طرح یک کویر

طرح یک کویر بهانه ای است برای نوشتن و کمی فکر کردن به روزهایمان....

طرح یک کویر

طرح یک کویر بهانه ای است برای نوشتن و کمی فکر کردن به روزهایمان....

ناگوارترین رخداد امسال

..

امسال بر خلاف سال گذشته روزهای بهتری رو می بینیم با انرژی های بهتر! ولی به روز بیست و سه فروردین یکی از دلخراش ترین پیشگاه رو به چشم خودم دیدم.

وقتی قوطی آب میوه رو به سمت آشغال دونی! پرتاب کردم پسرک به سمت اون دوید.. بدون اینکه هتا به من نگاه کنه! و قوطی رو از آشغال دونی برداشت و قطره های آخر آب میوه رو خورد!

این قدر این رخداد من رو "کیش و مات" کرده بود که نمی دونستم چی کار کنم!

وقتی خونه رفتم هزار اندیشه و کار برای کمینه کردن ندیدن این جور رفتارها به ذهنم رسید که نیازی به گفتن اونها نیست!

ولی چرا این جوری شد؟ چرا باید ما این رخداد ها که این کوچکترین اونهاست رو ببینیم!

این همه پول بهشت ما کجا میره؟ این قدر ما نیازمندیم که باید این ها رو ببینیم؟ چرا؟ 


نظرات 8 + ارسال نظر
مهدی پنج‌شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 02:11 ق.ظ http://www.30o.ir

سلام،
سال نو را به شما تبریک می گم... بلاگ خیلی، خیلی جالبی دارید.
اگر دوست داری از امکانات بیشتری استفاده کنید، از تکنولوژی روز در بلاگ خود بهره برید و آن را به سایت تبدیل کنید، به سایت زیر مراجعه کنید.
http://www.30o.ir
این سایت به غیر از امکانات پایه، امکاناتی از قبیل نظرسنجی برای مطالب، ارزیابی مطالب، عضویت برای سایت خویش، گالری تصاویر، آپلود فایل، ایجاد شناسنامه برای کاربران، صندوق پیام در به مانند GMail برای ارتباط بین کاربران، شمارنده‌ای در قدرت GoogleAnalytics و انجمن گفتگو را به رایگان در اختیار شما قرار می‌دهد.
از اینکه یک بار از این سیستم استفاده می‌کنید، ممنون.
موفق باشی...

بابه بسه دیگه!
دست شما درد نکنه. ما نمی خوایم!

لیلا شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:26 ق.ظ

سلام روزبه شایدم بهروز
کدوم دوست که دیگه در بین شما نیست؟
من همین العان دارم از پیشش میام چطور شده که دیگه در بینتون نیست؟ من تا زمانی که از تبار درد(اسمشو نمیدونم) بار اول وبلاگشو بست تقریبا هر روز به شما سر میزدم اما اصلا خودمو قاطی کارای خنده دارتون نمی کردم از تو زیاد خبر نداشتم اما اون اونقدر تحت تاثیر عشق بود که حتی ریزترین اتفاقارم میومدو تو وبلاگش می نوشت و این باعث می شد هر کسی پیگیر وبش باشه کاملا از زندگیش با خبر باشه
پسری فوق العاده زحمت کش که خوشو اسب بار کش میدونستو عشقی نا سرانجام به اسم به اسم؟باور کن یادم نمیاد
منو دوستام از بسته شدن وبش کلی حالمون گرفته شد
من دیگه وب شمام نیومدم تا اینکه امروز اتفاقی رفتم و آدرس وبشو زدم وقتی دیدم باز شدو همون از تبار درده برق از سرم پرید
بعدش توی وبش دنبال وب شما گشتم
قصد نداشتم بازم چیزی بگم اما این جمله خیلی برام عجیب بود
دوست همسایه که دیگهنیس
آخه اونم توی نوشته قبلیش همچین چیزی نوشته بود

نمی دونم!
می تونید از خودش یا از حافظه خودتون کمک بگیرید تا یادتون بیاد!

سلی یکشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:31 ب.ظ

وااا من اینجا کامنت نداده بودم؟؟؟

نخیر! شما ستاره سهیل شدین خانم معلم!
دیگر زیر پاتون رو هم نگاه نمی کنید!

لیلا دوشنبه 31 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 01:11 ب.ظ

سلام
من دوباره اومدم
برم از خودش بپرسم؟یعنی از طرف اون این جدایی اتفاق افتاده ؟من که فکر نکنم
تا یاد دارم می گفت خدا امیدامو ازم نگیر یادمی شماهم یکی از امیداش بودی
کسی خوش امیداشو ترک نمیکنه
نمی دونم این وسط چی شده
من واسش میل گذاشتم که اگه میشه شمارشو بهم بده دوست دارم باش حرف بزنم ببینم چی شده اما هنوز از طرف اون جوابی نگرفتم
العان چی کار میکنه؟یا بهتره بگم چی کار میکنین؟قرار بود کنکور بدین چی کار کردین؟
شایدم دلیل جدایتون جدایی مسافت باشه حتما تو یه شهر دیگه و اون یه شهر دیگس
آره حتما همینه وگرنه عمرن همچین چیزی اتفاق نمی افتاده

درود.
گفتم که از خودش یا از خودتون! من پاسخی برای پرسش های شما ندارم!
آدمها در گفتن امید زیادی دچار اشتباه می شن!

فاطمه دوشنبه 31 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 09:01 ب.ظ

جواب فقط یه نیشخند .. نه یه زهر خنده !!!!

امیدوارم هیچ وقت نفهمی ! که چه احساسی موجب بیمناکی از نوشتن می شه و یا اگه فهمیدی کسی نباشه که بگه ...

رخداد ! چه روح لطیفی .. مگه تو اینجا زندگی نمی کنی ؟!

اون اندازه هم تلخ نبود!

پس منم امیدوار می مونم! لزومی نداره چیزی رو که نمی خوای من بدونم!

روح؟ مگه روحم وجود داره ؟؟ نه من یه جایی دیگه هستم! اشتباهی اومدم اینجا !

کامران سه‌شنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:16 ب.ظ http://cinemafestival.blogsky.com

وباران می بارد و دانه هایی که بذر بودند رشد و نمو می کنند و خداوند لبخند می زند و آنها قهقه و کاش منهم جزو بذرها بودم !

اما حاضرم بذر بکارم. بذر صداقت صراحت اولوهیت و عشق.


اما کدام کویر یا زمین یا سینه ای حاضر است؟

تضمین می کند که با اشکهایم نه به صورت دیمی بلکه آبیاری قطره ای ان سینه معشوق را حاصلیخیز کنم و حتی چاهی از اشکهایم را ذخیره و با وجود یاور ابر باران زا شوم.

اگر قادر نبودم خونم رابریزید و همانند قربانی ها ی شهید در این مسیر به دیدار پروردگار بشتابم .می توانم باران شوم و در وجود شما مهربانی نازل کنم و هرچه بخواهید جز خیانت!

من فقیرم از پول ،خساست، نامردی، رذالت و همه بدیها

من ثرتمندم از آنچه که فقط به همدم می گویم ولی یک چیز را فاش می کنم و آن ثروت مالی است که اندوخته اندکی برای من و هنگفت برای مادیون.

جلوتر اقیانوس است و هنوز باران می بارد و هر قطره ی آنرا اقیانوس حریص تر از بیابان می بلعد روی آب قدم می زنم و پاهایم از تر شدن قلقلک...

ابرهای سیاه اما پر از آب آسمانی اخم هایش بیشتر می شود و من لبخند می زنم .

ویلون می نوازم و ماهی ها می رقصند و آواز می خوانم و ملائک می گریند.

گریه می کنم...

خدا هم قطره اشکش را می فرستد و لحظه ای تمام قطرات باران در آسمان معلق می مانند و قطره اشک خدا در حلقم فرو می رود و باران ابی می شود و آسمان سفید و اقیانوس صورتی.

همای پرنده به سمتم می آید و قصد بوسیدم دارد اما او را سوگند می دهم که همای سعادت هنگامی بر من وحی کند که معشوق نیک سرشت هم نفس باشد و تنها نباشم.

هنوز باران می بارد و بوی زمین برخاسته و از اندوه کمی کاسته و جز خدا که خواسته ؟

سرما فیگور می گیرد و مشتی به صورت می کوبد و با شلاق دستهایم را نوازش .

هنوز در کوچه ها هستم، خیلی قدیمی و کاه گلی اما دیگر احساس خوب ندارند فقط ادعای آرکائیک دارند. کاش پیامبری جدید بیاید مخصوص من تا مرا راهنمایی کند به عشق

رسوله ای نیاز دارم که گیسوانش معجزه و لبخندش کتاب هدایتم باشد! باز هم باران می آید.

جلوتر گردابی است و زمینی که گود و پر از باران و حفره ی نه چندان بزرگی مثل شتری که ماهها در صحرا بوده آبها را می نوشد.

...سرما فیگور می گیرد و مشتی به صورت می کوبد و با شلاق دستهایم را نوازش..

استفاده کردیم!
سپاس از شما :)

مهدی سه‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 02:49 ق.ظ

آزرئ موفقیت دارم مهدی

همون آرزو؟
ممنون. :)

[ بدون نام ] سه‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 01:02 ب.ظ http://www.enekaseab.blogsky.com

عجب عکسی. راستی چرا اون دوستی که در باره غزه گفته بود حالا دیگه در بین ما نیست؟

خوب دیگه نیست! فرستادنش زیر زمین!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد