طرح یک کویر

طرح یک کویر بهانه ای است برای نوشتن و کمی فکر کردن به روزهایمان....

طرح یک کویر

طرح یک کویر بهانه ای است برای نوشتن و کمی فکر کردن به روزهایمان....

من کجا هستم؟

... 

نگاه اول: شب رو بد گذروندم! تا دم دمای صبح بیدار بودم (عادت همیشگی) بدون فکر کمی حرف زدم!.. اون لحظه آروم شدم.. صبح هم اومد.. و شاید بدون فکر هم پاسخ دریافت کردم!.. رفتم مغازه.. اول کمی درس خواندم.. نزدیک های ظهر جلوی چشمام پسری در حال التماس کردن به دختری بود.. شنیدم نه اینکه گوش کردم!.. "یه روز می فهمی که چقدر دوستت داشتم! روزی که خیلی دیره.. به تار موهات قسم می خورم این رو".. این کلام پسر به دختره بود! 
من کجا هستم؟ 

نگاه دوم: دو سال از آخرین باری که به معنای واقعی احساس کردم پسری خوب شدم می گذشت! اون بار به خیابان انتقال خون رفتم، به مرکز اهدای خون و خون دادم!
ساعت 12.15 ظهر.. رسیدم به مرکز. کمی خلوت و شیک تر شده بود. خانمی آنجا بهم گفت باید کمی منتظر بشین تا ساعت 1 که دکتر بیاد.. نام و تمام مشخصات ظاهری و فیزیکی من رو نوشتن.. اول باید آزمایش برای غلظت خون می دادم.. مناسب بود.. 16.7.. صدای کلید اتاق پذیرش در اومد.. به داخل رفتم.. و 350 سی سی خون دادم..
کمی سرم گیج رفت وقتی از روی تخت بلند شدم.. طوری که نفهمیدم که دکتر و پرستار چی می گفتن بهم و فقط با جواب بله من مواجه می شدند..
بیرون اطاق پذیرش.. مردی که در حال اسم نوشتن برای اهدای خون بود با منشی وقت بگو و بخندی راه انداخته بودند.. باز هم من شنیدم نه اینکه گوش دادم!..  

منشی: حال شما خوبه؟ واقعن می خواین خون بدین به ما؟ ( با خنده ای مرموزانه!)
مرد: به شما نه! زوده! اول مرکز بعد هم اگه قابل بدونید شما ! (با نگاهی زمخت!)
منشی: اون قسمت متاهل یا مجرد رو هم پر کنید!؟ (با نگاهی مشکوک)
مرد: من متاهل هستم! (با خنده ای سرد!)
(و بین آن دو پچ پچ های مشکوک و خنده های گاه و بیگاه رد و بدل شد!)

و دیگر چیزی ندیدم و نشنیدم!  
من کجا هستم؟ 

نگاه سوم: عصر رهسپار پاتوق همیشگی خودم میشیم..می خوام تنها باشم.. تنها.. هوا مثل همیشه سرد و سخت است!..اما من هوای تازه می خوام!..پیرمردی را در حال قدم زدن می بینم.. دو دست را در پشت گره کرده و به رو به رو نگاه می کنه.. اون داره به چی فکر می کنه؟ شاید اون نگاه سردی که به من کرد به خاطر موهای بلند و بی ریختم! و شاید هم ته ریش ضایعم!این بار دیگر من چیری نمی شنوم؟!..
کو؟! کجاست؟! اون
شب چله!
من کجا هستم؟ 


 پ.ن: همین چند لحظه پیش تماسی با من گرفته شد و گفتند که.. سحر رومی دوست گرامی دیرین مان رفت....

روز ۷ تیر ۱۳۸۶ را که او در حال پیام رسانی به من بود رو هرگز فراموش نمی کنم..
یادش گرامی.

آخرین یادگاری سحر رومی:

مرا چه به تنهایی و سکوت ؟

نقاشی می کشم .
دنیای وارونه ام را ،
از اینجا تا بی انتهایی تو .
رنگ در طرح .
بوسه ای بر باد .
درختی در آغوش خاک .
آسمانی بی ماه .
طبیعتی برهنه
و من .
چشمانم حکایت ها دارد ...
مرا چه به تنهایی و سکوت ؟
زندگی باید

 

 ایشان بر اثر سانحه رانندگی که در اتوبوسی که به سمت زادگاه پدری ایشان (شیراز) حرکت می کردند از میان ما رفتند..  
بانو سحر رومی در بامداد رو ۳۰ آذر ۱۳۸۷ خورشیدی از میان ما رفتند.

به خانواده ایشان و به خصوص شوهر ایشان جناب آقا تاجیک تسلیت می گویم. 

نظرات 19 + ارسال نظر
فطرس شنبه 7 دی‌ماه سال 1387 ساعت 03:30 ب.ظ

سلام ملیکم
کریسمست مبارک.... مسیحی هستی مگه نه؟؟؟
من که هستم گفتم شاید تو هم هستی...
+ به هرحال کریسمست مبارک+

درود.
نع خیر مسیحی نیستم!
اما به هر حال خجسته باد.
:)

محسن شنبه 7 دی‌ماه سال 1387 ساعت 06:57 ب.ظ http://after23.blogsky.com

من گوش نمیدم. می شنوم. می دونی به نظر من اگر هم شنیدی و رو نکردی -البته بیان بدون نامش هم همین معنا رو داره- فکر نکنیم اشکالی داشته باشد. فک میکنی نویسندگان رومان هایشان را چگونه می نویسن؟ همه اش از مخیله خودشان سرچشمه می گیره؟

...
خوشحالم که میان این خیال ها نکته ای که دوست داشتم رو دیدی!
خیلی از حرف من هم این بود..
خیلی از توهم های موجود تو زندگی ما !!
خیلی از اون ها ساخته دیگران هست ولی ما در حال اجرا کردن اون !!
عجیبه برام.. چون واسه خودم هم در دورانی از زندگی رخ داده..

بیش از اینکه دوست دارم از شنیده ها و دیدنی ها زندگی رو بسازم دوست دارم خودم گوش کنم و بببینم و خودم باشم.

همین!

سلی شنبه 7 دی‌ماه سال 1387 ساعت 11:14 ب.ظ

شنیدی و گوش نکردی !! این قستشو دو بار تکرار کردی برام جالب بود..!!

خون دادن یعنی پسر خوبی شدن؟:دی

کو ؟ کجاست ؟ اون شب چله ؟!؟!؟
/!؟؟!؟!؟!

حتمن :)

خودم که این طور فکر کردم!

نمی دونم! گم شد! کشتنش!

مینا دوشنبه 9 دی‌ماه سال 1387 ساعت 06:16 ب.ظ

سلام .
مطنئنا به منظور بدی گرفتی
حرفم رو پس می گیرم احتیاجی به حرف زدن
با کسی که نمی شناسم و فقط به خاطر جمله ای که از خودش نیست اینجوری داغون
شدم ندارم .
والبته به خاطر وبلاگی به این قشنگی تبریک
تبریک تبریک تبریک و تبریک
بعد از تعریف های من کلی طرفدار پیدا کرده
خداححححححححححححححححا فظ

درود.
منظور بد؟
من اصلن منظوری نگرفتم!
چه برسه به بد یا خوب بودن!
هر جور که راحتین!

تعریف های شما ؟؟!!

جاوید ایران.

مینا سه‌شنبه 10 دی‌ماه سال 1387 ساعت 01:45 ق.ظ

تورو خدا اگه میشه هرچی من نوشتم رو پاک کنین توروخدا یا حداقل نزارین اسم من
بالای نوشته ها باشه .

مرجان جمعه 13 دی‌ماه سال 1387 ساعت 04:51 ب.ظ http://dayy.blogsky.com

سلام روزبه جون
عجب پچ پچ های مرموزی شنیدی تو

کلک

حالا چند تن خون دادی هرکول ؟

قربونت
فعلا بای بای

درود خانم
خوبین شام ؟؟
کم پیدا بودی!؟

تن که نشید!

خوش اومدی..

جاوید ایران.

شهرزاد جمعه 13 دی‌ماه سال 1387 ساعت 07:23 ب.ظ http://se-pi-dar.blogsky.com

سه زاویه ی دید جالب، درست مثل یه فیلم سه اپیزودی که با یه نخ نامرئی سه بخش اش به هم وصل می شن، بخش آخر رو خیلی خوب جمع کردی:
"این بار دیگه من چیزی نمی شنوم "
نگاه و گوش تو نوشته ات خودشون رو به رخ می کشن و بعضی وقتا هم جا عوض می کنن؛ انگار نگاه ها گوش دارن، گوش ها نگاه می کنن!
پاینده و خوش باشی

این جوری که تو حرف زدی یاد گونزالز مکزیکی افتادم که تو تمام فیلم هاش از چند اپیزود اصتفاده می کنه.. :دی
(اغراق!)

اون دفعه دو بار گوش های من داشت نگاه می کرد..
این برای خودم جالب بود..

راستی اون چامه ای که مد نظرت بود در مورد حضرت فردوسی که مربوط به تازی ها بود رو فکر کنم پیدا کردم. به آقا محسن هم دادم اون رو..

اینه:

عین اون سه بیت معروف رو پیدا نکردم اما در قسمت پادشاهی هرمزد این رو پیدا کردم..

چنین گفت موبد که بودش وزیر / که ای شاه دانا و دانش پذیر
سپاه خزر گر بیاید به جنگ / نیابند جنگی زمانی درنگ
ابا رومیان داستانها زنیم / زبن پایه تازیان برکنیم
ندارم به دل بیم ازتازیان / که ازدیدشان دیده دارد زیان
که هم مارخوارند وهم سوسمار / ندارند جنگی گه کارزار
تو را ساوه شاهست نزدیکتر / وزو کار ما نیز تاریکتر
ز راه خراسان بود رنج ما / که ویران کند لشکر و گنج ما
چو ترک اندر آید ز جیحون به جنگ / نباید برین کار کردن درنگ

جاوید ایران.

فاطمه یکشنبه 15 دی‌ماه سال 1387 ساعت 08:42 ق.ظ

چی می گفتی تو ؟! .. بانو !

آره خودمم .
یه سوال بپرسم جواب می دی ؟ راستشو بگو لطفا .. دلت چی می خواد ؟؟!

از دیدن خون خوشم می آد ! و همچنین از هندونه ی شب چله که سالهاست خورده نمی شه

؟؟

دلم چی می خواد‌؟؟ نه اول گفتی راستش رو بگو!
من یاد ندارم دروغی گفته باشم !!
اگه می دونستم حتمن بهت می گفتم!
مطمئن باش.

منم خون رو خیلی دوست دارم.. و خوردن اون رو هم همین طور!
(اما هنوز تا خون آشام شدن فاصله دارم!)

از هندونه بدم می یاد!

مرجان یکشنبه 15 دی‌ماه سال 1387 ساعت 05:27 ب.ظ http://www.baranraha.blogfa.com

سلام دوست عزیز ....
بی خبر .... اما اپ خوبی ببود مرسی ....
جاویدان باشی

درود.
خواهش می کنم.
درگیر امتحانات..

سلی چهارشنبه 18 دی‌ماه سال 1387 ساعت 01:38 ق.ظ

تسلیت !

نظر تو رو هم اونجا دیدم!
..

فروغ ف شنبه 21 دی‌ماه سال 1387 ساعت 06:04 ب.ظ http://www.naerika.blogfa.com

doroode bikaran roozbeh jan:
be pase raay hayetan dar tarnegaram sepas.

shoor bakhtane dar gaahe azmoonhaye aneshgah nemitoonam biam .
pasazoon khedmat khaham resid.
dar panahe oormazd

درود بانو
حالت چطوره ؟؟
حتمن. منتظرتم :)
موفق باشی

جاوید ایران.

[ بدون نام ] شنبه 21 دی‌ماه سال 1387 ساعت 10:29 ب.ظ http://www.kudakiyebahar.persianblog.ir

:)

سیما یکشنبه 22 دی‌ماه سال 1387 ساعت 10:40 ق.ظ http://stripped.blogfa.com

پس از مدتها خرابی نت اومدم ... به من سر بزن ممنون.

تو اینجایی ... میان مردمی که انسی میانمان نیست.

حتمن..
چرا که نه ؟؟

:)

فاطمه دوشنبه 23 دی‌ماه سال 1387 ساعت 08:55 ق.ظ http://www.mahekhamush.blogfa.com

به گمونم حالا دایی شدی !
تبریک ..

به روزم ..

اون موقعی که تو نظر رو گذاشتی نشده بودم.
اما الان شدم :)

مینا پنج‌شنبه 26 دی‌ماه سال 1387 ساعت 12:56 ق.ظ

سلام.
اون بالای وبلاگت که نوشتی:اگه من اهل خراب آبادم به چه کسی که اصلا جالب نیست . اینکه تو نوشتی عاشق وطنم و
زادگاهم و...خیلی خوبه. برای من که یه ایرانی هستم خوندنش لذت بخشه.اما
فکر میکنم اگه می نوشتی اهل آباد آبادی
بهتر بود چون خراب آباد برای آدمی که عاشق وطنشه اصلا خوب نیست و در ضمن
یه تبلیغ مثبت هم برای ایران میشه
که خراب آبادی نداره.

درود.
خوب اون تنها یه کنایه ای بود از وضع حال!
لزومی نداره همه چیز به طور صریح بیان بشه!

جاوید ایران.

شهرزاد جمعه 27 دی‌ماه سال 1387 ساعت 06:06 ب.ظ http://se-pi-dar.blogsky.com

نیستی می دونم امتحان داری. امیدوارم موفق باشی

همین طور بود.. تمام شد..
:)

سلی چهارشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 10:57 ب.ظ

تبریک بابت تموم شدن این امتحانای لعنتی !به منم تبریک بگو :دیی
خوبی روزبه ؟
کجاهایی؟



ماله ما که خیلی وقته تموم شده!
تازه انتخاب واحد هم شروع شد..

می یام به زودی!

+ شاد باد!

فروغ ف پنج‌شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 02:48 ب.ظ http://www.naerika.blogfa.com

درود روزبه!
دو- سه روزی است آزمون های دانشگاه تمام شده اما بر خلاف آنچه می اندیشیدم هنوز نفس راحتی نکشیده ام!

امدم سری زدم - شاید دیر بود اما از التماس پسری به دختر نوشته ای .می بینیم این روزها - زیاد .و گاه التماس های دختران به پسران ....مرا کاری به فمنیست ها نیست مبادا اینگونه بیندیشی که مدت هاست فمنیست بودنم خاک گرفته!

در گذری از رفتن سحر نوشته بودی .با آنکه نمی شناختمش مرا غمگین ساخت چراکه او یک هم میهن بوده است و فراتر از آن یک "انسان"...



.
.
.
سرانجام نشوته ای "یلدا"...ننویس!!!
من هم نوشته ام البته اما....
تا سال پیش دوستش داشتم اما اکنون که نام یلدا به قلبم می خورد از خود بیخود می شوم...
بگذریم ...
این هم حکایتی است ژرف !



فروغ ف

درود فروغ!

من هم یک هفته ای ست که تمام کردم تازه انتخاب واحد هم که شروع شد..
تا نفس راحت کشیده خیلی راه هست!

ما را هم به فمینیست ها کاری نیست! اصولن نفس پرستش واسه من گناه است!
التماسش هم همین طور..

سحر هم رفت.. یادش گرامی.

چله هم دورانی داشت.. تکرار نشدنی بود امسال!
من هم از این به بعد این طور است..

:)

جاوید ایران.

ستیا شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 04:58 ب.ظ

درود بر حضرت عشق.
به خاطر وبلاگ زیبایتان به شما تبریک می گم.
امیدوارم روزی من رو هم در جمع صمیمیتان بپذیرید.
و در اخر...
دوست داشتن بسی بالاتر از عشق است.
دکتر علی شریعتی
فعلن خدا نگهدار همه ی عاشقان باد

درود.
سپاس از گفته شما..
حتمن..

شریعتی را چه به ما و حضرت عشق !

بدرود..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد