طرح یک کویر

طرح یک کویر بهانه ای است برای نوشتن و کمی فکر کردن به روزهایمان....

طرح یک کویر

طرح یک کویر بهانه ای است برای نوشتن و کمی فکر کردن به روزهایمان....

به یاد استاد ابوالحسن صبا

امروز پس از مدت ها باز یک کار زیبا و شگرف رو گوش دادم. از واپسین باری که این رو گوش داده بودم بی از یک ماه هم میگذره ولی خوب بنا به زوری که بالای سرم بود به یادش افتادم و چه اندازه هم به خودم بد و بیراه گفتم که فراموشش کرده بودم!

بدون شک اگه کمی با موسیقی سنتی ما آشنا باشید نام استاد ابوالحسن صبا (۱۳۳۶-۱۲۸۲ ه.خ) رو هم شنیدید. ایشان آهنگساز٬ نوزانده و نویسنده (سنتور٬ سه تار٬ ویلون٬ کمانچه و تار) برجسته تاریخ ماست. استاد بزرگانی همچون فرامرز پایور٬ حسین کسایی٬ غلامحسین بنان و.. بودند. 

ایشان همه فن حریف بودند! به گونه ای که نواختن همه سازهای موسیقی ردیف چیرگی پیدا کرد و تمام سازهای ایرانی را در حد استادی می‌نواخت و ویولن و سه تار را برای گرایش اصلی خود برگزید.

دو سال پیش برادران کامکار کاری رو برای گرامیداشت این استاد برجسته موسیقی ایران به نام "به یاد صبا" عرضه کردند. که گوش دادن به اون به اندازه ای انرژی مثبت موجود در این کار رو به آدم منتقل می کنه که باورنکردنی است! بیشتر کار این آلبوم از رونوشتی از کارهای خود استاد هست.

این کار معمولن برای هنرجویان سنتور و سه تار و کمانچه به شدتپیشنهاد میشه! کمینه گوش دادن یک بار این کار که یک آلبوم پانزده بخشی است ارزشش رو داره. این آلبوم رو از اینجا می توانید خریداری کنید.   


تناسخ

مدتی هست که دارم فکر می کنم که چه اندازه میشه علم تناسخ رو با دین پیوند زد؟ آیا اصلن چنین کاری امکان پذیر هست یا نه؟ و اینکه ما ها در زندگی روزمره خود چه اندازه این علم را باور داریم و کمینه اینکه ایا کارهایی که انجام می دهیم ویژگی هایی از این علم است یا نه؟ نخست بهتره که تناسخ رو کمی بیشتر شفاف کنم! که کمینه خود من هم در این زمینه کمی نمی فهمم! 

این علم بر این باور است که روح آدمى در هنگام مرگ در همه ى احوال یک سلسله زایش ها و دوباره حیات را طى مى کند و پیاپى از دنیایی به دنیایی دیگر در آمده و در کسوت هر حیات دوره ى خود را طى کرده و سرانجام در زمان مرگ؛ بار دیگر به پیکرى دیگر منتقل مى شود و جامه ى نوین مى پوشد، باید بدانیم این که ضرورت ندارد همیشه در پهنای یک سطح واحد موجود باشد، بلکه ممکن است در زمانى محدود در عوالم گوناگون حلول کند، برای نمونه گاه در گیاهان و زمانى در حیوانات و جانوران ... یا روان فرد در کالبد درآید٬ تا روزی که روح در جایگاه جاویدان در دنیای بالا با او محشور شود یا این که در جایگاه پایین سرنگون شود و تا ابد آنجا بسر برد. 

هندویزم ها بر این باور اند که چون روان آدمی از کالبد او به در آید در تن دیگری به زندگی خواهد پرداخت هرچه نیکوکار تر باشد در زندگی بعدی در مرحله ی والاتری قرار می گیرد و هرچه گناهکارتر باشد جسم او فرودست تر می شود. پیروان بودا باور دارند که اگر کسی در کالبد های متوالی گناهکار باشد به شکل وزغ مار فیل و تمساح به جهان باز می گردد.   

