طرح یک کویر

طرح یک کویر بهانه ای است برای نوشتن و کمی فکر کردن به روزهایمان....

طرح یک کویر

طرح یک کویر بهانه ای است برای نوشتن و کمی فکر کردن به روزهایمان....

تلنگور !

...

زندگی من به نظرم همان قدر غیر طبیعی٬ نا معلوم و باور کردنی می یاد که نقش روی قلمدانی که با آن مشغول نوشتن هستم - گویا یک نفر نقاش مجنون وسواسی روی جلد این قلمدان را کشیده - اغلب که با این نقش نگاه می کنم مثل اینست که به نظرم آشنا می آید. شاید برای همین نقش است.. شاید همین نقش مرا وادار به نوشتن می کند !!! (بوف کور)

خیلی وقت بود که از تراوشات عقل خویش سخنی نیاورده بودم! و خیلی وقت هم هست که دوست دارم حرف بزنم! شاید پیدا کردن یه بهونه سبب ساز این مدت طولانی بین حرف زدن هام شده باشه! شاید ؟؟

این روزهایی که همه درگیر درس٬ مشق و کنکور(..) هستند من باز درگیر خویشتن خویش هستم! یه درگیری قدیمی اما آشنا.. بزن و بکوب بین دل و عقل!..
افسار اهداف خود رو به عقل بدی یا به دل ؟؟ با کدومش راحت تری؟ با کدومش شب ها راحت می خوابی ؟!

همه ء ماها کم و بیش وقتایی تو زندگی مون بوده که به یه بن بست رسیده باشیم.. بن بستی که احساس می کنیم دیگه ته دنیا ایم! اون لحظه پیش خودمون بدبخت ترین و بد شانس ترین و هرچی بدترین! چیزای دنیا هستیم!! اما دریغ از اینکه نگاهی به گذشته بندازیم و بگیم چرا؟

به یه نقطهء کور رسیدم! یعنی خیلی وقت هست که رسیدم.. متاسفانه یا خوشبختانه! دارم از اینجا بودنم لذت می برم و مهمتر از اون استفاده!.. هدف خاصی جز رفتن٬ پیمودن راهی تا وقتی که آه و دمی می یاد و میره ندارم!

وقتایی میشه که احساس کنی هیچ چیزی ارضات نمی کنه! مث الان من!
نه درس٬ نه کتاب٬ نه صدای استاد و امید٬ نه فیلم دیدن٬ نه پیانو تمرین کردن٬ نه گیتار زدن٬ نه مظراب سنتور رو برداشتن و زدن - و نه حتی یاور همیشگی صادق هدایت!


راه هیچ چیز و هیچ کسی تو این نقطه ء کور زندگی نمی تونه تو رو ارضا کنه..
دنبالش نگرد! اونو پیدا نمی کنی..
چون.. چون تنها کسی که می تونه تو رو بیرون بیاره٬ خودش تو رو اون جا انداخته.. !!!!

اما از این نقطهء کور دارم به بیرون نگاه می کنم! یه خورده روشنایی می بینم! یه خورده..

آره درسته.. دارم سوسوی امید رو از اینجا می بینم.. . . . . . . .

برای همهء کنکوری های ۸۷ (...) آرزوی موفقیت و پیروزی می کنم (از ته اعماق دلم!)

نقطه سر خط.


پ.ن۱:

ت ل ن گ و ر .. . . . (هرچه شدم خودم بر خود کردم!)

پ.ن۲:

طولانی شدن فاصله ء بین این دو یادداشت شاید کمی خود من رو هم بیشتر به فکر برد تا بتونم بیشتر به یادداشت قبلی فکر کنم! تا بتونم معنی اون رو بهتر بفهمم! شاید.. هنوز هم برام تازگی داره..

نظرات 48 + ارسال نظر
تنها جمعه 31 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:40 ق.ظ http://www.mahekhamush.blogfa.com

خوشحالم امشب آپ بودی و من امشب اومدم اینجا و تو این آهنگ دلنشین رو انتخاب کردی و من اسپیکرم رو روشن کردم و من شنیدم و بغضم شکست ..... ش ک س ت
درگیر نقطه ی کورم .. شاید هم خویشتن خویش .. شاید هم فقط خودم ..
ممنون از آرزوت .. آرزوی رهایی کن .. برای این ۷ روز باقیمانده !!!!!

شیفته ی این آهنگ شدم ..
به گمونم بهانه ی خوبی برای شروع اشک هام بود ..
نمی دونستم از بوف کور فرار کردن اون جمله ها .. بهشون جواب دادم .. می آی بخونی ؟

خوشحالم که خوشحالین..
این آهنگ برا من یه چیز دیگه ای هست..
اصن وصف نشدنی هست..

مال منم ش ک س ت...

همه ما ها این روزا این نقطه ی کور رو با خودمون می کشیسم..
تا ناکجا آباد...

بوف کور..

بهتره من چیزی در مورد اون نگم..
دلبستگی های زیاد من به استاد هدایت و مخصوصا بوف کور من رو به زانو در می یاره در مقابل توصیف کردن اون..

+ پس بی خیال بشم بهتره !!

خانومی جمعه 31 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:42 ق.ظ http://eshgh-bazi-asemoooon.blogsky.com/

تاییدیه؟

بله تاییدیه هست !! همیشه بوده و هست و خواهد بود !!

خانومی جمعه 31 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:47 ق.ظ http://www.eshgh-bazi-asemoooon.blogsky.com

یه جوری بود نوشتت
تو فکر منو برد
جای تامل داره
چی اذیتت میکنه ؟

جور خاصی نبود.. تنها هر چه بود از دل اومد و نوشته شد !!
حرفایی بود که خیلی وقت بود می خواستم بزنم..
اما خوب نمی شد گفت !!
گاهی اوقات باید سکوت کرد..

تنها جمعه 31 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 03:25 ق.ظ http://www.mahekhamush.blogfa.com

نمی دونم چند بار اما خیلی وقته فقط دارم می شنوم ! ..
گفته بودم لینک شدی ؟!

این صدای تار و زمزمه های پیانو آدم رو به ماورا می بره..
ممنون بابت لینک..
:)

اشک های مسیح جمعه 31 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 04:15 ب.ظ http://jesustears.persianblog.ir

..همه جا سردرگمی چون روحی سرگردان!!سردرگمی از زندگی..سردرگمی از سرگرمی ها..سردرگمی از آدم ها!!..راستش منم این روزها همچین حسی دارم..نه زندگی برام جذابیت داره و نه سرگرمی هاش..نه آدما برام جذابیت دارن و نه..
سرگرمی هایی که گولت می زنن..آدم هایی که گولت می زنن..زندگی ای که...!
دلمو خوش کردم به دنیای مجازی که می بینی..باز هم نمی دونم..نمی دونم کی هستم کجا هستم و چه خواهد شد..
شاید خاطره ای دردناک منو آزار می ده و شاید حادثه ای دردناک!!..به قول تو کافیه برگردیم به گذشته تا ببینیم مشکل کار کجاست..
و من رفتم..و دیدم خودم مقصر بودم..خودم یه خاطره و حادثه رو ساختم و حالا تاوانشو پس می دم..شاید چون از رو دل تصمیم گرفتم..اما حالا می خوام از رو عقل تصمیم بگیرم..اما بازم م ترسم غلط باشه..یعنی راه سومی هم هست..نمی دونم چرا راه سوم برای من همیشه مرگه!!
لعنت به این زندگی سیاه..من زندگی چندین نفرو سفید کردم دریغ از این که خودم در سیاهی موندم!!..
اون قدر آدم ها به زندگی من طعنه زدن..اون قدر آدم ها به احساسات من تف کردن..که حالا ترجیح می دم تو یک سوراخ تنگ و تاریک بشینم و از دور به همه چیز نگاه کنم و سکوت کنم..مثه یه مرده که آروم گرفته تو قبرش!!
شاید یک روز اون بیرون برام قشنگ بود چون فک می کردم اون بیرون مال منه..اما اون بیرون که پر از نور بود مال هیچ کس نبود!!..حتی اون امیدی که می بینی برای دلخوشیمون بود..چون اون هم همیشه با ما نبود..
شاید اگه بخوام لحظه ای از توهم بیام بیرون مثه یه ماهی که از آب بیفته بیرون جون می دم..پس بذار به این آب رویایی خوش باشم..حتی اگه شور باشه..مثه اشک!!
فقط یه لحظه میام به دنیای واقعی..دوست دارم کنار دریا باشم..همون دریای شور..کنار جنگل باشم..همون احساس سبز..جایی که همه اش بارون بیاد و خبری از هیچ ردوپایی نباشه..هیچ غریبه ای نباشه..هیچ شکست خورده ای نباشه..هیچ جامانده ای از احساس نباشه..هیچ تاریکی و دلتنگی نباشه...خودم باشم و خودم تا بیشتر فکر کنم به اون چه که گذشت و اون چه که قراره اتفاق بیفته..
+هر چی بزرگتر می شم حس ترک دنیام بیشتر می شه..!!
+خسته ام..خوابم نمیاد..اما به زور می خوابم..جسمم ا خواب تسکین پیدا می کنه..اما روحم چی؟!..
+کجایی پاییز..فصل سرخ و زرد و نارنجی که با تو آروم می گیرم فصل رویاها و احساس..
...یعنی چه خواهد شد؟!...

بهتره بگم آشفتگی روح و روان!
آشفتگی ای که حتی دلیلش رو هم نمی دونیم!
همین بیشتر از هر چیزی آزارم میده..
آره یوسف جان..
منم به این نتیجه رسیدم که هر چه کردم خودم به سر خودم آورم..تنها خودم..
به قول تو زندگی یه خیلی اا رو سفید کردم اما تو تاریکی موندم خودم
منم همچین شرایطی رو داشتم..
زندگی یه کسانی که می تونستن زندگی خود من رو سفید کنن اما نکردن..
نکردن..
نوشته بودم که کسی من رو انداخته اون تو.. که کلیدش رو هم برداشته و برده با خودش..
اما یوسف من هنوزم برین عقیدم که خودم کردم..تنها خودم..
اگه من چشم و گوشم رو باز می کردم! که نکردم.. می تونستم این جوری با خودم و روزگار خودم نکنم..
این دروغ محضه که من گذشته رو فراموش می کنم و بهش فکر نمی کنم..
دروغ محض..
من اگرم بخوام نمی تونم!
گذشته همیشه با منه.. اون رو نمی تونم از خودم دور کنم..
چراشو باز هم نمی دونم..
شاید اصن خودم دوست دارم که گذشته ای که همش تار و تیر بوده اما پر از خاطره و تجربه رو با خودم کشون کشون بکشونم!
افسارش رو گرفتم تو دستم.. همین جور بدون اینکه بدونم دارم با خودم چه می کنم می کشم!

اما نه.. من اون خاطرات رو با خودم نمی برم.. تنها دارم تجربیاتش رو با خودم می کشم..

این تنها کار مثبت در حال حاظرم هست !!

آره یوسف.. منم گاهی اوقات که بیرون بودن رو حس می کنم و حتی تجربه اون رو.. دوست ندارم بیام بیرون و تو اون همه امید زندگی کنم !!
احساس می کنم
همش پوچه..
خیاله..
یه توهمه..
پس نمی تونم باهاش کنار بیام..
دوست دارم همین گوشه بشینم.. تو همین تاریکی که تنها سوسوی امید هستش.. بشینم و به اون امید نگاه کنم و فکر کنم و حتی باهاش زندگی کنم..
این برام خیلی قشنگ تر هست..
بهتر می تونم باهاش کنار بیام تا با اون همه امید..

لااقل این جوری دیگه می دونم و با خودم و عقایدم کنار اومدم که آره این امید قشنگ تره..

+ این حس درون من هم هست.. هر چه ثانیه ها و لحظه ها میگذره احساس رها شدن رو بیشتر در خودم حس می کنم..

+ منم خسته هستم اما خوابم نمی یاد! چشام بازه.. اما باز هم به زور با چشمون باز خودم رو به خواب می زنم !! نه اینکه خودم رو گول می زنم نه..اما تو خوابم ترجیح میدم چشام باز باشه..
این جور احساس می کنم روح و روانم هم آزاد تره.. و اون رو در دست دارم!

+ من از پاییز خیلی خاطره دارم.. مخصوصا عصر های دلگیر و غروب های پاییز.. فصل به یاد ماندنی ای برام هست..
وسه همین دوست ندارم هیچ وقت پاییز بشه !! هیچ وقت.. همیشه دوست داشتم وقتی ۳۱ شهریور میشه فوری ۱ دی بشه نه ۱ مهر...
از رو پاییز بپریم و به زمستون برسیم..
چون می ترسم.. می ترسیدم که تمام اون خاطرات خوش و قشنگ پاییز رو حروم کنم و یه خاطره ی دیگه جاش رو بگیره..
شاید اون خاطره ی جدید باز قشنگ تر بود اما خوب.. واسه من اونها خیلی مقدس هستند وتکرار نشدنی..
چون دیگه اون آدم تو زندگیم نیست و نخواهد آمد..


از من به تو :
بن بست صادق هدایت رو بخون..

ترکان-توکا جمعه 31 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 06:15 ب.ظ http://angelsisland.blogfa.com

سلام

سلام :)

ترکان-توکا جمعه 31 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 06:19 ب.ظ http://angelsisland.blogfa.com

هرچه دلت می خواهد گریه کن غم و اندوه وسیله ای برای دسترسی به عمیق ترین ضمیر انسانی است

دیگه حتی گریه ام کاری نیست !!
آره درسته من هم برین عقیده هستم که همین غم و اندوه ها و مشکلات زندگی هست که آدم رو می سازه و زندگی رو می سازه...
تا این ها نباشن که آدم نمی تونه معنیه واقعی زندگی رو بفهمه..

شهرزاد جمعه 31 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 07:33 ب.ظ http://shahrzad91r.blogsky.com\

سلامم روزبه جون:
خوبی؟؟؟؟
خوشحالم که بعد از مدتها دوباره اومدی پیش ما....
با این پستت نه تنها به خودت بلکه دوباره به منم یه تلنگور زدی.....
یه تلنگر که بیش از پیش به خودم؛به درون؛به حسی که از یاد برده بودم یا نمیدونم میخواستم از یاد ببرم....روزبه شاید گذشته ی آدم همیشه مثل یه سایه دنبال آدم باشه ..شاید ادم رو بسازه ولی در حال زندگی کن..گذشته گذشته..دیگه کاری نمیشه کرد...تچربه بگیر..عبرت...
عبرت عبارتیست که اکثر ما باهاش بیگانه ایم..
صبر و سکوت......
امروزت رو خوب بساز تا دوباره فرداها نگی کاش دیروزم رو خوب ساخته بودم...
میدونم چه حسی داری..احسای پوچی..بیهودگی..سردرگمی خیلی بده..خیلی...
میدونی؛شاید ما ها یه جا هایی خوب تصمیم گرفتیم و خوب پیش رفتیم ولی آدمایی که سر راهمون آمدن مسیر ما رو تغییر دادت؛اونم ناخواسته..
چرا خدا را فراموش کردی؟؟؟
روزبه خدا!!!!
این خواست خدا بوده...
به عظمت خدا و قدرتش؛به حکیم بودنش شک نکن...
با خدا باش بندگی کن ؛بی خدا باش هر چه خواهی کن....
چند بار اومدم و نوشتتو خوندم..همون موقع که آپ کردی..ولی دستم نمیرفت که برات بنویسم..نمیدونم چرا شاید چون حرفت ؛حرف منم بود ولی من خدا رو فراموش نمیکنم...
بیشتر فکر کن...
راستی مرسی که لینکم کردی منم لینکت کردم تو وب هزارتوی تنهاییم...
در امان خدا...

سلام شهرزاد جان
امیدوارم ک تو هم خوب باشی
ممنون عزیز که همیشه به من لطف داری
من حرفاتو خوندم و سعی می کنم خط به خط رو جواب بدم
خوب بعضی از جاها باهات موافق نیستم و بعضی جاها هم موافق !

آره درست میگی گاهی اوقات می خودمون رو به نفهمی می زنیم!! طوری که خیلی از چیزا رو از یاد می بریم و همین جور بی هدف زندگی رو شب و روزش رو سر می کنیم بدون اینکه بدونیم که چرا ؟؟

ببین شهرزاد عزیز گذشته ی ما همیشه با ما هست چه بخوایم چه نخوایم.. منم گفتم باهامه اما خوب دارم ازش درس می گیریم از خاطرات گذشته عبرت می گیرم واسه همینه که اصن این پست رو نوشتم
این یادداشت تنها معنیش همین درس هایی بود که از گذشته و زندگیم گرفتم همین..

شهرزاد عزیز من در ون حال زندگی می کنم..کسایی که با من خوب آشنا هستن این ویژگی ن رو خوب می دونن که من در حال زندگی می کنم
همین الان.. همین ثانیه.. همین لحظه برام مهمه حتی فردا هم برام مهم نیست !!
دوست دارم الان رو بسازم..این برام مهمه... همین چیزی که خودت گفتی..

اما خدا..
شهرزاد عزیز.. من خیلی خدایی هستم.. خیلی... تنها کسی که همیشه باهام بوده و هیچ وقت فراموشش نکردم اون بوده
هر لحظه کنارم هست.. باهاشم.. درون منه.. تنها اونه که می دونه من چیم و کیم و دارم چی کار می کنم.. همینم برام مهمه..
که اون آق بالاسرم باشه.. فقط اون..

لینک کردنم کار خاصی نبود! وظیفه بود :)

+ ممنون از اینکه وقت گذاشتی

گیلاس جمعه 31 خرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:27 ب.ظ

با این بی انگیزگی چی کار باید بکنیم؟؟؟
منم شدیدا دچارشم
نه هدف
نه انگیزه
نه امید
هییییچی

درد من هم همینه گیلاس !
چی کار باید کرد ؟؟ دنبال همین معمای به ظاهر ساده اما سخت می گردم...

کتایون شنبه 1 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 12:08 ق.ظ http://www.fanosekhyal.blogfa.com

سلام
ممنونم که سر زدین
امیدوارم همیشه و در همه حال موفق و موید باشین دوست عزیز
زیبا بود درد و دلتون شاد باشین

سلام
خواهش عزیز
ممنون شما هم موفق باشین :))

شیما(سبز باش و عاشق) شنبه 1 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 01:02 ق.ظ http://shainaz.blogfa.com

سلام

دل مشغولی های تو امشب دل مشغولیهای من هم هست

با خدا بودم که وبلاگ سبز باش و عاشق راه انداختم

الان هم نزدیکم به همانی که از اول بود و همیشه هست

اما می تونم بگم گاهی با خدا هم میشه رسید به بن بست

خود کرده را تدبیر نیست

اما ای کاش ....

دارم پوست می ندازم تو لحظه هایی که غرق در ماتم دل هستم

اره دارم پوست می ندازم

اما عجیب دردناکه !!!

سلام شیمای عزیز
این دل مشغولی نیست !! دیگه شده عادت واسه هممون
عادتی که ازمون جدا نیست اما خوب اون رو فراموش کردیم.. فراموش..
آره منم دوست دارم با خدا تمام لحظه هام حتی همین لحظه های تلخ رو سر کنم.. احساس سبکی می کنم وقتی اون رو دارم و می دونم یکی هست که باهامه..
تنهام نمی ذاره لا اقل..همین برام مهمه...
آره واقعا منم برین عقیده هستم که هر چه کردم خودم بر خودم کردم نه کس دیگه ای !!
دردناک هست..
اما خودت رو رها کن.. ر ه ا.. سعی کن خودت رو رها کنی.. تو این روزهایی که رها شدن خیلی سخت شده اما می تونی.. فکرتو رها کن تا بتونی راحت تر پوست بندازی و آروم تر..

کتایون شنبه 1 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 01:05 ق.ظ http://www.fanosekhyal.blogfa.com

من خسته‌ام، تو خسته‌ای آیا شبیه من ؟

یک دل شکسته‌ی تنها شبیه من


سلام
خوب هستین
بعد مدتی طولانی آپ کردم خوشحال میشم سر بزنین
موفق و موید باشین همیشه
به امید دیدار

حافظ شنبه 1 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 01:36 ق.ظ http://www.1seda1omid.blogfa.com

سلام به روزبه خان دوست قدیمی خودم
مطالب وبلاگت مثل همیشه جالب و اجتماعی است
اقا یک زحمت برات داشتم مدتی است شایعه شده وبلاگ ماها فیلتر شده بعضی از بچه میتونن وبلاگ را باز کنن از جمله خود من بعضی ها هم نمیتونن شماهم اگه میشه یک بار امتحان کن و اگر وبلاگ ما فیلتر نبود برام در وبلاگ کامنتی بزار
www.1seda1omid.blogfa.com
اهنگ وبلاگت هم خیلی زیباست و ادم را به اوج میبره و حساسیت را هم بخاطر خلیج فارس بهت تبریک میگم

سلام حافظ عزیزم
خوبی عزیزم ؟؟ خوش که میگذره ؟؟
ممنون از اینکه همیشه به من لطف داری
آره حافظ ق.یلتر شده ظاهرا.
من هم اومدم ولی بود
عجیبه برام که چرا ؟؟؟
باشه بهت خبر میدم حتما..
در مورد خلیج فارس هم کاری که نکردم.. وظیفه ی هر ایرانی بود..
همین.

س-ح-ر شنبه 1 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 01:26 ب.ظ http://darkscare.blogsky.com

نمی دونم اما گاهی یه پست میتونه اینقدر رو آدم تاثیر بذاره که ...!!

تا حالا هیچ چیزی نتونسته من رو اونطور که میخوام ارضام کنه ...!! نمیدونم شاید خودم نخواستم شاید هم هنوز هیچی پیدا نشده که اینقدر قدرتمند باشه ...!!

نقطه ی کور زندگی من واسم خیلی مفید بود روزبه ...!! اون موفقع زجر میکشیدم اما الان ... دوسش دارم ...!!

خیلی ها هستن که تو زندگی آدم رو مندازن یه جاهایی که فقط خودشون میتونن دت بیارن اما میرن واسه اینکه یاد بگیری بی نردبون خودت برگردی حتی بی کمک ..!! خیلی قشنگه که یکی بهت تو افتادن کمک کنه اما وقتی میخوای بلند شی اونقدر مقاوم باشی که ازش کمک نخوای ...!!

فقط تو میفهمی که چی میگم ...!!

+ برگشتم با یه عالمه حرف ...!!
+ پر ...!!

خوشحالم

من هم همچین شرایطی دارم
اما خوب راستش رو هم بخوای دنبال اون چیز هم نگشتم !! می بینی باز هم تقصیر خودمه!!
من همه چیز رو می دونم و می فهمم که تقصیر خودمه اما باز هم تکرار..تکرار.. یعنی نه تکرار اشتباه که میشه خریت!! تکرار بی خودی...

۱۰۰ ٪ واسه منم مفید بوده.. تو که خوب می دونی چقددددددرررر...

مننم همین رو دوست دارم.. که خودم بلند بشم بدون کمک اونکه انداختم و هیچ کس دیگه..
این جوری طعم گسش رو بهتر می فهمم و بیشتر زیر دهنم می مونه.. تا اید..

+ تازه شروع شد..

+ برات کشیدم !

عموتقی شنبه 1 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 02:12 ب.ظ http://donedone.blogsky.com/

سلام وقتتون بخیر
میدونی اگه بنویسی خیلی سبک میشی وایده های جدید وفکرهای نو
میتونی عمیقتر به اطرافت نگا کنی
انوقت بهتر میتونی برداشت کنی وبهترین افقها رو ببینی
انسان خودشو میتونه دربهترین شرایط یا بدترین شرایط قرار بده مهم نگریستنه
چطور نگاه و وبرداشت و فکر
اگه مثبت نگر باشیم همیشه میتونیم دربدترین شرایط هم انسان موفقی باشیم .

اما حرفاتون هم بجاست خیلی وقتها برای آدم چنین شرایطی پیش میاد

سلام
خواهش
اما من اینجا نمی یام که بنویسم که خالی شم !!
من اینجا می یام تا حرفایی رو که نمی تونم با کسی در میون بذارم بگم و بس.
شاید خودش یه نوع سبک شدن باشه اما خوب من حتی اینجوری هم سبک نمی شم !!

دقیقا باهاتون موافقم
این خودمون هستیم که تعیین می کنیم کجا هستیم و چی کار می کنیم !!
برا همین هست نوشتم هر چه کردم خودم بر خود کردم..
..

+ ممنون از اینکه وقت گذاشتین :)

مامی یکشنبه 2 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 09:13 ق.ظ

سلاممم خوبی گلم؟
چی شده یهو متحول شدی. ؟
عزیزم چرا دنبال اینی که به خودت تلنگر بزنی به قول خودت. سن و سال شما نیازی به این کار نداره . هنوز اول راهین و باید رفت . هر چی هستی شخصیت خود ساخته ای داری و هنوز هم خیلی مونده تا بخوایی دوباره بسازی و نباید هاتو ببویسی و بذاری کنار
بذار کنار این خیالات رو . بهشون پر و بال نده
عزیز دلم دنیای شما هنوز خیلی قشنگ و دوست داشتنیه . میبینم دستی هم تو موسیقی داره روزبه چنگ دلت رو بزن بی بهانه بی تلنگر . رهاش کن تا دلت رو جلا بده . این روزا خسته ای و کاملا معلومه . امتحانات ادمو کلافه میکنه و کمی هم این شکلی . یادت هم باشه ادمی به امید زندس . حتی به کمترینش .
نقطه کور زندگی ما تو ذهنمونه .
نمود عینی نداره . فراموشش کن تا دنیا به روت لبخند بزنه
خوش باشی وگلم

سلام
خوبین شما
منم خوبم.
من دنبال این نیستم که به خودم تلنگور بزنم یا به کسی !!
این چیزی بود که حقیقت زندگی من رو تشکیل می داد
من نباید ها مو کنار نذاشتم اتفاقا دارم با اونها زندگی می کنم و سعی و تلاش برای رسیدن به اونها...

متاسفانه چون مدت کمی هست با هم آشنا شدیم از درون و خیلی از مسایل اینجا بی خبر هستین..

به قول گابریل گارسیا مارکز:
اگه بخوام یه کتاب ۱۰۰ صفحه ای در مورد امید بنویسم.. همه ی ۹۹ صفحه رو خالی می ذارم و توی صفحه ی آخر می نویسم امید تنها چیزی ست که از بین نمی ره !

چه جور می تونم فراموش کنم و خودم رو گول بزنم وفتی که نمی شه فراموش کرد ؟
وقتی که همیشه باهامه
من نمی تونم خودم رو گول بزنم که فراموش کردم...
این دل مشغولی های منه

بحث امتحان نیست عزیز
ربطی به اونها نداره
این دل مشغولیه همیشگی من هست..


شاید کم کم که بیشتر جلو رفتیم آشنا تر بشین و معنای حرفای امروز من رو بیشتر متوجه شین
شاید پاسخم به شهرزاد یا یوسف بیشتر بتونه کمکتون کنه..

+ ممنون از اینکه وقت گذاشتین :)

سورنا یکشنبه 2 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 01:47 ب.ظ


سلام...!!!
خوش آمدی.........

سلام..
خوبی سورنا؟؟
ممنون..

س-ح-ر یکشنبه 2 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 02:04 ب.ظ

عجب پری بودا :دی :دی

نمیدونم این روزا دلم یه چیزایی میخواد که رسیدن بهشون سخته ..!!

منم هیچی رو نخواستم اما خوب بعضی از نخواسته ها خودشون اومدن طرفم :دی :دی

+ الکی :دی :دی
++ گاهی این ذهنه متروکت خوب چیزایی میگه ها :دی :دی

پر پروازه منو ازم نگیر ... :دی

آره واقعا.. منم دلم همون چیزا رو می خواد!
اما خوب من نمی دونم چی کار کنم این همه خواستن رو !!
این همه خواهش ها رو !!

اینکه دیگه از شاهکار های زندگی س-ح-ر خانم هستش !!

+ دیوانه!

++ متروک هم که شدیم رفت! البته بودیمااا..
خوشم می یاد خوب میگری.. همینه که خوبه..
ما همه چیزمون متروکه..

کتایون یکشنبه 2 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 05:05 ب.ظ http://www.fanosekhyal.blogfa.com

من خسته‌ام، تو خسته‌ای آیا شبیه من ؟

یک دل شکسته‌ی تنها شبیه من


سلام
خوب هستین
بعد مدتی طولانی آپ کردم خوشحال میشم سر بزنین
موفق و موید باشین همیشه
به امید دیدار

...

سلام
ممنون
آره می دونم
حتما می یام..
منتظر باشین..

شهرزاد یکشنبه 2 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 06:28 ب.ظ http://shahrzad91.blogsky.com\

سلاممم روبه جون:
خوبی؟؟؟
روزبه یه غلط نوشتاری ازت بگیرم؟؟؟
که شاید به خاطر احساساتی بودنت روی داده....
خط آخر نوشتی از ته اعماق دلم..
ته مترادف همان اعماق؛یکیشو باید مینوشتی عزیز دلم..
از اعماق دلم
از اعماق قلبم
ااز ته دلم
شاید دوتاشوم بشه نوشت ولی یکیشو بنویسی قشنگ تره....
معذرت میخوام..
فعلا...

سلام
ممنون عزیز
خوب ؟
اها
خوب اگه توجه کنی شهرزاد خانم من اون رو بولد (پر رنگ) کردم
این یه ماجرا داره که تنها.. می دونه..
واسه همین نوشتمش !!
وگر نه دیگه این قدر هم ادبیاتمون ضعیف نیست عزیز
:دی

+ ممنون خانم معلم خوب :دی

سلی یکشنبه 2 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 10:53 ب.ظ

سلام !!
اولش خواستم بگم روزبه به فراموش کن گذشته رو ! گذشته آدمو داغون میکنه !
ولی دیدم نه ! نمیشه فراموش کرد این گذشته ی لعنتی!!!! رو !!!
خواستم بگم منم خسته شدم از این دنیا و آدماش !! خواستم بگم خسته ام از این دنیای رنگاوارنک !!خواستم داد بکشم !!!و بگم ولم کنین !!!شایدم ولم کردن !!؟!

یه نیگاهی به کامنت بچه ها کردم !!
به وسطای کامنت یوسف که رسیدم بغض گلومو گرفت !!
دیدم خودمم گرفتارشم !
گرفتار این بن بست لعنتی !
گرفتار این نقطه ی کور !!
گرفتار این همه باید و نباید !!
خسته شدم !!!
از این زندگی تکراری و یکنواخت !!
این روزها بی انگیزه تر از قبل شدم !
این روز ها هیچ چیز منو ارضا نمیکنه !!
شاید چون دارم بزرگ می شم !!!
شاید چون دارم میفهمم دنیا چقدر بیخوده !!
چقدر فریبنده !!
شاید !
یادم میاد قبل ترا چقدر خوشحال بودم !!
با هر چیز کوچیک خوشحال میشدم !!
دنیام می شد اون چیز و شب و روز بهش فک میکردم !
ولی الان چقدر سنگدل شدم !
چه راحت از همه چی دل می برم !!
هیچ چیز ماها رو خوشحال نمیکنه !
هیچ چیز !!
حتی چیزی که شاید قبل تتر ها آرزوی داشتنش رو داشتیم !!

روزبه میدونی داره حالم بد میشه !
حالم بد میشه ااز این لبخند همیشه رو لبم !!
از این شوخی و خنده هایی که میکنم و همه میگن خوش به حالش چقدر شاد و بی خیاله !
ولی امروز با خوندن پستت متوجه شدم منم خسته ام !
میخوام بخوابم !
یه خواب عمییییییییق !
شاید وقتی که بیدارش م همه چیز اینقد ثابت و تکراری نبود ؟!؟!
نمیدونم به پستت ربطی داش یانه؟
ولی یهو دردودلم ریخت بیرون :)
توببخش روزبه جان !

باز نشد اون چیزی که تو دلم هس رو بگم ؟!
کاش میشد ؟!


یه لیوان آب سرد این بغضو میبره ! ودوباره میشم همراه این دنیا و بازی های عجیب غریبش !
آره اینه زندگی مزخرف ما !



سلام سلی عزیز
خوشحالم که اومدی :)
نظرت رو خوندم شاید کل جواب من چند خطی از بوف کور باشه..
چند خط اول بوف کور.. که اول سعی می کنم خط به خط نظرت رو جواب بدم بعد برم و اون رو برات بنویسم..

اگه می گفتی فراموش کن به سلی بودنت شک می کردم !!
اصن من این یادداشت رو نذاشتم که از گذشته بگم
من فقط می خواستم اشتباهاتم رو به خودم یادآوری کنم..
بگم که آره.. هر چه کردم خودم به خودم کردم وبس.
نه کس دیگه ای..

همه ء ما گرفتار این دغدغه ها هستیم حالا هر کدوم مون به نوعی..
من این روزا واقعا درگیر این موضوع هستم که باید چه کرد با این مشکلات

شاید کم کم دارم به این نتیجه می رسم و خودم رو بالا می کشم چون خیلی وقته که درگیرش هستم..

یادته سر قضیه ء رفتن من از خونه ء ما چی بهت گفتم ؟؟
بهت گفتم سلی من نمی تونم اونجا باشم.. چون اونجا اگه می بودم نباید روزبه بودم..
باید یکی دیگه می شدم..

اما من نمی تونستم خودم رو گول بزنم.. و یکی دیگه باشم.
پس خودم موندم!

حالا هم همین جوره.. اگه دنیا به کامم نباشه.. نمی خندم!! شادی نمی کنم..
سعی می کنم بفهمم که چی داره به روزم می یاد تا اینکه بی خیال بشم و به همه چیز پشت کنم و بگم بی خیال خودش درست میشه..
آخه تا کی ؟؟
کی درست میشه ؟؟

هر چه آدم بزرگ تر میشه.. بیشتر می فهمه که تو چه گودالی گیر کرده و باید چطور خودش رو بکشه بیرون..

خوشحالم که حالت بد شده!!!!!!
خوشحالم که این بغض این جوری ترکید..لااقل ترکید دیگه !!

من سنگ صبوری رو دوست دارم! :دی
بیشتر از این هم می گفتی من در خدمتت بودم..

این روزای آخر رو امید وارم خوب پشت سر بگذاری..
برات دعا می کنم :)

ممنون از اینکه وقت گذاشتی سلی عزیز

همون جور که بهت قول دادم چند خط اول بوف کور استاد هدایت رو برات می نویسم که بی ربط به حرفات نیست..شاید طولانی شه اما فکر کنم ارزش خوندن رو داشته باشه
اگه خواستی بعدا بخون..

