طرح یک کویر

طرح یک کویر بهانه ای است برای نوشتن و کمی فکر کردن به روزهایمان....

طرح یک کویر

طرح یک کویر بهانه ای است برای نوشتن و کمی فکر کردن به روزهایمان....

الی را دیدم!

بالاخره.. پس از اون همه کش و قوس فراوان برای دیدن درباره الی٬ همین چند لحظه پیش اون رو دیدم! هیچ زمانی برای هیچ فیلمی هتا "دیوانه ای از قفش پرید (فورمن)"  این گونه چنین شوقی برای دیدنش نداشتم! و جالب اینجاست که در این روزگاری که در مرکز استان سینمایی نداریم! باید کمی راه می رفتم تا می دیدم. رفتم نشد، رفتم ندیدم.. هر بار به بهانه ای نشد. بگذریم.. 

تو این یک سال گذشته٬ جایی نبوده که در مورد درباره الی نوشته نشده باشه گمان کنم اگر من این پرونده رو باز کنم کار بدی کردم٬ پس بهتره در مورد کیفیت فیلم ننویسم!

این روزهایی که دارم از دیدن گروهی از فیلم هایی ایرانی لذت می برم! دیدن درباره الی رو  کنار "پرده آخر (واروژ مسیحی)" از بهترین های ایرانی می بینم٬ هیچ زمان من در فیلم ایرانی ای این همه بازی خوب و این همه بازی های روان ندیده بودم هتا در پرده آخر! درسته که مقایسه کردن این دو اصلن کار درستی نیست ولی نمی دونم چرا من همش این دو تا رو می خوام جفت کنم امشب!  

سفر الی با دوستانی که قراره با اونها آشنا بشه با انداختن پول به صندوق صدقه آغاز میشه.. سفری که می خواد کمی زندگی متوسط ایرانی رو نشون بده٬ دغدغه ها نگرانی ها و عکس العمل های چند خانواده که با هم دوست هستند در مقابل رخداد های ساده زندگی.. و خیلی چیزهای دیگه رو شما یک جا در ۱۱۹ دقیقه می بینید!
شاید جالب ترین و زیباترین بخش این فیلم برای من نداشتن موسیقی متن فیلم بود..
شما در فیلم هیچ موسیقی ای نمی شنوید! هیچ!.. تنها این صدای آب و موج های پی در پی ای هست که با سرعت به سنگ ها کوبیده و بر ساحل آرام میشه.. شاید برای این فیلم هیچ موسیقی متنی نمی تونست به اندازه این صدای زیبا و پر انرژی مناسب باشه.. هیچ چیزی دیگه برای گفتن ندارم - کم کم روشنایی رو هم باید دید چون نزدیکای پگاه هستم.  

در کمتر از چهار روز یک میلیون نسخه درباره الی فروخته شده، درباره الی را هم بخرید و هم هدیه بدهید تا جفایی که در حق پخش این فیلم شد را جبران کنیم!
در پایان می خوام بگم که؛ درسته که شاید فیلم درباره الی  رو من امشب دیده باشم! ولی برای من الی همین جا، کنار من، زنده ست! 

می خواهم زنده بمانم- از زبان یک گوسپند

http://roozbehs68.persiangig.com/070988.jpg

بع بع بع
نکش - منو نکش - ازت٬ از تو خواهش می کنم من رو٬ خواهرم٬ مادرم٬ پدرم رو نکش.. همون طوری که تو خانوادت رو دوست داری منو دوست شون دارم.. بع بع ع ع ع
اگه تو منو این جوری بکشی٬ یه روزی هم می یاد که تو واسه تو دادگاه بگیرن - واسه کشتار و نسل کشی ما - می فهمی؟ نه خوب نمی فهمی دیگه.. بکش.. من رو راحت کن.. ولی بدون تمام دوستا و خویشاوندای من تا واپسین دم های زندگی شون تاوانمون رو از تو می گیریم..
هولوکاست اینجاست.. گوسپندان بیایید.. دارن ما رو می کشند.. آقا شیره.. کجایی که به داده ما برسی!
آخه نامرد کمینه چشما مو ببند امروز - امروز که داری تمام آشنایان من رو هزار هزار تا می کشی.. نمی تونم این رو ببینم.. بع بع بع ع ع ع..
و ناگهان با ندادن آبی برای گوسپند "مادر مرده" یا "پدر مرده" یا "فرزند مرده آینده" گلویش را با تیغه فلزی تیزی می زنند و خون سرتاسر پیرامون آن گوسپند را می گیرد.. . . . 

ین تراژدی غم انگیز کشتار گوسپند در روز "عید قربان" بود که از زبان یک گوسپند گفته شده بود! 

"عید قربان" آمد و در این روز مسلمانان سراسر گیتی دست به کشتن هزاران هزاران راس گوسپند می زنند، آن گونه که پیداست نامش "عید" است؛ ولی من نمی دانم که چرا در عید باید ما کشتار جانواران، خون و خونریزی ببینیم! جالب تر اینه که خیلی ها برای این کار هم جشن و سرور می گیرند! 

داستان از آنجایی شکل می گیرد که خدا در خوابی که ابراهیم خلیل الله دیده فرمان می دهد که سر فرزندت را از تن جدا کن!  فرزند برای هیچ و پوچ و بدون هیچ گناهی که مستوجب این چنین کاری باشد باید سرش از تن جدا شود! فرزند هم می پذیرد و به قربانگاه می روند، ولی کارد گلو را پاره نمی کند و خدا باز هم از آسمان گوسپندی می فرستد تا بجای فرزند قربانی شود..

حالا در این داستان این گوسپند چه کاره است؟ این گوسپند "مادر مرده" یا "پدر مرده" یا "فرزند مرده آینده" به درستی چرا در این داستان درج شده؟ بدون شک خود خدا مهربان (!!) می داند و بس!
امروز تنها در شهر مکه بیش از دو میلیون گوسپند کشته خواهند شد..
همین امروز.. همسایه کناری ما هم گوسپندی را برای "رضایت" خدا خواسته یا ناخواسته کشت! و همسایه کوچه پشتی هم کشت.. و همسایه ها و همسایه های دیگر هم کشتند.. خیلی ها در ایران هم کشتند.. چرا؟!

به راستی چه تفاوتی بین این دو است؟!  

http://roozbehs68.persiangig.com/0709882.jpg 

http://roozbehs68.persiangig.com/0709881.jpg

 

این داستان یادآوری کننده آن است که "مذهب و ایمان" تا چه اندازه ممکن است خطرناک باشد که آدمی برای هیچ و پوچ و هیچ گناهی فرزند خودش را بکشد!
در این داستام روشن نیست که خدا پس از آنکه "ایمان" ابراهیم خلیل الله برایش ثابت شده آیا فرمان لغو سر بریدن فرزند کافی نبوده که حتمن باید آن گوسپند نگون بخت رو می فرستاد تا بجای فرزند قربانی شود!؟
آیا خدا در آن روز جشن خونریزی را به پا کرد تا هزاران سال پس از این داستان پیروانش سالگرد این روز فرخنده رو با خونریزی جشن بگیرند؟! 

در ادامه گفتار گزیده هایی از دو نسک صادق هدایت (آدم و حیوان - فواید گیاهخواری) را ببنید.

ادامه مطلب ...

برف سپید

بارون نم نم و کم کم و زیبایی پر از عطر و بوی طبیعت و پاکیزگی؛ پس از اون برفی به زلالی و پاکی و سپیدی برف! و پس از اون این ابر های در هم تنیده! و واژگون در آسمان بیکران.
نگاه کردن به این سه زیبایی و بودن در بین اینها، اون هم در یک فاصله زمانی کوتاه، چند و چون واژه گنگ و نامفهوم "لذت" این روزهای سرد و خشک و تاریک رو برای آدم زنده می کنه.. 

http://roozbehs68.persiangig.com/050988.jpg
(به روز یک شنبه یک آذر  هزار و سیصد و هشتاد و هشت خورشیدی)

برف نو، برف نو، سلام، سلام ... پاکی آوردی - ای امید سپید!

همه آلوده گ یست این ایام
راه شومی ست م یزند مطرب 

تل خوار یست م یچکد در جام 
اشک وار یست م یکُشد ل بخند 

نن گواری ست م یتراشد نام 
شنبه چون جمعه، پار چون پیرار، 

نقش هم رنگ م یزند رسام..
بنشین خوش نشست های بر بام  

ادامه مطلب ...

یک روز "سرد شایدم سردتر".. 13 آبان تو

یک روز "سرد شایدم سردتر" باید بلند بشی و بروی سر جلسه امتحان نقشه کشی صنعتی، امتحانی که، نه ببخشید درسی که از آغازش تا به اون روز "سرد شایدم سردتر" هتا یک جلسه هم نرفته بودم..

باز خواب موندم.. ولی ساعت هشت و پانزده دقیقه لعنتی بود که صدای گوشی غراضه 1100 بیدارم کرد.. شماره دختر عمو، گنگ، نا مفهوم، ذهن من اون زمان هیچ چیزی رو نشمرد و پاسخ دادم، ولی یک چیزی رو شنیدم از او که نباید اون لحظه اون روز اون زمان و کمینه به این زودی ها می شنیدم.. چرا، آخه چرا؟ ول کن این چرا و چگونه ها رو.. مات و مبهوت و کیش و مات شده باور نشده و گیچ و منگ سخن شنیده یا ناشنیده از تخت لامذهبی بلند شدم رفتم به سمت اتاق خواهر، اونم بیدار کردم گفتم یه زنگ بزن به سارا.. گفت چرا.. . . .

بذار کوتاهش کنم که خودمم هتا تا الان نفهمیدم چی به چیه؟ رفتم سر جلسه امتحان، با اینکه باورم نمیشد.. با اینکه نه -وازه خوبی نیست - اصلن باورم نمیشد.. نه، نمی شد هم وازه خوبی نیست.. باورم نمی شه.

چند صد باری گوشی غراضه من زنگ خورد و از جلسه امتحان لعنتی بلند شدم ولی همه این بلند شدن ها باعث نشد اون بلند بشه..

نمی دونستم که این بار بهانه گرد هم شدن خانواده کوچیک مون چیه؟ اصلن تو به من بگو؟! چیه ؟ همه خانواده گرد هم شده بودن تا گران مایه ای.. مهربانی.. دلسوزی.. تا تو رو دست به دست پیش کش خاکی کنن که تو چند صباحی از زندگیت رو برای همین خاک فدا کردی، اخراج شدی، در بند شدی، بهترین ساعت ها و لحظه های جوانی خودت رو از دست دادی..

این خاکسپاری نخستین تجربه من بود، نخستین..

مادر خواهر برادر پدر دوست و شایدم "عمه" من، تو.. تو که دستان جوان پینه بستت برای من خواهرام از همه آشنا تر بود رفتی، شایدم خسته شده بودی، از من، از ما، از شب های ایران! حتمن با خودت گفتی بذار یه چرخی بزنم تا روز بشه این شب سیاه و تاریک.

تو روزی رفتی که از روز قدس هر بار که ماها می دیدیمت می گفتی: 13آبان رو هم داریم، با اون می خوان چی کار کنن؟ می بینید که بچه های هشت نه ساله هم سبز می پوشن و سبز فریاد می زنن!


به هر حال این چرخیه که باید بچرخه، حالا چه ما کجش کنیم یا چوب لای چرخش کنیم و چه نکنیم، اون به چرخش خودش ادامه می ده.. . . .

این چند خط رو چند روز پیش از رفتن تو نوشتم.. پیش کش تو:

دستم می لرزد، بار نخست است که دستم می لرزد - نه، بار چندم است!

پیشاهنگ ارتش درون من رو به سستی می رود

شب هنگام، ماه هم دیگر بر من نمی تابد

تا کی باید این چنین گفت و شنید

مادامی که پیشاهنگ، آهنگی برای سفر ندارد..

یک روز سرد پاییزی

یک روز "سرد شایدم سردتر" باید بلند بشی و بروی سر جلسه امتحان نقشه کشی صنعتی، امتحانی که، نه ببخشید درسی که از آغازش تا به اون روز "سرد شایدم سردتر" هتا یک جلسه هم نرفته بودم..

باز خواب موندم.. ولی ساعت هشت و پانزده دقیقه لعنتی بود که صدای گوشی غراضه 1100 بیدارم کرد.. شماره دختر عمو، گنگ، نا مفهوم، ذهن من اون زمان هیچ چیزی رو نشمرد و پاسخ دادم، ولی یک چیزی رو شنیدم از او که نباید اون لحظه اون روز اون زمان و کمینه به این زودی ها می شنیدم.. چرا، آخه چرا؟ ول کن این چرا و چگونه ها رو.. مات و مبهوت و کیش و مات شده باور نشده و گیچ و منگ سخن شنیده یا ناشنیده از تخت لامذهبی بلند شدم رفتم به سمت اتاق خواهر، اونم بیدار کردم گفتم یه زنگ بزن به سارا.. گفت چرا.. . . .

بذار کوتاهش کنم که خودمم هتا تا الان نفهمیدم چی به چیه؟ رفتم سر جلسه امتحان، با اینکه باورم نمیشد.. با اینکه نه -وازه خوبی نیست - اصلن باورم نمیشد.. نه، نمی شد هم وازه خوبی نیست.. باورم نمی شه.

چند صد باری گوشی غراضه من زنگ خورد و از جلسه امتحان لعنتی بلند شدم ولی همه این بلند شدن ها باعث نشد اون بلند بشه..

نمی دونستم که این بار بهانه گرد هم شدن خانواده کوچیک مون چیه؟ اصلن تو به من بگو؟! چیه ؟ همه خانواده گرد هم شده بودن تا گران مایه ای.. مهربانی.. دلسوزی.. تا تو رو دست به دست پیش کش خاکی کنن که تو چند صباحی از زندگیت رو برای همین خاک فدا کردی، اخراج شدی، در بند شدی، بهترین ساعت ها و لحظه های جوانی خودت رو از دست دادی..

این خاکسپاری نخستین تجربه من بود، نخستین..

مادر خواهر برادر پدر دوست و شایدم "عمه" من تو.. تو که دستان جوان پینه بستت برای من خواهرام از همه آشنا تر بود رفتی، شایدم خسته شده بودی، از من، از ما، از شب های ایران! حتمن با خودت گفتی بذار یه چرخی بزنم تا روز بشه این شب سیاه و تاریک.

تو روزی رفتی که از روز قدس هر بار که ماها می دیدیمت می گفتی: 13آبان رو هم داریم، با اون می خوان چی کار کنن؟ می بینید که بچه های هشت نه ساله هم سبز می پوشن و سبز فریاد می زنن!

ولی چه کوتاهه این زندگی.. این دم و بازدم ها.. که زمان نداد تو اخبار 13 آبان رو هم بشنوی.. تو رفتی.. درست روزی که چشم به راه خبر بودی.. نمی دونستی که برای خانوادت مهمترین خبر 13 آبان، کتک خوردن کروبی و سبز پوشیدن بچه های هشت نه ساله نیست، بلکه رفتن تو هست و بس، همین.

به هر حال این چرخیه که باید بچرخه، حالا چه ما کجش کنیم یا چوب لای چرخش کنیم و چه نکنیم، اون به چرخش خودش ادامه می ده.. . . .

این چند خط رو چند روز پیش از رفتن تو نوشتم.. پیش کش تو:

دستم می لرزد، بار نخست است که دستم می لرزد - نه، بار چندم است!

پیشاهنگ ارتش درون من رو به سستی می رود

شب هنگام، ماه هم دیگر بر من نمی تابد

تا کی باید این چنین گفت و شنید

مادام که پیشاهنگ، آهنگی برای سفر ندارد..

هفتم آبان٬ سالروز کوروش بزرگ شادباد

 کوروش شهریار روشنی هاست
کوروش افتخار ایران و ایرانی هاست
کوروش از آن همه ایران است
هفتم ( 7 ) آبانماه سالروز کوروش بزرگ خجسته باد

 


 که امسال با دوستان به آرامگاه برویم گفتم اینجا یاد کوروش بزرگ رو گرامی بداریم.. خیلی از کوروش بزرگ گفته شده لزومی نداره من دوباره این پرونده زیبای آدمی رو باز کنم٬ این روزها که ایران در تب و تاب رسیدن به درخت سبز آزادی است همه باید یاد بگیریم و بدانیم چه بودیم و چه شدیم و چه بر سر ما‌ آمد٬ه هر چه بود گذشت.. و حال و الان مهم است و بس. امروز هم در تاریخ انگاشته می شود همان گونه که گذشته و گذشتگان هم انگاشته شدند، چه خوب و چه بد، پس یادمان نرود تنها خوبی است که می ماند و به نیکی از آن یاد می شود.  

در "ادامه جستار" متن "منشور حقوق بشر" کوروش بزرگ رو گذاشتم. 

به امید ایرانی آزاد برای هر ایرانی. سبز باشید. 


هرمز رسام ( 1826 – 1910 ) - کاشف استوانه کوروش بزرگ در بابل

ادامه مطلب ...

بدترین انگاشته های ذهنی

از بس این روزها انرژی منفی و هزار "چیز میزه" بد دیدم و دیدیم به یاد "مرگ زوری" می افتم، چه بسا که هر چه جلوتر می رویم این "مرگ زوری" در همه جا کمتر می شود جز ایران! تازه گونه های تازه ای از مرگ زوری رو می بینیم..

یاد فلک کردن افتادم، همیشه در دوران کودکی بدترین گونه کتک خوردن سر کلاس درس یا بیرون اون که در انگاشته خیالی و ناشدنی من، همین فلک کردن بود! و همیشه دیدن یک کلاه از گونه قاجاریش بالای سر خودم زمان فلک کردن دیوانه کننده بود.. ولی خوب چون در دوران ما دیگه این گونه کتک کاری مانند "سیستم 3-5-2 منسوخ شده بود" هیچ زمان دوست نداشتم تجربه زیر اون چوبه فلک و پابسته چشمی گریان رو لمس کنم.

کم کم که بزرگتر شدم دیدم نع خیر یه سلسله کتک کاری خفن تر هم هست که بهش میگن مرگ زوری و به نام اعدام شناخته میشه.هیچ زمان من یک رخداد اعدام رو ندیدم و دوست هم ندارم ببینم، چون برای هر انسانی گرفتن جان یک انسان دیگر جلوی چشمش و آن هم به گونه زوریش و با یک ریسمان زخرف دایره ای و یک چرثقیل بی ریخت (یا یک سکو و با چند پله زشت) می تونه بدترین لحظه های زندگی رو بسازه.. ردناک تر اینه که چند بار یک جوان هفده هجده ساله رو پای میله مزخرف اعدام ببری و پس از چند دقیقه بهش بگی "حکمت لغو شده، برگرد به سلولت"

گذشت و گذشت هر روز از اعدام در کشور های دیگه کم و کم و هتا صفر هم شد ولی در ایران هتا به اعدام جوانان هجده ساله هم رسید. این هم گونه ای دیگر از میراث گرانبهای عرب ها برای ایران ما. 

چند سال پیش بود که زمزمه نوازش زوری با نوشابه (سفید، زرد، سیاه، بی گاز، گازدار، الکلی یا بی الکی) در "سوییت های پنج ستاره" بالا گرفت هر چند که تجربه را در بیرون از ایران هم داریم.به هر حال این روزها و این ماهها به کار بردن نوشابه در این چنین رخدادهایی کمی باب شده حالا چه ما بخواهیم چه نخواهیم (هتا حق گزینش رنگ نوشابه رو هم نداریم!). این سه نمونه بدترین تصورهای خیالی از شکنجه در طول دوران زندگی من بوده که در هیچ کدام من و شخصی که شکنجه اش می دهند حق گزینش هیچ چیزی رو نداره. 

 بدون شک در این روزهایی که بهنود شجاعی بیست و دو ساله را با اینکه چند صد نفر پشت جایگاه اعدام او در آن سوی دیوارها از ساعت یک بامداد برای لغو حکم مرگ زوری اش شمع روشن می کنند٬ ولی باز هم او را با نقاشی های آبی اش اعدام می کنند. من ترجیح میدهم همان فلک کردن که "منسوخ شده" به جای این چنین کارهایی دوباره از نو آغاز شود..

به یاد پرویز مشکاتیان - همنشین تازه خیام نیشابوری

هفته پیش که آهنگ سفر و خوشگذرانی بدون هیچ درگاه و بی درگاهی! (فینترنت و تیلیفون و موبیل و و و..) رو داشتم نمی دونستم چه هفته پر رخدادی رو در پیش داریم! 

از آبرو ریزی جناب دکتر بیست و چهار میلیون ریالی و طومار سبز سه کیلومتری بر فراز پل بروکلین نیویورک گرفته تا از دست دادن استاد بی همتا سنتور ایران.
به هر حال درسته که نزدیک یک هفته ای هست که استاد مشکاتیان (۱۳۸۸-۱۳۳۴) رو از دست دادیم ولی لازم دونستم کمینه یادی از اون برای خودم کنم! حالا اینجا جاش شد.. چند سال پیش بود که بخشی از کار "وطن" ساخته استاد رو پیش دوستی شنیدم، این کار به دل هر ایرانی میشینه.. پس از اون بارها و بارها و بیشتر نام پرویز مشکاتیان با شب و روز من پیوند خورد. کم کم که بزرگ تر شدیم و گوش هایمان هم کمی از این زمختی و سخت بودن درآمد بیشتر تونستم چهار مضراب های مشکاتیان رو درک کنم.. از اون پیش درآمد های شور گرفته تا تصنیف به یادماندنی "کجایید" سروده علی اکبر دهخدا (ای مردم آزاده کجایید کجایید..)  

همیشه با خودم می گفتم پس از جدایی مشکاتیان و شجریان چرا دیگر شجریان با سنتور کار نکرد؟ و در یادداشت پیشین هم نوشتم از آشتی دوباره استاد آواز با ساز خودش - سنتور. شاید کسی را همچون مشکاتیان پیدا نمی کرد که برای اون دستان و بیداد و آستان جانان را بسازد؟! 

همین چند سال پیش بود که پس از مدت ها مشکاتیان جلوی دیدگان آمد و از آغاز به همکاری خودش و استاد آواز گفت ولی چه حیف که مرگ این اجازه را نه به آن دو استاد بزرگ داد و نه به ما که کارهای ماندگارتری داشته باشیم..  

مشکاتیان هم در کنار بزرگانی چون خیام و عطار به زادگاه خود٬ نیشابور رفت و آنجا آرام گرفت..

در پایان تنها یادبودی که از نام استاد مشکاتیان دارم رو برای دوستان می گذارم. بخشی از کار آستان جانان هست که پارسال روی سنتور آزمایشی دوستی که مهر مشکاتیان داشت اجرا کردم. 

یادش گرامی

رندان مست

پس از یک ماه سفارش رندان مست و دو هفته به بازار اومدن این کار نوین استاد شجریان بالاخره سفارش من هم به دستمون رسید!
دوست داشتم این کار رو همانند "آه باران" خریداری کنم و خوشحالم که این کار تازه استاد شوندی شد که همه به اندیشه خرید کارها باشند. 

به هر حال خیلی چشم به راه این کار بودم و دوست داشتم پس از دریافت اون یادداشتی هم در این باب بنویسم. هنوز کامل کار رو گوش ندادم ولی همان گونه که پیش بینی می کردم و دوستان هم می گفتند از گوش دادن اون لذت کافی رو می بریم! 

این روزها که همه زبان آتش (تفنگت را زمین بگذار) را بیشتر از رندان مست گوش می دهند، میشه خواسته مردم رو پیدا کرد! اگر شد در آینده از زبان آتش هم می نویسیم. ولی رندان مست.. 

نخست باید گفت که رندان مست در دستگاه همایون بوده و نکته مهم اینکه پس از مدت ها استاد کاری با گروهی چندین نفره به بازار ارایه دادند. این تازگی و شادابی استاد آدم رو یاد کارهای دهه شصت استاد می اندازه!  

این کار دستاورد کنسرت پاییز پارسال با گروه شهناز با سرپرستی آقای مجید درخشانی در تالار وزارت کشور بوده که امسال به گونه آلبومی اومد بیرون. 

این کار ویژگی های تازه ای داشت. آشتی استاد با ساز سنتور! و به کار بردن این ساز در کار، به جد به دلم آدم می نشست. تنظیم بسیار زیبا و دلنشین آقای درخشانی که در تک تک ترانه ها میشه به خوبی اون رو حس کرد. نوآوری در  تنظیم (توجه کنین به جواب دوم بیت؛ شیوه چشممش فریب جنگ داشت/ ما ندانستیم و صلح پنداشتیم... دگرگونی ریتم و نگاره ذهنی جنگ کردن!)


چند مضراب بسیار زیبا با دگرگونی ریتم مناسب و گوناگون هم از دیگر کارهای زیبای ایشون در این کار هست. 

ولی در مورد استاد؛  باز هم از تکنیک و فن آواز استاد چیزی دراین کار کم نگذاشتند.
مرکب خوانی بی همتا و شگرف از همایون به  افشاری و بازگشت به همایون در آهنگ پنج این کار و همچنین شاهکار آوازی این کار آغاز آواز بیداد با مطلع: گفتم اهن دلی کنم یک چندی... ورود بسیار استادانه به سه گاه و بازگشت به درآمد همایون از ویژگی های شگرف این آواز زیباست.  

آهنگ شماره چهار (چشم یاری) و آهنگ شماره نه (رندان مست) بسیار زیبا بودند که یکی از شوند های اونم تنظیم زیبا آقای درخشانی بود و ویژگی لذت بخش و فرآور! این کار زمانی بود که صدای مژگان زیر صدای استاد شنیده میشد! (بودن دختر در کنار پدر انرژی دوچندان به آدم میده!) 

پ.ن: باید توجه داشت استاد در آستانه 70 سالگی قرار دارند که هنوز هم اینچنین بی همتا می خوانند و نباید چشم به راه صدای دهه شصت بود!

امیدوارم شما هم از گوش دادن به این کار لذت کامل رو ببرید.