طرح یک کویر

طرح یک کویر بهانه ای است برای نوشتن و کمی فکر کردن به روزهایمان....

طرح یک کویر

طرح یک کویر بهانه ای است برای نوشتن و کمی فکر کردن به روزهایمان....

اژدهای سبز

در باز شد و اژدهای سبز به درون اتاق آمد٬ چاق و چله٬ پهلوها بر‌آمده و پر گوشت٬ فاقد پا٬ خود را به روی زیر تنه پیش می کشید. خوشامدگویی رسمی. خواهش کردم کاملن به درون بیاید. متاسف بود که به واسطه ی قد درازش از عهده ی این کار بر نمی آید. بنابرین به ناچار باید در باز می ماند و این به راستی ناخوشایند بود.
با حالتی آمیخته به شرم و تزویر لبخند زد و گفت: «اشتیاق تو موجب شد از راهی دور خود را به اینجا بکشم. زیر تنم سراسر خراشیده و مجروح است. با این همه از کرده ی خود خشنودم. با کمال میل آمده ام٬ با کمال میل خود را به تو عرضه کنم.»

فرانتس کافکا

شانس کور

خیلی وقت بود که از کیشلوفسکی فیلمی ندیده بودم، تا اینکه همین چند مدت پیش "زندگی دوگانه ورونیکا" را دیدم. فیلم های کیشلوفسکی علاوه بر جذابیت های تصویری و متنی ظاهرن یک بخش جدا نشدنی هم دارند که توان فیلم را در پرداختن به موضوع  بالاتر می برد٬ موسیقی متن. بیشتر زمان ها این موسیقی فیلم های او هستند که هدف کیشلوفسکی را از تصویرش می رسانند _ برای نمونه درفیلم "زندگی دوگانه ورونیکا" که موسیقی در جاهایی حس دوگانگی را در آدم زنده می کنه_ در پشت بیشتر این کارها هم شخصی بزرگ به نام "پرایزنر" بود. ولی این یادداشت پیرامون فیلمی مهم از کیشلوفسکی است. شانس کور

فیلم در مورد جوانی است که به خواسته پدر خود به دانشکده پزشکی می رود و آن چنان از این تصمیم راضی نیست تا اینکه پدر و پیش از مرگش به او اعلام می کند تو آزادی! جوان پس از مرگ پدر تصمیم به سفر کردن به شهر دیگری می گیرد و در ایستگاه قطار در سه اپیزود متفاوت، سه اتفاق گوناگون برای وی رخ می دهد که هر سه شرایط زندگی او را دگرگون می کنند...

شانس و تقدیر همچون یاس و نا امیدی در چند فیلم دیگر کیشلوفسکی هم به خوبی دیده می شد ولی می توان گفت شانس کور فیلمی است که به طور کاملن جدی به قضیه شانس در سرنوشت آدمی پرداخته است. وی به خوبی به این موضوع پرداخته که یک رخداد هر چند که جزیی و کوچک باشد تا چه اندازه می تواند کل زندگی یک شخص را تحت تاثیر قرار دهد و مسیر زندگی وی را دگرگون کند.

روند فیلم کمی کند است _ولی کندتر از فیلم آماتور (فیلمبردار) نیست! _و شاید در سکانس هایی شما را هم خسته کند، موسیقی متن از پرایزنر بزرگ نیست ولی باز هم به خوبی گزینش شده و این از تیزهوشی کیشلوفسکی در پرداختن به موسیقی متن حکایت دارد.
من آن چنان از اوضاع سیاسی لهستان در دهه 80 میلادی خبر ندارم و تنها از درگیری های بین حزب کمونیست و دولت و اینها کمی اطلاع دارم ولی در هر سه اپیزود یک بخش از زندگی جوان و شاید بتوان گفت کل مردم لهستان خارج نیست، آن هم سیاست. در هر سه اپیزود سیاست بخشی جدایی ناپذیر از زندگی جوان می شود و اوضاع سیاسی و اجتماعی کشور باعث می شود که او حتا در خطر بیافتد و دست به انجام کارهای خطرناک بزند، این بخش به اندازی در فیلم ملموس و مهم است که در پایان هم می بینیم که اگر کسی در اندیشه وطن خودش نباشد، نابودی کشور و خودش را رقم می زند.


یک شب با شاه کمان و همنوازان کلهر

ساعت ۵ روز پنج شنبه هفت مرداد بود که سوار ماشین و عازم شیراز شدیم٬ درست همان ساعتی که در برگه بلیط نوشته بود به تالار حافظ ـ نزدیک آرامگاه حافظ ـ  رسیدیم. ساعت ۸. ساعت ۸.۳۰ درب سالن باز شد و همین که من وارد شدم جوانی که کمی ریش داشت نزدیکم شد و گفت: معذرت می خوام کراوات زدن در مکان های عمومی ممنوعه! منم گفتم خوب میگی چه کنم؟ گفت خواهش می کنم اون را در بیارید! منم گفتم حالا تا برم بشینم!
استقبال خوبی از کنسرت شده بود٬ نزدیک های ساعت ۹ پس از چند کلمه ای که سخنگوی تالار بیان کرد٬ کیهان کلهر همراه با علی بهرامی فرد میان تشویق مردم وارد صحنه شدند. کنسرت دو بخش بود. بخش نخست که بداهه نوازی سنتوربم و شاه کمان (ساز ابداعی کیهان کلهر) بود و بخش دوم پس از یک تنفس کوتاه گروه نوازی همنوازان کلهر همراه با آواز حمیرضا نوربخش. 

بخش نخست: کلهر همراه با بهرامی فرد کمی جلوتر از دکور اصلی صحنه نشسته بودند و در آغاز کلهر با صدای سنتوربم٬ شاه مکان را کوک کرد. کنسرت با جفت مضراب سنتور بم آغاز شد٬ پس از چند لحظه شیراز میزبان صدای تازه شاه کمان شد. شاه کمان ساختمانی نزدیک به کمانچه داشت ولی با تفاوت هایی که در این یادداشت نمی گنجد. صدای شاه کمان چند نت پایین تر از کمانچه بود.  تسلط کلهر به شاه کمان نمونه بود٬ هر چند که نحوه ساز زدن کلهر و حرکات بدن او در حین ساز زدن همیشه مورد توجه بوده و نشان از اشراف و تسلط کامل وی بر سازش است٬ او به خوبی نشان داد که بر شاه کمان هم چنین تسلطی دارد. 

نزدیک به ۱۵ دقیقه گذشته بود که کلهر آرشه را زمین گذاشت و با دست خودش شروع به زدن روی تارهای شاه کمان کرد!! شاه کمان در این لحظات صدایی نزدیک به صدای چنگ از خود نشان داد. همراهی فوق العاده سنتوربم توسط علی بهرامی فرد دیدنی بود٬ ایشان هم به خوبی از پس بداهه نوازی با ساز تازه کلهر بر آمد. کلهر در طی بخش نخست بارها این چنین حرکتی کرد و توانایی های ساز ابداعی خود را به خوبی نشان داد٬ این بخش در آواز افشاری و اصفهان اجرا شد و کلهر در حین اجرا از موسیقی های محلی به خوبی وام می گرفت (به ویژه موسیقی محلی غرب کشور) و با چیرگی تمام نشان داد که همانند دیگران بیخود سراغ ساختن ساز تازه نمی رود. 

در بخش تنفس٬ در سالن انتظار باز هم به کراوات بنده گیر دادند و منم هم گفتم: همین دو هفته پیش رییس جمهور محبوب عرض کردند کراوات ممنوع نیست! 

بخش دوم: ساعت ۱۰.۱۵ بود که گروه نوازی با کوک کردن سازها آغاز شد. از راست: دف٬ تنبک٬ رباب٬ سنتور بم٬ تار٬ سنتور٬ نی و کمانچه
مقدمه ای باشکوه با یکه تازی ِ نی توسط سیامک جهانگیری اجرا شد٬ مقدمه ای که شایسته چنین شبی بود. چهار مضراب با به صحنه آمدن تنبک آغاز شد٬ چهار مضراب  کوتاه و شنیدنی بود. پس از بیست دقیقه آواز حمیدرضا نوربخش با ترانه مولانا: یک لحظه دست از تو بر نمی دارم٬ زیرا که تویی یارم... (تصنیف ره خانه) شنیده شد. حمیدرضا نوربخش از لحاظ تکنیک آواز چیزی کم نداشت ولی نمی دانم چرا در اوج ها و آواز های بالا صداش ناتوان بود! و گاهی واژه ها به خوبی شنیده نمیشد!

کیفیت صدای سالن خوب بود ولی عالی نبود٬ در حین اجرا با وجود سنتوربم باز هم با کمبود صدای بم مواجه بودیم!؟ در بخش های پایانی اجرا تک نوازی کلهر با کمانچه شاهکار بود٬ کلهر با همان شیوه خاص بدنی خود ساز میزد و همه مات و مبهوت صدای کمانچه و کلهر٬ گریه های خانم کناری من بیشتر شفاف کننده این لحظه ها بود. حمیدرضا نوربخش بر خلاف سایر تصنیف ها که گاهی صدای گروه غالب بر او بودند٬ به زیبایی تصنیف بنمای رخ را اجرا کرد.

در کل به جز گزینش این تصنیف ها برای دستگاه نوا و جوان بودن برخی از نوازنده ها (تنبک٬ رباب) که در کارشان هم تاثیر گذاشته بود همه چیز خوب بود. شاید انتظار ها از کیهان کلهر بیش از اینهاست ولی در کشور که جوان ها و موسیقی و نوازنده ها هیچ جایی جز همین دو سه تا کنسرت برای جولان دادن ندارند کار ایشان بسیار پسندیده و نیکوست.
این شب باشکوه با صدای خوش دف به پایان رسید.

هنر و سیگار

در هر مکان رسمی یک برگ وجود داره که بالاش نوشته: قوانین و مقررات ... یا قابل توجه مراجه کنندگان و یا یک چیز دیگری...
دیروز که حوزه هنری بودم با یک پدیده جالب رو به رو شدم. این برگی که این پایین هست در جای جای حوزه هنری به چشم می خورد! مثلن شروطی بود که مراجه کنندگان باید اونها را داشته باشند! در این برگ٬ قانون شماره 5 به شدت نظر من را جلب کرد! "سیگار کشیدن در فضای حوزه هنری ممنوع می باشد

  

یک لحظه با خودم گفتم: اینجا مگه بیمارستانه؟ مطب دکتره؟ یا جایی مانند اینها...
من هیچ زمان متوجه نشدم چرا هر زمان نام هنر و هنرمند به گوش هر کسی می خوره پشتش یک سیگار بهمن 57 می یاد وسط ؟! چرا هنرمند های ما این اندازه سیگار می کشن؟ مگه شرط لازم بودن هنرمند بودن و شدن سیگاره؟
حالا گروهی از بازیگر ها به درست یا غلط برای صداشون سیگار می کشند! باز هم توجیه مناسبی نیست و این عادت به گونه ای ناپسند داره بین دوست داران هنر هم به شدت افزایش پیدا می کنه. تا جایی که امروز شما به ندرت کسی را می بینید که با این مقوله آشنا باشه و یا حتا طرفدار٬ و سیگار نکشه!! اصلن انگار سیگار و دود با هنر عجین شدن؟!

تیتراژ از گونه ی ایرانی

این چند مدت گذشته بنا به دلایلی نشستم پای دیدن فیلم های ایرانی! گذشته از صحبت کردن در مورد فیلم ها یک مورد خیلی برام آزار دهنده و زشت شده است! موردی که میشود گفت نخستین بخش از رو به رو ایه  یک اثر هنری به نام فیلم با مخاطب اون هست. که به نظر من بخش بسیار مهمی هم هست. تیتراژ

بخشی که با وجود پیشرفت تکنولوژی و پیشرفت روزافزون فیلم سازی در جهان باز هم در ایران به صورت کاملن کلیشه ای ساخته میشود. به صورتی که شما اگر حتا با یک تیتراژ کاملن معمولی (از دید جهانی) سطح پایین رو به رو شوید مطمینن تعجب خواهید کرد!  

بیشینه تیتراژ های فیلم های ایرانی پس از اون "پروانه نمایش" زشت! با یک "به نام خدا" (که از قضا همشون هم مانند هم نوشته میشه!! حالا بگو خوب آقای کارگردان این همه فونت زیبا! حتمن باید با فونت "نازنین" یا "تاهوما" یا "رومان" بنویسی؟!) که که با رنگ سپید نوشته شده و پشت زمینه اون هم سیاه است آغاز میشود و پس از "به نام خدا" نام فیلم و نام های بازیگران و سایر عوامل... 

گونه های دیگری هم هست:
برای نمونه پس از همان "به نام خدا" کارگردان چند تا پلان اساسی از فیلم رو نشان میدهد و باز صفحه سیاه می شود و چند تا نام پدیدار، باز چند تا پلان و باز پدیدار شدن چند تا نام این روند تا نوشتن نام کارگردان ادامه پیدا می کند.  

من نمی دونم چرا رنگ سیاه؟ خوب به جای اون "به نام خدا" بنویس "به نام خداوند بخشنده و مهربان" !! یا یک چیز دیگه ای، حتمن باید صفحه سیاه بیاد تا فیلم ساخته بشه؟ این برای من خیلی جالبه! تیتراژ که در فیلم های غیر ایرانی بسیار به اون اهمیت میدن (که نمی خوام به بخش غیر ایرانی اون بپردازم) چرا در ایران هنوز که هنوزه بدین صورت کلیشه ای دنبال میشه؟!
مگر کارگردان های ما پول ندارن دو تا فیلم غیر ایرانی ببینن تا یه کم سطح آگاهی شون هم بالاتر برود؟ 

ولی خوب در این بین چند موردی هم بوده که تیتراژ های متفاوت و قابل تاملی رو دیدم.
"به همین سادگی" که تیتراژ اون یک نام نویسی ساده با خودکار رو نشون میده...
"درباره الی" که از درون صندوق صدقات نام نویسی رو آغاز می کنه و انداختن حلقه ای به درون صندوق!...
"دویل" که منو یاد تیتراژ فیلم "ماهی بزرگ" تیم برتون انداخت و با نشان دادن کف دریا و دریا به خوبی هدف خودش را رساند...
" هر شب تنهایی" از درون پنجره یک قطار رفت و آمد های تازه عروس داماد هایی را نشان داد که تازه به مشهد رسیده بودند...
"خاک آشنا" که با نشان دادن یک سلسله نقاشی ها فیلم رو آغاز می کنه... 

به هر حال من هنوز با این قضیه کنار نیومدم و نمی دانم چرا این شکلی هست؟! خوب آقا جان تو که نمی تونی تیتراژ خوبی از آب در بیاری اصلن نام فیلم و بازیگر و خودت و سایرین رو ننویس! پایان فیلم یه رمان بزرگ از پایین به بالا بنویس. کسی هم جلوتو نگرفته! هر چند که الانم کسی جلوتو نگرفته!!

فریادی...

مرا عظیم تر از این آرزویی نمانده است
که به جُست و جوی ِ فریادی گم شده برخیزم. 

با یاری ی ِ فانوسی خُرد
یا بی یاری ی ِ آن٬
در هر جای ِ این زمین
یا هر کجای ِ این آسمان. 

فریادی که نیم شبی
از سر ندانم چه نیاز ناشناخته از جان ِ من بر آمد
و به آسمان ِ ناپیدا گریخت...  

ای تمامی ی ِ دروازه های جهان!
مرا به بازیافتن ِ فریاد ِ گم شده ی ِ خویش
مددی کنید! 

۷ خرداد ۱۳۳۷ - ا.بامداد (در مرگ ایمرناگی) 

پ.ن: برای بازیافت خیلی از "حس" های کشته شده درونی نیازی به جنس و جوش و تکاپو آن چنانی نیست! یه جای خلوت و پرت رو پیدا کن و تا می تونی اون "حس" رو فریاد کن. همین. 


الی را دیدم!

بالاخره.. پس از اون همه کش و قوس فراوان برای دیدن درباره الی٬ همین چند لحظه پیش اون رو دیدم! هیچ زمانی برای هیچ فیلمی هتا "دیوانه ای از قفش پرید (فورمن)"  این گونه چنین شوقی برای دیدنش نداشتم! و جالب اینجاست که در این روزگاری که در مرکز استان سینمایی نداریم! باید کمی راه می رفتم تا می دیدم. رفتم نشد، رفتم ندیدم.. هر بار به بهانه ای نشد. بگذریم.. 

تو این یک سال گذشته٬ جایی نبوده که در مورد درباره الی نوشته نشده باشه گمان کنم اگر من این پرونده رو باز کنم کار بدی کردم٬ پس بهتره در مورد کیفیت فیلم ننویسم!

این روزهایی که دارم از دیدن گروهی از فیلم هایی ایرانی لذت می برم! دیدن درباره الی رو  کنار "پرده آخر (واروژ مسیحی)" از بهترین های ایرانی می بینم٬ هیچ زمان من در فیلم ایرانی ای این همه بازی خوب و این همه بازی های روان ندیده بودم هتا در پرده آخر! درسته که مقایسه کردن این دو اصلن کار درستی نیست ولی نمی دونم چرا من همش این دو تا رو می خوام جفت کنم امشب!  

سفر الی با دوستانی که قراره با اونها آشنا بشه با انداختن پول به صندوق صدقه آغاز میشه.. سفری که می خواد کمی زندگی متوسط ایرانی رو نشون بده٬ دغدغه ها نگرانی ها و عکس العمل های چند خانواده که با هم دوست هستند در مقابل رخداد های ساده زندگی.. و خیلی چیزهای دیگه رو شما یک جا در ۱۱۹ دقیقه می بینید!
شاید جالب ترین و زیباترین بخش این فیلم برای من نداشتن موسیقی متن فیلم بود..
شما در فیلم هیچ موسیقی ای نمی شنوید! هیچ!.. تنها این صدای آب و موج های پی در پی ای هست که با سرعت به سنگ ها کوبیده و بر ساحل آرام میشه.. شاید برای این فیلم هیچ موسیقی متنی نمی تونست به اندازه این صدای زیبا و پر انرژی مناسب باشه.. هیچ چیزی دیگه برای گفتن ندارم - کم کم روشنایی رو هم باید دید چون نزدیکای پگاه هستم.  

در کمتر از چهار روز یک میلیون نسخه درباره الی فروخته شده، درباره الی را هم بخرید و هم هدیه بدهید تا جفایی که در حق پخش این فیلم شد را جبران کنیم!
در پایان می خوام بگم که؛ درسته که شاید فیلم درباره الی  رو من امشب دیده باشم! ولی برای من الی همین جا، کنار من، زنده ست! 

رندان مست

پس از یک ماه سفارش رندان مست و دو هفته به بازار اومدن این کار نوین استاد شجریان بالاخره سفارش من هم به دستمون رسید!
دوست داشتم این کار رو همانند "آه باران" خریداری کنم و خوشحالم که این کار تازه استاد شوندی شد که همه به اندیشه خرید کارها باشند. 

به هر حال خیلی چشم به راه این کار بودم و دوست داشتم پس از دریافت اون یادداشتی هم در این باب بنویسم. هنوز کامل کار رو گوش ندادم ولی همان گونه که پیش بینی می کردم و دوستان هم می گفتند از گوش دادن اون لذت کافی رو می بریم! 

این روزها که همه زبان آتش (تفنگت را زمین بگذار) را بیشتر از رندان مست گوش می دهند، میشه خواسته مردم رو پیدا کرد! اگر شد در آینده از زبان آتش هم می نویسیم. ولی رندان مست.. 

نخست باید گفت که رندان مست در دستگاه همایون بوده و نکته مهم اینکه پس از مدت ها استاد کاری با گروهی چندین نفره به بازار ارایه دادند. این تازگی و شادابی استاد آدم رو یاد کارهای دهه شصت استاد می اندازه!  

این کار دستاورد کنسرت پاییز پارسال با گروه شهناز با سرپرستی آقای مجید درخشانی در تالار وزارت کشور بوده که امسال به گونه آلبومی اومد بیرون. 

این کار ویژگی های تازه ای داشت. آشتی استاد با ساز سنتور! و به کار بردن این ساز در کار، به جد به دلم آدم می نشست. تنظیم بسیار زیبا و دلنشین آقای درخشانی که در تک تک ترانه ها میشه به خوبی اون رو حس کرد. نوآوری در  تنظیم (توجه کنین به جواب دوم بیت؛ شیوه چشممش فریب جنگ داشت/ ما ندانستیم و صلح پنداشتیم... دگرگونی ریتم و نگاره ذهنی جنگ کردن!)


چند مضراب بسیار زیبا با دگرگونی ریتم مناسب و گوناگون هم از دیگر کارهای زیبای ایشون در این کار هست. 

ولی در مورد استاد؛  باز هم از تکنیک و فن آواز استاد چیزی دراین کار کم نگذاشتند.
مرکب خوانی بی همتا و شگرف از همایون به  افشاری و بازگشت به همایون در آهنگ پنج این کار و همچنین شاهکار آوازی این کار آغاز آواز بیداد با مطلع: گفتم اهن دلی کنم یک چندی... ورود بسیار استادانه به سه گاه و بازگشت به درآمد همایون از ویژگی های شگرف این آواز زیباست.  

آهنگ شماره چهار (چشم یاری) و آهنگ شماره نه (رندان مست) بسیار زیبا بودند که یکی از شوند های اونم تنظیم زیبا آقای درخشانی بود و ویژگی لذت بخش و فرآور! این کار زمانی بود که صدای مژگان زیر صدای استاد شنیده میشد! (بودن دختر در کنار پدر انرژی دوچندان به آدم میده!) 

پ.ن: باید توجه داشت استاد در آستانه 70 سالگی قرار دارند که هنوز هم اینچنین بی همتا می خوانند و نباید چشم به راه صدای دهه شصت بود!

امیدوارم شما هم از گوش دادن به این کار لذت کامل رو ببرید.

به یاد استاد ابوالحسن صبا

امروز پس از مدت ها باز یک کار زیبا و شگرف رو گوش دادم. از واپسین باری که این رو گوش داده بودم بی از یک ماه هم میگذره ولی خوب بنا به زوری که بالای سرم بود به یادش افتادم و چه اندازه هم به خودم بد و بیراه گفتم که فراموشش کرده بودم!

بدون شک اگه کمی با موسیقی سنتی ما آشنا باشید نام استاد ابوالحسن صبا (۱۳۳۶-۱۲۸۲ ه.خ) رو هم شنیدید. ایشان آهنگساز٬ نوزانده و نویسنده (سنتور٬ سه تار٬ ویلون٬ کمانچه و تار) برجسته تاریخ ماست. استاد بزرگانی همچون فرامرز پایور٬ حسین کسایی٬ غلامحسین بنان و.. بودند. 

ایشان همه فن حریف بودند! به گونه ای که نواختن همه سازهای موسیقی ردیف چیرگی پیدا کرد و تمام سازهای ایرانی را در حد استادی می‌نواخت و ویولن و سه تار را برای گرایش اصلی خود برگزید.

دو سال پیش برادران کامکار کاری رو برای گرامیداشت این استاد برجسته موسیقی ایران به نام "به یاد صبا" عرضه کردند. که گوش دادن به اون به اندازه ای انرژی مثبت موجود در این کار رو به آدم منتقل می کنه که باورنکردنی است! بیشتر کار این آلبوم از رونوشتی از کارهای خود استاد هست.

این کار معمولن برای هنرجویان سنتور و سه تار و کمانچه به شدتپیشنهاد میشه! کمینه گوش دادن یک بار این کار که یک آلبوم پانزده بخشی است ارزشش رو داره. این آلبوم رو از اینجا می توانید خریداری کنید.