همیشه باید بیایی و از نوروز تعریف کنی، تو هر شرایطی باید بیایی و بگی نوروز کجا بودی چی کار کردی چی به تو گذشت! همیشه نوروز من یکی از بی سر و صداترین روزهام بوده! نمی دونم چرا. ولی همیشه این گوه بوده.
امسال هم این چنین شد ولی هفته دوم نوروز مانند سه سال پیش از اون تصمیمی های یهــــویی گرفتیم و آماده رفتن به دیار مردمانی شدیم که همیشه دوستشان می داشتیم! اشتیاق پایان ناپذیر من به اورامان و سقز و سردشت و مهاباد شوندی شد که این تصمیم عملی بشه.
سفر پرماجرای ما از همون آغازش روشن بود که سفر به یادماندنی رو در پیش داریم! از سبز های جاده ای گرفته تا تفتیش بدنی دهگلان و خوش آمد گویی کورد ها !
تو این سفر چیز هایی رو دیدم که شاید نباید می دید! همیشه برام پرسش بود نفتی که از زیر پای خوزستانی ها بیرون می یاد چرا باید تو کویری مانند اصفهان و کرمان خرج بشه! زمانی که از نجف آباد اصفهان بیرون میری و کم کم به سمت استان لرستان می روی اشک تو چشمات جاری میشه.
به ازنا که می رسی به الیگودرز که می رسی، زمانی که هتا یک کارخونه مواد شوینده (ساده ترین کارخانه ای که میشه در منطقه ای زد) هم نمی بینی به کل یادت میره که آره، داری تو معدن سنگ ایران گام بر میداری!
به قروه که می رسی بلند ترین و شیک ترین ساختمونی که می بینی زندان اونجاست! زندانی که تا شعاع چند صد متریش هتا موبایل تو دستت آنتن نمیده! از قروه که می زنی بیرون تنها یک چیز نگاه تو رو جلب می کنه، صدای لاستیک های ماشین و بالا پایین رفتن ماشینی که توی اون نشستی! آسفالتی که هیچ شباهتی به نامش نداره، هتا خر هم کلاسش اجازه نمیده روی این آسفالت گام برداره.
نزدیک های سنندج تو یاد دوران پیش از تاریخ بشر می یفتی! پلیشش رو به روی چشم زن و بچه و شوهر و مادر و پدرت بهت دست می زنه که مبادا باهات "چیز میز" خوراکی باشه!
به دیواندره که می رسی یاد ازنا می یفتی! (از ازنا هم بدتر!) تنها چیزی که به چشم می یاد و از در و دیوار دیواندره بیرون می زنه، فقر و بدبختیه با یه مشت آدم ساده پوش و زیبا. دیگه هیچی نمی بینی. کم کم داریم به عروس ایران می رسیم!
به بوکان که می رسی، نمی دونی که از میاندوآب بری به سمت مهاباد یا از جاده غار سهولان بری! از میاندوآب که بری انگار یک دور، دور خودت زدی و پس از اون رفتی مهاباد! از یه طرف می ترسی از جاده غار سهولان (تو شب) بری که مبادا "برادران راه زنت!" بریزن "طلا ملا" های مامانت رو ببرن!
به هر حال ما به خاک پاک ایران باور کردیم و به سخن های "کلاغه" گوش ندادیم و از همون راه غار سهولان رفتیم. راه زنی هم نبود، کسی هم نکشتمون! تازه تو جاده وایسادیم (ساعت نزدیک به 10 شب بود) و از فشار خودمون رو راحت کردیم!... به مهاباد که میرسی تنها باید سرت رو از ماشین بیاری بیرون و تا می تونی داد بزنی و درود به ایران بفرستی.
نمی دونم چرا حسی که وارد پاسارگاد و مرودشت میشم در لحظه رسیدن به مهاباد و اورامان هم دارم! هتا آرامگاه آناهیتا هم این حس رو ندارم! یه جاهایی حس نوستالوژی تو رو توانمند تر می کنه! دوست داری از ماشین لعنتی پیاده شی و روی خاک اون (مانند آسفالت قروه) گام برداری. مانند اسلام آباد غرب، سردشت.. بوی باغ های انگور سردشت، بوی شیمیایی "برادران و صدام" رو خنثی می کنه! دوست داری خاک سردشت رو تو دستت مشت کنی، نگاهش کنی، ولش نکنی! دوست نداری دستاتو باز کنی..
این سفر بیش از این برای من "خوش گذرونی" باشه، درس میهنم رو یاد داد.
زمانی که پیش خودت کاری رو آغاز می کنی٬ یه روزهایی باید بیایی و بنویسی! هتا اگه نتونی! گروهی از این روزها همیشه تازه ست و هیچ زمان برات کهنه نمیشه٬ اصلن ویژگی این روزها همینه. یکی از این روزها بوی تازگی لباس نو سبزی پویش و و و .. رو میده. نوروز.
یک بار دیگه طبیعت پیرتر شد و چند ساعت دیگه جای خودش رو به طبیعت تازه و بهاری و سبزی میده. یک سال دیگه ایران پیرتر شد٬ همیشه این روزهای پایانی سال کمی بر میگردی و پشت سر خودت رو نگاه می کنی که ببینی اون سال چگونه گذشت؟ بر تو چگونه گذشت.. هشتاد و هشت آبستن خیلی از رخداد ها بود که دوباره گویی اونها کار گزافی ست ولی مهم این بود.. مهم این بود که هشتاد و هشت آغازگر راهی تازه و نو با هدفی مشترک برای همه ما ایرانی ها و ایران بود.
۸۸ رخت بر تن٬ آماده سفر٬ به پیشواز ۸۹ می رود. طبیعت باز هم تازگی٬ سبزی٬ پویش و جاودانگی خود را به رخ انسان می کشد!
سال سبز ۸۸ را به سال رویش ۸۹ بسپاریم! زمانه زیر و رو می شود.. زیرا٬ زمینه سبز و پرنگار شده!
نوروزی تازه بهاری سبز شکوفا و پر از عشق برایتان آرزومندم.
روی بنمای و وجود خودم از یاد ببر .. خرمن سوختگان را همه گو باد ببر
ما چو دادیم دل و دیده به طوفان بلا .. گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر
زلف چون عنبر خامش که ببوید هیهات .. ای دل خام طمع این سخن از یاد ببر
سینه گو شعله ی آتشکده فارس بکش .. دیده گو آب رخ دجله ی بغداد ببر
دولت پیر مغان باد که باد که باقی سهل است .. دیگری گو برو و نام من از یاد ببر
عکس: (شیراز.باغ ارم.۲۵ اسپند ۱۳۸۸ خورشیدی)
هر ساله هر اندازه که به پایان سال نزدیک می شویم و کم کم زمستون سرد و بدون "برف" آماده سفر می شود تا جای خودش رو به بهار سبز بده٬ رخداد ها و آیین های در گاهشمار ایرانی بیشتر و بیشتر میشه٬ به کل زمستون آبستن بیشتر جشن های ایرانی ست ولی خوب بزنم به تخته "بابا مامان بزرگ" های ما زیادی جشن داشتن، خسته شون هم نمیشد!
از جشن برای خانم ها و بانوان گرامی (سپندارمذگان) گرفته تا گرد و خاک خونه خوردن و چشیدن و سر و صدای و آتیش چهارشنبه سوری و سمنو و نوروز و و ...
از کارهای نیمه خانومی در بیایم و به روز "خطرناک" آقا، خانم هم همراهش بچسبیم! آتیش یا همون آتش می تونه تداعی کننده یک حس خوب و دلچسب و پاک از لحظه های زیبای ما باشه. (واسه ما که این گونه است) یکی از زیباترین آیین هایی که از "بابا مامان بزرگ" های ما برامون مونده همین چهارشنبه سوری یه. که اونم شاید اگه دسترسی آسان به "چوب کبریت" و "آتش" هم نبود چه بسا تا به امروز جای خودش رو به یک "عید خونی" دیگر داده بود و رفته بود و و و..
چهارشنبه سوری چیست؟
همه ایرانی ها (گروهی از تاجیک ها، هندو ها، چینی ها، افغان ها و.. این جشن را دارند) واپسین شب چهارشنبه سال را جشن می گیرند، ولی خوب "اصل و اصالت چهارشنبه سوری مرگ بر اون، از عرب های عزیز گرفته شده است ماست" که چندین و چند هزار سال نوری پیش آن را در منطقه ای "نامعلوم" از فلات کوچک ایران "جا" گذاشته اند !!
در شب چهارشنبه سوری چه باید کرد؟ چه چیزهایی لازم است؟
به وسیله مقداری کبریت ناقابل چوب خشک را آتش و یا کپه ای آتش درست کرده و زده و آتش را بزرگ و بزرگ تر کرده و هر اندازه که می توانید بر روی این آتش بالا و پایین می پرید. به همین سادگی (به فیلم رضا میرکریمی رجوع هم نشود! به فیلم اصغر فرهادی "چهارشنبه سوری" مراجعه شود)
وسایل مدرن چهارشنبه سوری؟
"بابا مامان بزرگ" های ما تو خواب هم نمی دیدن که روزی فرزندان شان سرشان برای کنجکاویه این چنین درد کند! شما که سرتان درد می کنه برای این کارها، از مغازه سر کوچه و یا دست فروش محله پایین به اندازه کافی و لازم ترقه و این گونه چیزهایی که "بترکه" و صدای بوممب بده، خریداری می کنید و می ترکونید! اگر سرتان خیلی خیلی درد می کند که بنده بسی زیاد شرمسار شما هستم چون شیوه آماده سازی تَرق و تُرووق گُنده "چــــیز" هست و ...
خوراک چهارشنبه سوری؟
همانند دیگر جشن های بابا مامان بزرگ ها مون خوراک این جشن هم باید آش گیاهی و تخم هندوانه و تخم خربزه و تخم کدو و ... این گونه چیزهای گیاهی میاهی باشه! ولی اگر بخواهیم زیادی به "اجداد مون" سری هم بزنیم باید سوسمار پخته و نیمه آب پز "میل" شود!
نیایش چهارشنبه سوری؟
هــــیچ! پیشین زیادی گفتن و بسی اشتباه گفتن "سرخی تو از من، زردی من از تو" ولی خوب اینم زداییده شد! ولی هر ساله آرزو می کنند که آتش مشکلات و چالش هایی را که در سال گذشته برای خود و همسایه و ایران شان آمده را بزداید و در خود فرو ببرد.
ولی چهارشنبه سوری 1388 خورشیدی کمی زیادتر نیایش دارد، چه بسا فریاد این نیایش ها "من و تو" هم گوش "آقا موشه" را کَر و کَر تر کند. (خدا از زبونت بشنفه ننه جون!)
پس از چهارشنبه سوری؟
اگر خیلی کنجکاوی کرده باشید بی شک باید جایی از بدن خود را سوزانده و گار خیلی خیلی بازی گوشی کرده باشید که "دعای خیر مسلمین و مسلمات" در بیمارستان و خدا نکرده در "سردخانه" همراه شماست.. و اگر هم مانند بابا مامان بزرگ هامون "چهارشنبه سوری" را بجا آورده اید که تندرست در خانه ی خود کنار مادر و پدر و خواهر و برادر و .. اینا نشسته و در حال بازگویی چهارشنبه سوری دلچسب خود هستید.. (امیدوارم اینگونه باشد)
چهارشنبه سوری از زبان آقا موشه؟
شماری به خیابان آومده و حمه اماکن و پارک حای و حمه وصایل نقل و نباط شحر را آتش آتیش ذدند و فرار کردند و ما انحا را گرفتیم و نذیک به شونسد تون (تون ماهی قذا لالا) مواد مخرب منفجره را از انج ابردیم یعنی پیدا کردیم. پس فردا هم تذاهرات سراسری چند ثیصد میلیونی با حضور دو حزار نفر در محله برگزار می شود.
"هیچ وجه تنها نیستی٬ وقتی که تحریک بشی٬ هیجان زده بشی بدونی. خیلی از آدم ها درست عین الان تو از نظر روحی و اخلاقی مشکل داشته ن و خوشبختانه عده ای از اونها مشکلات شون رو ثبت کرده ن. اگه بخوای می تونی از اون مشکلات چیزهای زیادی یاد بگیری. همون طور که روزی اگه تو چیزی برای ارائه داشته باشی٬ کسی هس که چیزی ازت یاد بگیره. این یه توافق دو جانبه ی خیلی زیباس. و این همه ی تحصیلات نیست. تاریخه. شعره."
ناتور دشت. نوشته جی.دی.سلینجر (برگردان محمد نجفی، انتشارات نیلا 1375)
شما بارها و بارها در طول زندگی خودتون و هتا روزها و ساعت ها زندگی تان "هولدن کالفیلد" را دیده اید شنیده اید لمس کردید و و و... بارها با اون و رفتارهاش زندگی کرده اید. "هولدن کالفیلد" شاید بیش از هر کسی برای کسانی که به دیده از زندگی روزمره خودشان خسته و نالان هستند، آشنا باشد. برای همین هر چه برگه های "ناتور دشت" را به پیش می بریم، بیشتر و بیشتر با اون پیوند برقرار می کنیم و چه بسا می اندیشیم که "جی.دی.سلینجر" فقید این کتاب را برای "ما" نوشته!
"هولدن کالفیلد" تنها "هولدن کالفیلد" نیست! او نشانه و نمادی از بیشینه افرادی از هر جامعه ای ست که از رخداد های پیرامون خود ناخشنود و در پی زدودن این هنجارهای بد است.
اگر "ناتور دشت" را نخوانده اید بدون هدر دادن زمان از همین امروز خواندن آن را آغاز کنید، بی شک "ناتور دشت" می تواند بهترین و یا بهترین کتاب و شاید هم "درس" زندگی تان باشد.
همیشه و پس از دوران بلوغ نصفه و نیمه فکری دربارهسعدی چنان می اندیشیدم که تنها باید در کمبود رفتار و حالت هایی همچون: معنویت٬ رضایت٬ شکر گذاری٬ قناعت و دیگر رفتار هایی که هیچ کدام هیـــــچ سوی و سمتی به ما "معلوم الحال" ها ندارد، رفت!؟ ولی مدتی ست که مشتاق چشم و ابرو شیخ شده ایم هر بار که زمان بگذارد و حال "معنوی" مان هم بیاید به سوی هم رهسپار می شویم و از گوشه و کنایه و پند و اندرزهای ایشان "فــــیض" می بریم و استفاده می کنیم. باری که همه این سخن های خوب شیخ را به کار ببرند.
پادشاهی به کشتن بیگناهی فرمان داد. گفت: ای پادشاه بواسطه خشمی که تو را بر من است آزار خود مجوی. گفت: به چه معنی؟ گفت: از برای آن که این غقوبت بر من به یک نفس بسر آید و بزه آن جاوید بر تو بماند!
دوران بقا چو باد صحرا بگذشت .. تلخی و خوشی و زشت و زیبا بگذشت
پنداشت ستمگر که جفا بر ما کرد .. در گردن او بماند و بر ما بگذشت
ملک را نصیحت او سودمند آمد و از سر خون او برخواست.
امتحان ها یکی پس از دیگری خراب و نابود میشد! ولی خوب این "نابودی" ها به پایان رسید و الان زمان آرامش است و بس! هر چند که این روزها همه آماده روزی بس بزرگ برای دوباره نشان دادن "چیزی" هستیم ولی خوب گفتم خالی از لطف نباشه امروز را که روزی بزرگ برای فرهنگ و آیین کهن ایران و ایرانیان بود رو هم بهش بپردازیم. هر چند که دیر شده و همه آتش های خود را بر پشت بام خانه ها افروخته اند (اگر این کار را کرده اند) ولی هیچگاه برای پرداختن به روزی بزرگ دیر نیست.
جشن سده رو همه ایرانیان شادباش می گویم. به امید روزهای فرخنده تر و بهتر در کناره هم که از "مام میهن" به خوبی دفاع کنیم.. با هم و در کنار هم. پیروز باشید.
جشن «سَـدَه» بزرگترین جشن آتش و یکی از کهنترین آیینهای گروهی و اشتراکی شناخته شده در ایران باستان است. در این جشن و در آغاز شامگاه دهم بهمنماه هر سال، همه مردمانِ سرزمینهای ایرانی بر بلندای کوهها و بام خانهها، آتشهایی برمیافروخته و هنوز هم کموبیش بر میافروزند. مردمان نواحی مختلف در کنار شعلههای آتش و با توجه به زبان و فرهنگ خود، سرودها و ترانههای گوناگونی را خوانده و آرزوی رفتن سرما و آمدن گرما را میکنند. همچنین در برخی نواحی، به جشنخوانی، بازیها و نمایشهای دستهجمعی نیز میپردازند.
ستایش پاک تو را باشد، ای آتش پاک گهر، ای بزرگترین بخشودهی اهورامزدا، ای فروزندهای که در خوری ستایش را، میستاییم تو را، که در خانه مانمان افروختهای
((آتش نیایش))
عکس از برگذاری جشن سده در کرمان به روز شنبه دهم بهمن ۱۳۸۸ خورشیدی است که توسط خبرگذاری مهر گرفته شده٬ برای دیدن سایر عکس ها لینک های زیر را ببینید.
پرده نخست:
اندرونی ـ اطاق او ـ تاریک ـ ساعت: ۲۲ دقیقه بامداد
او همچنان تلاش می کند که خود را دلخوش نگه دارد - به هر روش و بهایی! - تا در کاری که سرانجام از پیش ها نوشته شده٬ باهمان نشود! ذهن و جلوی چشمان او چنان تاریک و گنگ است که هتا پروانه ورود پردازش هیچ داده بیرونی را نمی دهد. تنها به همان هایی که در ذهنش نقش بسته بسنده می کند. آری٬ چرا در کاری سر انجام آن از پیش نوشته شده من حضور پیدا کنم؟! به چه بهایی؟ خون تمام آنهایی که برای راه " ۷ " رفته اند را این گونه پاسخ می دهند؟ من نیستم!
بیرونی - شهر - تاریک و روشن - ساعت: نامعلوم
او در میان مردمانی حرکت می کند که بیشتر به شوق و برای چیزی می اندیشن که شاید باید این روزهای تیره را روشن کند. براستی می توان این گروه از مردم را (که اختلاف آنها با مخالفانشان هنوز به بیشینه نرسیده) باور کرد؟ آیا می توانند؟ سبز٬ تغییر و دو داده دیگر بین مردم پخش شده ولی هنوز هیچ گروهی نتوانسته به خوبی و به اندازه کافی یکه تازی کند!
پرده دوم:
اندرونی - خانه آنها - کمی روشن - ساعت: ۲۲ دقیقه بامداد
با آن همه گنجایش پویش مردم٬ کم کم ذهن او آماده ورود آرمان ها و آرزو های "سبز و تغییر" شده٬ همین که این آمادگی نسبی آمد پردازش مغز نداشته او هم در حال تلاش و تکاپو برای رسیدن به سرانجام پایانی است.. همهمه و شلوغی سرتاسر خانه همیشه ساکت آنها را برداشته٬ هر کدام نگرشی دارند و از قضا مخالف یکدیگر! ولی شاید باید گفت که این نخستین بار است که همه هموندان خانه در پی رسیدن به هدفی مشترک هستند..
بیرونی - شهر و ایران و فرنگ - روشن - ساعت: همه ساعت ها
پس از آن شب به یادماندی و پیروزی انگشت اشاره "چیز" بر بی همه چیز٬ آن همه اختلاف ها - به آن اندازه - همگی یک شبه مرتفع شد و شهر و ایران و جهان را یکپارچه یک رنگ و یک واژه (سبز و تغییر) فرا گرفته٬ همه خوشحال به دیده می آیند - پر شور و شعف - انها چنان پایکوبی می کنند که گویی از همین الان نام سبز و تغییر را از جعبه بیرون آورده اند! تاریکی شب به روشنایی روز پیوند خورده و زمان ها و ساعت ها از دست همه رفته..
