادرس مون باشه.

ممنون بابت حضور. شاد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد