ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
عزیزی که فرصت بیان احساسات رو به من ندادی، خدا حافظ
اما اینقده دوستت داشتم که خودمو به نفهمی می زدم....من توی وجود تو، یه ذره از وجود خدا، یا حتی یه تکه از وجود خودمو پیدا کرده بودم.
تو اونی نبودی که من توی قصه هام ازش یه بت ساخته بودم.
تو حتی اون چیزی که خودت رو نشون میدادی، هم نبودی..
برای من دیگه اسم تومهم نیست.
برای من اون احساسی که توی وجود تو پیدا کردم، عزیز و دوست داشتنیه.
واسه همین هم تا ابد دوستت خواهم داشت.
فقط بدون، همیشه خواستم پُر بشی از من.
تو عمیق تر از اونی بودی که احساس من بتونه تو رو پر کنه.
و هر چی تلاش کردم، دیدم تمام وجودت خالیه، آره! از من خالیه.
به جای اینکه من پُرت کنم، غرق اعماق وجود تو شدم و نابود شدم.
آره! توی وجود تو گم شدم..
و کسی به من فرصت کمک خواستن هم نداد.
همیشه از خدا می خواستم که یه عشق واقعی رو بهم بده،
اون رو بهم داد، گرچه خیلی زود هم ازم گرفت.
ولی هر چه بیشتر میگذره به حقیقی بودن اون دوست داشتن مطمئن تر میشم.
حتی نبودن تو توی این مدت نتونست ذره ای از احساس من کم کنه،
چه بسا هر لحظه قدرتش رو توی قلبم بیشتر از پیش احساس می کنم.
دلم می خواد برات آرزو کنم،..........................................................
دیگه حتی نمی خوام فکر کنم که احساس واقعی تو چی بود؟
دیگه دنبال مقصر هم نمی گردم.. دنبال برنده و بازنده هم نیستم.
اگه برنده و بازنده ای هم باشه.. اون برنده تویی..
تو بردی... آره! فقط تو بردی.
ولی من خوشحالم که به تو باختم!!!