نیم پرده؛ روز ۲۲ ام
از آغازین ساعت های روشنایی همه و همه (هر کس که ایران برایش مهم بوده) می رود و حق خودش را در جعبه آرزو می اندازد. او هنوز مردد است! نمی داند؟ می داند؟ چه کند؟ در خانه تنهاست٬ بالاخره٬ به روش و بهایی خودش را خشنود می کند و دم پسین هم مانند دیگران می رود.. مانند همه.. مانند همه..
دیر زمانی است که مردمان ایرانی و بسیاری از جوامع دیگر، در آغاز فصل زمستان مراسمی را برپا میدارند که در میان اقوام گوناگون، نامها و انگیزههای متفاوتی دارد. در ایران و سرزمینهای همفرهنگ پیراون، از شب آغاز زمستان با نام «شب چله» نام میبرند که همزمان با شب انقلاب زمستانی است.
شب چله یکی از مهمترین آیین و جشن های ایران بوده و هست.
همین دیروز بود که تو سرم نوشته ای رو می پروروندم که اگه زمانی بود بیام و اون رو بنویسم ولی اون رو به روز دیگه ای واگذار می کنم و به یاد استاد پایور می نویسم.
استاد فرامرز پایور (۲۱ بهمن ۱۳۱۱ - ۱۸ آذر ۱۳۸۸) برای هر ایرانی که هتا کمی با موسیقی آشنایی داشته باشه نامی آشنا و بزرگ است. سنتور فرامرز پایور سال های سال است که خط مشی دوستداران موسیقی است و خواهد بود. ایشان را می توان پایه گذار گروه نوازی در موسیقی سنتی ایران دانست. آموزش موسیقی را نزد استاد ابوالحسن صبا در سنین نوجوانی فرا گرفت و از شاگردان برجسته استاد صبا به شمار می رفت و هتا سازهایی همچون سه تار٬ ویولن و گاهی هم تار می نواخت. استاد دانش آموخته دانشگاه کمبریج لندن در رشته زبان و ادبیات انگلیسی بوده٬ در سنین جوانی با استعداد نابی که در ایشان وجود داشت دانش آموخته کلاس هارمونی و کمپوزیسیون استاد اصلانیان می شود.
استاد پایور را می توان یکه تاز آن زمان در زمینه اجرای کنسرت های گوناگون در سرتاسر جهان دانست٬ ایشان با استادانی همچون جلیل شهناز (تار)٬ رحمت الله بدیعی (کمانچه)٬ حسین تهرانی (تنبک) و.. در کشورهای گوناگون به اجرای موسیقی سنتی ایرانی پرداخته اند و به همین شوند کمک شایانی به زنده نگاهداشتن موسیقی سنتی ایران کرده اند.
نسک "دستور سنتور" ایشان یکی از پر فروش ترین نسک های آموزش موسیقی ماست که هنوز هم با بیش از پنجاه سال چاپ نسک نخست برای آموزش سنتور به شمار می رود.
تصنیف های ماندگاری هم چون؛ آواز دشتی، حربی، شهر آشوب، خلوت گزیده (با صدای استاد شجریان)، راز دل (با صدای استاد شجریان)، انتظار دل (با صدای استاد شجریان)، دل شیدا (با صدای شهرام ناظری) و.. . از شمار کارهای ماندگار ایشان است.
استاد پایور حدود یازده سال پیش دچار سکته مغزی شده بود و بدون شک او هم مانند دیگر هنرمندان و استاد های بزرگ این مرز و بوم در تنهایی خود درگذشت.
مراسم خاکسپاری و یادبود استاد فرامرز پایور روز شنبه بیست و یکم آذر ماه ۱۳۸۸ ساعت ۹ پگاه از رو به روی تالار وحدت برگذار خواهد شد.
یادش برای همیشه گرامی.
تازه نوشت: فرتورهایی از مراسم خاکسپاری استاد پایور رو می توانید از اینجا ببنید (خبرگذاری مهر)