اینو هم باید گفت که بعضی دینها  تناسخ رو نمی پذیره و به زندگی روح در برزخ بعد از مرگ باور داره. 

تناسخ در ادبیات ما ما هم جایگاه ویژه ای داره. شاید بارزترین نویسنده که نوشته های اون ما رو بر این وا می داره که او هم علم تناسخ رو باور داشته (که در واقع به نظر من این چنین نیست!) صادق هدایت است. که شاید ارادت و اشتیاق هدایت به مکتب هندو ها و به کل دین های آسییای شرقی کمی این فکر رو در ذهن ما یادآوری کنه در صورتی که شاید این گونه هم نباشه! چون به کل هدایت دینی رو نمی پذیرفت..   

در علم تناسخ سرگذشت انسان دارای وِیژگی مهمی است و تکرار اون هم به گونه ای در علم تناسخ معنی میده.در زمان‌های گوناگون تاریخ و تکرار تجربه‌های تلخ و دردناک بشر، به زیادی دیده می‌شه. تجربه‌ای که با نشان دادن مرگ و میرها و تولدهای پی‌درپی.. شوندی بر آرزوی نویسنده به کاستن از این درد و الم دارد  

 "به طور مبهمی آرزوی زمین لرزه یا یک صاعقه آسمانی را می‌کردم، برای این که بتوانم مجددا در دنیای آرام و روشنی به دنیا بیایم.." بوف کور"شاید روح نقاش کوزه در موقع کشیدن در من حلول کرده بود و دست من به اختیار او درآمده بود.." بوف کور

چهار سال گذشت..

...

بر پایه یک منش "وبلاگی!" باید سالروز آغاز به کار رو جشن بگیریم! جالب تر اینه که بایستی جشن بگیریم! یعنی هیچ حقی نداریم که غم بخوریم.. کمینه باید این روزها رو هر اندازه که غم انگیز باشه، جشن گرفت.. 


این روزها هر چه بیشتر جلو می روم بیشتر گواه پوست انداختن مردم پیرامون خودم هستم.. به گونه ای که هتا گاهی زمان ها به خودم هم شک می کنم که اصلن کی ام؟ چی ام؟ 

این روزها جای خیلی از کسانی که باید امروز می بودند! ولی نیستند.. رو احساس می کنم. کسانی که می تونستند راه ما رو آسان تر کنند ولی با رفتن زوری یا دلخواه خودشان این راه رو برای ما سخت تر کردند! ولی خوشحالم که این راه سخت تر شد.. چون هر چه راه مون سخت تر بشه خواسته ای که داریم هم پایسته تر میشه.. و این می تونه کمک شایانی به آینده خودمون که هیچ! رفت.. به آینده فرزندان این خاک کنه.. 

امروز افزون بر اینکه "حضرت عشق" چهار ساله میشه پیوندی با یک یادبود زیبا دوران پیشین هم داره که امیدوارم اون یادبود همیشه یک یادبود زیبا (همان گونه که الان هم هست!) در ذهن من انگاشته بشه و چیزی نتونه اون رو خدشه دار کنه..  


+ این عکس از جنگل های سوخته استرالیا در سال ۲۰۰۶ گرفته شده است.

جک نیکلسون

شما رو به دیدن فیلم "دیوانه ای از قفس پرید" (One Flew Over the Cuckoo's Nest) با بازی شگفت انگیز جک نیکلسون افسانه ای! فرا می خوانم! این فیلم به من خیلی انرژی میده! شوندش رو هم نمی دونم! و نمی دونم چرا در این روزها و این شرایط ویژه هر بار به سرم می زنه این فیلم رو دوباره ببینم! 


رخدادهای روزگار

اینجا ایران خرداد یک هزار و سیصد و هشتاد و هشت :

شاید همان اندازه که سال 2009 میلادی با خوشی آغاز شد و همگان هر روز که بیشتر از اون می گذشت چشم به راه رخدادهای خوب بودند (که همین گونه هم شد..) و سال 1388 خورشیدی برای خود من آزمونی نو برای نو نفس کشیدن بود! این روزها.. این ساعت ها.. و مهمتر این لحظه ها به سنگینی هر چه تمام تر در اوج روزهای زندگی ما سپری میشود.

بیست و هشت.. بیست و دو.. و حالا هم بیست و دو !! این سه شماره و ماه های آنها و رخداد های آن در ذهن تمامی ایرانی های آزاده انگاشته می شود. یادمان نخواهد رفت که بر ما چه کردند و چه خواستیم ولی چه بر ما شد. این ماه های واپسین که با یادآوری گذشته و رخداد های پیشین و درس گرفتن از اون همه (هتا خود من) خواستدار دگرگونی و گریز از واپسگرایی شدیم ناگهان به ما گفتند شما چنین حقی ندارید! باید سر جای خود بمانید..  

پاینده ایران و ایرانی. ایرانی آزاد برای هر آزاده ای.

سبزسفیدقرمز    


ادامه مطلب ...

شب.. سکوت٬ کویر

..

تا حالا شده صدایی، نگاره ای یا هر چیز دیگری چنان در شما هنایشی (تاثیری) بگذاره که جلوی اون زانو بزنید!؟ و هتا بزرگی و شکوه اون مجال بیان کردن این بزرگی رو به شما نده!؟

آره بی گمان بارها شده! بارها و بارها.. هتا زمان خواندن نسکی (کتابی) که شما را "کیش و مات" می کند!

ولی هدف این گفته چیست؟ پس از نوروز به شوندی که نمی دانم (می دانم!) هر روز به پیشین و روزهای گذشته برمیگردم، روزهای بد با یادبودهای خوب! و یا شاید در آینده همه آنها در نگر من خوب شود! همان گونه که در آن روزهای پیشین همه بد بود و کم کم بهتر شد.

این ویژگی انسان بودن است که دوست دارد از پنجره های گوناگون به جهان پیرامون خود نگاه کند ولی این پنجره ها تا چه اندازه زیاد شدند؟! باید آنها را کم کرد!

دوست دارم شما را با یکی ازهمان هنایش هایی را که برایتان بیان کردم، آشنا کنم.

آلبوم "شب.. سکوت٬ کویر

ادامه مطلب ...

یک فیلم

.. 

نمی دونم چرا به یک باره یادداشتی که در ذهن خودم می پروروندم! رو به این یادداشت دگرگون کردم..
شاید هم از کارایی دیدن دوباره فیلمی به همین نام از محسن مخملباف گرامی! باشه؟ در نخست باید بگم که این یادداشت آغاز کننده جستاری است که سازه اندیشه و ذهن من هست و شاید بیش از اینها ادامه پیدا کنه! حال از شما خواهشمندم به گفته افلاطون ارج بگذارید و همان طور که او دستور داد بر سر در آکاداموس بنویسند: کسی که هندسه نمی داند وارد نشود. شما هم اندیشه های خودتون رو با شوند و آوند عقلی بیان کنید! تلاش کنید این بار آستانه بردباری خود را افزایش دهیم هر اندازه که من تند برخورد کنم! 

نمی دونم چرا این غریزه حیوانی-انسانی تا به امروز دست نخورده مونده! و چرا همیشه به دنبال شوندی برای انجام اون بودم نه تنها برای ارضا کردن این غریزه! شاید چند باری هم تا آستانه این غریزه حیوانی-انسانی هم پیش رفتم ولی نمی دانم چرا خوشحالم که تا به امروز دست نخورده ماند!؟ به راستی چرا ؟؟ این کشش درونی من برای کنجکاوی درک ناشناخته ها آیا به سرانجام می رسد؟ ولی شرم که هیچ وقت شهامت چنین کنکاشی رو نداشتم!ولی از سر چه کابوسی اینچنین انگ بی شهامتی را بر خود خریدم؟
ترس از خدا انگاریدن زن؟
ترس از خو گرفتن انگل وار در بطن یک وجود دوم؟  

از سوی دیگر اگر به این غریزه حیوانی-انسانی نگاه کنیم به سادیسم و مازوخیسم می رسیم! بدین چم که سادیسم (لذت بردن از آزار جنسی دیگران یا دیدن این آزار) و مازوخیسم (آزار جسنی خویش!) همان ریشه و بطن این غریزه حیوانی-انسانی است؟؟ 

اگر به دیدی مثبت نگاه کنیم واژه ای به نام "عشق" رو پیدا خواهیم کرد! که همیشه و بی گمان"شاید باید" پس از این گونه پیوندی پدیدار شود و یا اینکه پیش از این گونه پیوندی باید باشد تا نهایت لذت این رابطه رو بدست آورد! همان گونه که در ادبیات ما این واژه نا آشنا نیست! و به شکل های گوناگون (چه پیوندی با جنس مخالف و چه پیوندی با جنس موافق!) با اون سر و کار داریم!

به راستی تنها غریزه ای که تمام حواس پنج گانه انسان و بس فراتر از این حواس پنج گانه هنگام این پیوند برپا می شود٬ چه گونه است؟ 

و یا بازگویی که محسن مخملباف در این فیلم به ما نشان داد، درست است؟ اگر این فیلم رو ندیده اید شما به دیدن این فیلم فرا میخوانم. شاید بهتر بتونیم با هم کنار بیاییم؟!  

و یا باید از دید توده به این نیاز و غریزه حیوانی-انسانی بدین پیوند تن داد! و این نیاز رو خیلی ساده چم کنیم؟ و تمام پیشامد های پس از اون رو نادیده بگیریم؟! شاید اصلن پیشمادی پیش نیاید که من این گونه این پیوند رو سخت کردم!!؟؟ برای شما ساده است؟؟ یا باید یک سلسله پرسش ها بدون پاسخ موند؟! 

"در نیمه راه زندگی ِ ما، خویشتن را در جنگلی تاریک یافتم، زیرا راه را گم کرده بودم! (کمدی الاهی، دانته) 


اسپ خسرو پرویز

پرویز این اسپ (شبدیز) را بسیار دوست میداشت و اتفاق افتاد که شبدیز بیمار شد. پرویز گفت: « هرکه خبر مرگ شبدیز را برایم بیاورد میکُشَمَش »  

چون شبدیز سقط شد آخورسالار میترسید که خبرش را به خسرو بدهد. او به نزد باربد رفت و گفت: « خسرو گفته هر که خبر مرگ شبدیز را ببرد کشته خواهد شد. از تو میخواهم که به هر راهی که خودت میدانی خبر را به گوش خسرو برسانی و من فلان مبلغ مال به تو خواهم داد » 

چون بزمِ خسرو آغاز شد باربد چهارتار را بر دست گرفته چنان آهنگ اندوه انگیزی آغاز کرد که جگر از شنیدنش کباب میشد.
خسرو با اندوه گفت: « مگر شبدیز مرده است؟! »
باربد گفت: « شاهنشاه میگوید » ...

امیرحسن خُنجی – تاریخ شاهنشاهی ساسانی

ناگوارترین رخداد امسال

..

امسال بر خلاف سال گذشته روزهای بهتری رو می بینیم با انرژی های بهتر! ولی به روز بیست و سه فروردین یکی از دلخراش ترین پیشگاه رو به چشم خودم دیدم.

وقتی قوطی آب میوه رو به سمت آشغال دونی! پرتاب کردم پسرک به سمت اون دوید.. بدون اینکه هتا به من نگاه کنه! و قوطی رو از آشغال دونی برداشت و قطره های آخر آب میوه رو خورد!

این قدر این رخداد من رو "کیش و مات" کرده بود که نمی دونستم چی کار کنم!

وقتی خونه رفتم هزار اندیشه و کار برای کمینه کردن ندیدن این جور رفتارها به ذهنم رسید که نیازی به گفتن اونها نیست!

ولی چرا این جوری شد؟ چرا باید ما این رخداد ها که این کوچکترین اونهاست رو ببینیم!

این همه پول بهشت ما کجا میره؟ این قدر ما نیازمندیم که باید این ها رو ببینیم؟ چرا؟