+
در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره در انزوا روح را آهسته در انزوا می خورد
و میتراشد.
این دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد، چون عموما عادت دارند که این
دردهای باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمارند
و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان
سعی می کنند آنرا با لبخند شکاک و تمسخر آمیز تلقی بکنند -زیرا بشر
هنوز چاره و دوائی برایش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی بتوسط
شراب و خواب مصنوعی بوسیله افیون و مواد مخدره است- ولی افسوس
که تاثیر این گونه دارو ها موقت است و بجا ی تسکین پس از مدتی بر شدت درد
میافزاید.
آیا روزی به اسرار این اتفاقات ماوراء طبیعی ، این انعکاس سایهء روح
که در حالت اغماء و برزخ بین خواب و بیداری جلوه می کند کسی پی
خواهد برد؟
من فقط بشرح یکی از این پیش آمدها می پردازم که برای خودم اتفاق
افتاده و بقدری مرا تکان داده که هرگز فراموش نخواهم کرد و نشان شوم
آن تا زنده ام، از روز ازل تا ابد تا آنجن که خارج از فهم و ادراک بشر است
زندگی مرا زهرآلود خواهد کرد- زهرآلود نوشتم، ولی می خواستم بگویم
داغ آنرا همیشه با خودم داشته و خواهم داشت.
من سعی خواهم کرد آنچه را که یادم هست، آنچه را که از ارتباط وقایع
در نظرم مانده بنویسم، شاید بتوانم راجع بآن یک قضاوت کلی بکنم ؛ نه،
فقط اطمینان حاصل بکنم و یا اصلا خودم بتوانم باور بکنم - چون برای
من هیچ اهمیتی ندارد که دیگران باور بکنند یا نکنند-فقط میترسم که
فردا بمیرم و هنوز خودم را نشناخته باشم- زیرا در طی تجربیات زندگی
باین مطلب برخوردم که چه ورطهء هولناکی میان من و دیگران وجود دارد
و فهمیدم که تا ممکن است باید خاموش شد، تا ممکن است باید افکار خودم
را برای خودم نگهدارم و اگر حالا تصمیم گرفتم که بنویسم ، فقط برای
اینست که خودم را به سایه ام معرفی کنم - سایه ای که روی دیوار خمیده و
مثل این است که هرچه می نویسم با اشتهای هر چه تمامتر می بلعد -برای
اوست که می خواهم آزمایشی بکنم: ببینم شاید بتوانیم یکدیگر را بهتر
بشناسیم. چون از زمانی که همهء روابط خودم را با دیگران بریده ام می خواهم
خودم را بهتر بشناسم.

سلی دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 12:44 ب.ظ

ای زندگی تو ما رو ببخش !!

ممنون !

نخیر...
این ماییم که باید اون رو ببخشیم !!

وظیفه بود سلی جان..

مرجان دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 04:49 ب.ظ http://dayy.blogsky.com

سلام روزبه جان
بازم موج منفی توی نوشته هات موج میزنه داداشه من ؟ یه بار یه جایی شنیدم که وقتی آدم دنبال چیزایی غیر از خدا باشه ، حتی اگه به همه اون خواسته هاشم برسه بازم راضی و قانع نمیشه و همچنان سرگردون میمونه ! به پوچی میرسه به خلا .. ولی کافیه خودشو به خدا نزدیک کنه .. اون موقع به طرز معجزه آسایی میبینه که دلش آروم گرفته هرچند به خواسته هاش نرسیده باشه ! و اینجاست که هدفمند و با برنامه و امید دنبال آرزوهاش میره که خسته هم نمیشه

کوچیکترین قدمی که میتونیم برداریم تا به آرامش برسیم ، خوشحال کردنه اطرافیانمون و دوستامونو دور و بری هامونه

حالا دیدی چقدر آسونه ؟

قربونت

سلام مرجان عزیز
خوبی ؟
خوب متاسفانه من دنبال چیزی نیستم !!
اصن مگه من گفتم دنبال چیزی هستم ؟
من دنبال خودم هستم.. خود خودم..
نه چیز دیگه ای..
اونو می خوام کشف کنم.. پیداش کنم.. به کمک خودم و خدای خودم..

من وقتی خوشحال نیستم و نمی تونم باشم چرا خودم رو گول بزنم طوری وانمود کنم که خوشحالم ؟؟

خیلی هم سخته برا من !!

فدات !

+ مرسی از اینکه وقت گذاشتی :) خوشحالم کردی..

سورنا دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 09:59 ب.ظ

از فاضل نظری:

مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادة سه‌شنبه شب قم شروع شد

آیینه خیره شد به من و من به‌ آیینه
آن قدر خیره شد که تبسم شروع شد

خورشید ذره‌بین به تماشای من گرفت
آنگاه آتش از دل هیزم شروع شد

وقتی نسیم آه من از شیشه‌ها گذشت
بی‌تابی مزارع گندم شروع شد

موج عذاب یا شب گرداب؟! هیچ یک
دریا دلش گرفت و تلاطم شروع شد

از فال دست خود چه بگویم که ماجرا
از ربنای رکعت دوم شروع شد

در سجده توبه کردم و پایان گرفت کار
تا گفتم السلام علیکم ... شروع شد

نمی شناسم !!

اینجا رو پسندیدم:

وقتی نسیم آه من از شیشه‌ها گذشت
بی‌تابی مزارع گندم شروع شد

موج عذاب یا شب گرداب؟! هیچ یک
دریا دلش گرفت و تلاطم شروع شد

+ تشکر :)

ندا سه‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 11:25 ق.ظ

شماره ی معکوس ما هم شروع شده
ممنون که به فکرمی
و خوشحالم که دوباره نوشتی ولی نظرمو بعد میگم
ــــــــ
تاا دوباره ای نزدیک

منم همین طور !!‌خودت می دونی که چرا دیگه..

وظیفه ست عزیز..
منم خوشحالم !!
---
منتظرتم :)

نگین سه‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 01:41 ب.ظ http://ariai.blogsky.com

سلام !!
همیشه تو زندگی ادما وقتی میشه که ذهن خالی میشه
میگی چرا ؟
چرا اینجوری شد
وقتی عمق فاجعه زیاد باشه
تمام ثانیه های زندگی میشه چرا
بعد زندگی تکراری میشه
فقط میشه زنده بودن چون زندگی جریان داره !!
همیشه آدما نتیجه کارهای خودشون رو میبینن
کاملا موافقم ... وقتی فکر میکنی تنها کسی هستی که خدا بهش توجه نداره
کاش اون لحظه برگرده و عقب رو نگاه کنه ببینه که خدا همه جا باهاش بوده
خدا نباید دستشو بگیره و قدم به قدم اونو راه ببره
کاش ببینه که راه براش گذاشته بود ... خودش انتخاب کرد ...
ولی گاهی وقتا میشینه فکر میکنه میگه حالا من راه رو اشتباه رفتم خدا چرا کمکم نکرد !!
همینجوری اینقدر توی سوالهاش غرق میشه
که نمفهمه سوال اول چی بود !!
همیشه باید یه ذره امید باشه
وقتی به اتفاقات زندگی نگاه کنیم
میبینیم توی اتفاقاتی که از نظر ما واقعا بد بودن
همیشه جایی هست که بهش امید داشته باشی !!
هوارتا بوسسسسسسسسس

سلام
واقعا نظرت به دلم نشست
دو بار اونو خوندم!
حرفای جالبی بود
یه جور دید بلندتر نسبت به حرفام که شاید خودمم اون رو نادیده گرفته بودم!

آره حرف منم همین بود.. گاهی اوقات این چراها این قدر زیاد میشه که خود چرای اولی که منشا بقیه ی اونهاست از ذهن فراموش میشه و میشه دردسر..

هیچ چیز بدتر از عادت کردن و تکراری شدن نیست.. اونم چه برسه به زندگی..

بذار یه مثال برات بزنم!
شنیدی حتما که دیگه یه ضرب المثلی هست:
آدم عاقل از تجربه ی دیگرون استفاده می کنه..

اما اگه توجه کنی همه ی ما دوست داریم خودمون اون چیزی رو که دوست داریم تجربه کنیم.. یعنی خریت !!

حتی اگه بدونیم تجربه میگه این کار سرانجومی نداره.. اما این حس جاه طلبی ما آدما این موقع هست که کار دستمون میده..

وقتی نگاه پشت سرت می کنی می بینی که می تونستی خیلی ساده تصمیم درست رو انتخاب کنی ولی نکردی..
بعد حالا نگاه می کنی و می بینی که چقدر پشیمون هستی..

خدارو شکر من خیلی وقته خدا رو شناختم.. و تنها کسی و چیزی که همیشه باهامه خوده خوده خودشه..

و حالا این روزایی که در حال ساخت و ساز و معماریه زندگی خویشتن هستیم تنها اون هست که داره کمکم می کنه..

اگه امید نبود که دیگه زندگی معنا نداشت..

+ ممنون از اینکه وقت گذاشتی و این نظر شیوا و گیراتو دادی :))

سورنا سه‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 03:58 ب.ظ

(قلب)

[ بدون نام ] چهارشنبه 5 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 01:36 ب.ظ

سلام...!!!
بن بست...
خوب...
چگونه می شود از زندگی کنار کشید...؟

سلام
ته خط..
خوب به جمالت...

نمی خواد که از زندگی کنار کشید !!
باید بود و باهاش جنگید..

جنگ

سورنا چهارشنبه 5 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 01:37 ب.ظ

آن بالا من بودم......

می دانستم :)

سورنا پنج‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 11:47 ق.ظ

بازهم از فاضل نظری:
ــــــــــــــــــــــــــــ
به خدا حافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی ودلم ثانیه ای بند نشد

لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد

با چراغی همه جا گشتم وگشتم در شهر
هیچ کس هیچ کس اینجا به تو مانند نشد

هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد

خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند:نشد!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امید وارم از سفر قندهار برگشته باشی.

آخر من از دست تو و این فاضل نظری سکته می کنم میرم!
....
ما همیشه تو سفریم.. چه بخوایم چه نخوایم...

سورنا شنبه 8 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 01:33 ب.ظ


خوب..
زنده باد حضرت عشق...

خوب به جمالت :دی

:))

محبوبه یکشنبه 9 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 10:43 ق.ظ http://2khtare-iran-zamin1.blogfa.com/

انجماد قلبها را از خشکسالی چشمها می توان فهمید، چشمی که گریستن نمی تواند ، زیستن نمی داند.
سلام
بازم یه سر بزن
خوشحال میشم نظرتو بدونم
خدانگهدار

سلام
خواهش می کنم
چرا که نه ؟
حتما..
منتظر باش :)
فعلا..

سلی دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 01:52 ق.ظ

چیه ؟؟ چرا این جور نگام می کنی ؟؟

سورنا دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 09:47 ق.ظ

نشسته سایه ای از آفتاب بر رویش
به روی شانه طوفان رهاست گیسویش


ز دوردست سواران دوباره می آیند
که بگذرند به اسبان خویش از رویش


کجاست یوسف مجروح پیرهن چاکم
که باد از دل صحرا می آورد بویش


کسی بزرگتر از امتحان ابراهیم
کسی چنان که به مذبح برید چاقویش


نشسته است کنارش کسی که می گرید
کسی که دست گرفته به روی پهلویش


هزار مرتبه پرسیده ام زخود او کیست
که این غریب نهاده است سر به زانویش


کسی در آن طرف دشت ها نه معلوم است
کجای حادثه افتاده است بازویش


کسی که با لب خشک و ترک ترک شده اش
نشسته تیر به زیر کمان ابرویش


کسی است وارث این دردها که چون کوه است
عجب که کوه ز ماتم سپید شد مویش


عجب که کوه شده چون نسیم سرگردان
که عشق می کشد از هر طرف به هر سویش


طلوع می کند اکنون به روی نیزه سری
به روی شانه طوفان رهاست گیسویش

||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
این بار نگفتم از کیست..

کسی که با لب خشک و ترک ترک شده اش
نشسته تیر به زیر کمان ابرویش


:((
...................
هزار حرف برای نگفتن..............~~~!!!

ندا دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 10:40 ق.ظ

بعد از مدت هااا سلام و ارزوی سلامتی
و........
پیش از آن که بمیرم دگرباره سخن می گویم
از گرمی زندگی
تا تنی چند بدانند :زندگی گرم نیست می توانست ولی گرم باشد
پیش از آن که بمیرم
دگرباره سخن می گویم از عشق
تا تنی چند بگویند : عشق بود عشق باید باشد
پیش از آن که بمیرم
دگرباره سخن می گویم
از بخت خوشِ امید بستن به خوشبختی
تا تنی چند بپرسند :
چیست این خوشبختی چگونه به دست اوردیش و کی به ما میرسد ؟
___________
میبینم که دیگه فهمیدی مامی کیه خوب خوشحال شدم و امیدوارم تونسته باشی باهاشون ارتباط بگیری که حتما میگیری
حالا هم که اومدمممم
اومدمممممممممممممممم
اومدمممممم هااااااااااااااااااااااا
فعلاااا

به به
ما خیلی وقتا منتظر بودیم !!
خوش اومدی..
///
بله ایشون هم لو رفتن :دی
باهاشون ؟؟ مگه چند نفرنن :دی:دی ؟؟

اشتپ زدی این بار :دی

حالا چرا این قدر سرو صدا می کنی..
خوب یه بار گفتی فهمیدم اومدی :دی

+ :)

سورنا دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 12:53 ب.ظ

(قلب)

حالا همه میگن بین روزبه و سورنا چه خبره !!!

مرجان دوشنبه 10 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 10:01 ب.ظ http://dayy.blogsky.com

سلام روزبه جان !
خب منم منظورم از چیزی خواستن که فقط چیزای غیر از خودت نبود ! منظورم همه همه خودتم بود .. مگه نمیگی گمش کردی ؟ این مگه این نیست که خود تو از اصل تو دوره شده دوست من ؟

لازم نیست وانمود کنی که خوشحالی ! تازه اینجور خوشحالی نه به درد میخوره و نه موندنی چون عمق نداره ..

قربونت

سلام مرجان جان !
خوب مگه من چی گفتم ؟؟
منم تاییده زدم به حرفات که !
نه هنوز به اون درجه نرسیدم که خودم رو گم کنم یه چیزایی رو تو خودم کم می بینم و ناقص !

من هیچ وقت فیلم بازی نمی کنم ! چون اصن ذاتا بازیگر خوبی نیستم..
ناراحت باشم همه می فهمن ! خوشحالم باشم همه می فهمین..

خودم رو نمی تونم گول بزنم !!

ممنون :))

سارا سه‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 01:53 ب.ظ http://eshgh-e-noghreie.blogsky.com/

سلام...

خوبی داداش روزبه؟؟؟

همیشه تمام پستت رو می خونم و عکسای قشنگت رو نگاه می کنم... مرسی...

شرمنده دیر شد... آخه تا دیروز امتحان داشتم...

باسم خیلی دعا کن داداشی...

عاشق شاد و موفق باشی
************************سارا*****

سلام
خوبین شما ؟؟
منم ای بد نیستم ممنون
اینو خودمم می دونم :))
خواهش می کنم
امیدوارم که امتحان ها رو به خوبی داده باشی
موفق باشی
فعلا..

سورنا چهارشنبه 12 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 12:43 ب.ظ

بین این دو یک رابطه وجود دارد..
هردو مرگ را خوبتر میشناسند...

کدوم دو تا سورنا جان ؟؟
شفاف سازی کن :)

..... چهارشنبه 12 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 04:33 ب.ظ

سلام خوفی دلم تنگه چیکار کنم چرا دیگه برام ای میل نمیزنی

سلام
خوبی عزیز ؟
نمی خوام بهانه بیارم اما خوب این روزا درگیری ها زیاده نه اینکه وقت ندارم اما فرصتش نشده
اگه عمری باشه و نفسی بیاد و بره مطمئن باش بی خبر نمی ذارمت :)
مراقب خودتم باش
فعلا..

شهرزاد چهارشنبه 12 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 07:54 ب.ظ http://shahrzad91r.blogsky.com\/shahrzad91r.blogsky.com

سلامم عزیزم هر دوتا وب هام آپ....
منتظرتم....

سلام عزیز
منتظر باش :)

یوسف چهارشنبه 12 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 10:43 ب.ظ

سلام لوزبه جون..
برات تو خونه ما کامنتیدم..
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
برگرد!..بخاطر دوستات!

سلام عزیزم
خودم خوندم :دی
نمی گفتی هم خودم می خوندم :دی
سعی می کنم بیام و همون جا جواب بدم
:))

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 12:26 ق.ظ

آقا بین این روزبه و سورنا چه خبرههههههههههههههه؟؟
آقا دوس دختر پسراشم اینجوری لاو نمی این :)):))

آره دیگه !
دو تا آدم شبیه هم..

تنها :دی

س-ح-ر پنج‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 04:25 ب.ظ http://darkscare.blogsky.com

...
نمیدونم ولی این تابستون اینقدر آرومه که حالم داره بهم میخوره ..!!
من را که میشناسی ؟؟ دختر فریاد و شلئغی رئزهایم هستم اما این تابستان ... لعنت باد بر آن !!

صدای ویلون من هم غم این روزها رو به کمال رسونده ...!!
گاهی اینقدر مینوازم که ...
هه ...!!

خسته شدم !! دلم یه پاییز پر سر و صدا میخواد ...! کاش این تابستون هیچوقت نمی اومد ...!!

البته فک کنم از ۱۹ به بعد اوضاع بهتر شه ..!!
هفته ی دیگه میرم سفر ...!! تا شهریور هم نیستم ...!!

+ ر و ز ب ه روزهای خوب س-ح-ر باش ...
+خالی تر از هر روزم ..!! و هنوز بال و پری میخواهم ...!!

..
این تابستون بنا به شرایطی که خودش داره و زندگی من داره خیلی فرق می کنه.. چون دغدغه های کمتری دارم!
تو که خوب پیروز می شی !!
شلوغ شلوغ کن..

ویلن رو خیلی دوست می دارم اما خوب سعادت نشده که یه دستی هم به اون بکشم :دی
(در آینده ی دور این کار رو حتما می کنم )

پاییز.. وای نگو.. من که همیشه بهت می گفتم پاییز رو دوست ندارم..

پاییز برام کلی خاطره ست.. خاطره های فراموش نشدنی.. دوست ندارم یه پاییز بیاد که خاطره های اون پاییزم رو به باد ببره..
اصن نمی شه از تابستون بپریم بریم زمستون !!!؟؟

۱۹ می ری کجا ؟؟.. تو که همیشه در حال رفتنی..

س ک و ت

+ امیدوارم که بتونم!
+ منم بال و پر می خوام تا از این لجن زار خودم رو بکشم بیرون.. کو پر پرواز ؟؟~~~~~~~~~~~~~~~~

شهرزاد پنج‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 05:58 ب.ظ http://shahrzad91r.blogsky.com\

سلاممم روزبه:
داشتیم آقا روزبه؟؟؟
منتظر باشم دیگه!!!!
اصلا هر جور راحتی دوست داشتی نیا ولی چون نظرات بعضی از دوستانم برام ارزش داره بهشون خبر میدم والا اصلا لزومی نداره که خبر بدم....

سلام شهرزاد عزیز
عزیز من که گفتم می یام
من همین امروز کامنتت رو دیدم و جواب دادم
گفتم می یام یعنی حتما می یام..
موقع اون رو دیگه خدا می دونه!
ناراحت نشو.. خودت می دونی که همیشه می یام پیشت :))

سلی جمعه 14 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 01:08 ق.ظ

ما خودمان میدانیم چه خبر است ؟!؟!
نکند یکی برای یکی دیگه آستین بالا زده !!!

ادبیاتی شده ایم :دی

سلام عرض شد !
حال شما خوب است ؟
به عرضتان عارضم که بنده ی حقیر هیچ کدوم از خطوط دل نواز ادبیاتتان رو حالیمان نشد !!
اگر ممکنه است مختصری از آن برای ما توضیح دهید.
ممنونتان می شویم !

+ ما هم ادبیاتی شدیم رفت!
چی میشه........................... :دی

مینا سه‌شنبه 10 دی‌ماه سال 1387 ساعت 02:23 ب.ظ

یافتن روزنه ای از امید مثل خوردن یخ در بهشت وسط بیابونه

یافتن چه امیدی مهم است!

مینا چهارشنبه 11 دی‌ماه سال 1387 ساعت 12:31 ق.ظ

پاسخ شما رو اصلن متوجه نمیشم!!!
بیشتر توضیح بده!

توضیحی ندارم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد