طرح یک کویر

طرح یک کویر بهانه ای است برای نوشتن و کمی فکر کردن به روزهایمان....

طرح یک کویر

طرح یک کویر بهانه ای است برای نوشتن و کمی فکر کردن به روزهایمان....

شوش

در جنوب غربی کشور استان خوزستان و شمال غربی اهواز شهری تاریخی به نام شوش واقع شده است. این شهر زمانی پایتخت ایران بوده است.

ساخت و پیشینه تاریخی این شهر به بیش از چهار هزار سال بر می گردد و چیزی که روشن است یکی از قدیمی ترین شهر های جهان به شمار می آید. شوش در گذشته از پادشاهان ایلامی گرفته و تا پس از آن رونق شگرف داشته است.

دارا بودن زمین حاصل خیز، نزدیک بودن به دریا و اقیانوس و قرار گرفتن در جایی مهم و با ارزش از دیگر شوندهای پیشرفت این شهر بوده است.


وجود بناهای تاریخی فراوان فرهنگی در این شهر به چشم می آید و برای هر بازدیدکننده ای می تواند گیرا باشد. باور بر این است شوش در زمان هخامنشیان ارزش خویش را دوباره بازیافته است و تبدیل به یکی از جاهای با ارزش آن زمان گشته است. شوش در آن زمان در قلمرو هخامنشیان بوده است و با راه اندازی جاده ابریشم به ارزش آن افزوده شده است.


هم اکنون در دل این شهربناهای تاریخی به جا مانده از آن دوره با شگفتی به چشم میخورد که این خود نشان از بزرگی این شهر است.

معماری و سازبناهای این بناها بدون شک نزدیک به دوره هخامنشیان است، ساخت سازه ها از گل و خشت و آهن ذوب شده را می توان از مهم ترین موارد گفت. طرح ها همه نزدیک به آن دوره است طوری که بیننده به راحتی می تواند تشخیص دهد.


این دوره شکوه باستانی از ارزش بالایی بر خوردار است. اگر گذرتان به جنوب سرزمین امان خورد از این جا دیدن کنید.


برای بودن گلستان

بارها در پس نبشته به پرسوناژی برخورده ایم که به قول هنرمندان آن را کاریزماتیک می گویند. برای نمونه فلان شخصیت کتاب فلان نویسنده شخصیتی کاریزماتیک دارد. حال این کاریزماتیک می توانند برداشت های گوناگونی داشته باشد. به دلیل جایگاه، خود ّ هویت و دیگر نمونه ها می تواند این چنین برداشت شود. این گونه پرسوناژها در همه جا هستند و همه هنر یک جا برای خلق چنین شخصیت ای گام بر می دارد بسته به جنس قلم آن می تواند در یک دوره تاثیر بگذارد و همراه با زمانه خویش زندگی کند.


این در همه روزگار بوده و همچنان به حیات خویش ادامه می دهد. و نه تنها در ادبیات در تمام گونه های هنر قابل دیدن است و پرداختن. اما نباید انتظار داشت که خالق این پرسوناژ خود هم دارای چنین شخصیت ای باشند اندک هستند کسانی که خود هم چنین زندگی کنند. بوده اند نویسندگانی که قلم فاخری داشتند و اما در زندگی خود مشکلات و یا هر نقصی داشته اند و یا در تیاتر، سینما، نقاشی، مجسمه و موسیقی. صحبت از آنجایی گیرا می شود که از خلق اثر به زندگی خالق راه پیدا می کند. نگاه من این است که خود شخص دارای چنین برتری نسبت به سایر، و چیرگی بر زمانه باشد. و این پایان هر چیزی است و بس.


این چنین انسان هایی بزرگ هستند چون بزرگ زاده شده اند. و در دل خاکی رشد کرده اند که آن نیز جای بزرگان بوده است. و شاید هیچ واژه ای جز نام اشان نتواند آنها  را توصیف کند. آنها تبدیل به جریان می شوند و یک تنه می توانند خیل گسترده حجم رخداد های زمانه را موشکافی کنند. 


پیش آمده برایتان که برای خواندن اثری به سراغ آن دسته از کارها بروید که برچسب داشته باشند، به قولی برجسته باشند و طبیعی است هر کسی دنبال کار بهتر می رود، در هر زمینه ای حتا در انجام کارهای کوچک روزانه و برطرف کردن آنها. اینان در دست هایشان چنین کارهایی سترگی دارند و خواننده خاص را طی زمانه خویش پیدا کرده اند به همین شوند های که در بالا گفته شد.


باید با آنها بود تا تفاوت در دیدن، گفتمان، رفتار و پندار دید. با آنها بودن تنها قسمتی از دایره ی فکری آنها را می توان به آن دست پیدا کرد و چه بسا شیفته شد و سایر را بر این قیاس کرد. و هزاران حرف که در سینه به جا می ماند.


ابراهیم گلستان چنین شخصی است. خرسندم از اینکه در روزگاری نفس می کشم که یکی از فاخرترین هنرمندان ایران ام نیز در آن نفس می کشد.

این نبشته از دل یکی گفتمان های ایشان جوشید و بدین مکان رسید.


(ابراهیم گلستان)

سپندارمزگان

پنجمین روز اسپند برابر با جشن زمین و همچنین جشن زن شاد باد.


دیگرآزاری

برای تان پیش آمده هنگامی از فکری آزار ببینید. در ناخودآگاه یک سلسله افکار به قول عام ناپسند گردش کنند و خاطرتان را خدشه دار کنند. اگر فرض را بر این بگذاریم که خیل گسترده این افکار در شرایط شما جایگاهی نداشته باشند پس ریشه این افکار از کجا آب می خورند؟ این را بارها انسان مدرن در طول زندگی می پرسد و در بسیار موارد به جای درمان و اندیشه بدان به فراموشی می سپارد.


در سده گذشته با توجه به پیشرفت محسوس دانش روانشناسی و روانکاوی حتا در بین عام مردم واکاوی و شناخت خودآگاه اهمیت ویژه ای یافته است. تا جایی که صحبت کردن از چیزهایی که در زمان پیش امری نادر بوده است حال بین همه رایج گشته است. برای نمونه اینکه ضمیرناخودآگاه چیست؟ می توانیم خوب باشیم؟ برای بهتر کردن روحیه خویش چه کارها باید کرد؟ و این گونه پرسش ها...که خود به تنهایی می تواند ذهن یک روانکاو و یا روانشناس را ساعت های طولانی درگیر کند و برای هر کدام نسخه ای جداگانه داشته باشد. در این جستار ضمیرناخودآگاه محور اصلی نیست و به بررسی دیگرآزاری می پردازم.


کمبودهای ناشی از حصرت و ناامیدی نداشتن و محروم ماندن از ارزش های انسانی چیزی است که به سادگی نمی توان از آن گذشت. و می تواند درخت هر انسان بالغی را از ریشه برکند. این سری نداشته ها اگر تبدیل به یک دوره در طول زندگی شوند و اگر جلوی آن گرفته نشود به یک حالت روانی خاص تبدیل می شود.


فردی را در نظر بگیرید که مهربانی، زیبایی و همه ارزش های برتر زندگانی از وی گرفته شده باشد و همه آنها تبدیل به یک بار روانی شده باشد که همواره با وی کشیده است. به زبان ساده، دچار واپس زدگی و سرخوردگی شده باشد. هر چند که نمی توان به سادگی بازگو کرد.

بحران از اینجا شکل می گیرد و با هر بار نرسیدن به مقصد این  بحران تشدید می یابد و اگر در ذهن حلاجی نشود وارد ضمیر می شود و آنجاست که تبدیل به آن شده است که این جستار را پوشش می دهد. بار ذهنی این بحران به حدی می تواند سنگین و غیرقابل تحمل باشد که زندگی بر شخص سخت بگذرد و حساسیت به بیشینه مقدار خود برسد. در کنار این بحران سایر روحیات فرد دچار دگرگونی شدید می شود و از حالت نرمال به پایین تر سقوط می کند. و با هر بار سقوط فاصله بین احساسات اساسی زندگانی و بایدها و نبایدها بیشتر می شود. تا جایی این شکاف ادامه پیدا می کند که فرد اختیار از کف می برد.


چه ویژگی های دارد؟ اینها در حالت روزمرگی برای هرکسی امکان اتفاق دارد. در حالت طبیعی هر کدام از ما انسان ها می توانیم کمبودهای خویشتن را یافته و برای برطرف کردن آنها کوشش کنیم. مثلن پیدا نکردن دوست و یا شنونده برایمان پیش آمده و مانند اینها. اما زمان که صحبت از این حالت بحرانی می شود وضعیت کمی فرق می کند. تسلسل در انجام کارهای روزمره، نداشتن اعتماد به نفس لازم و رضایت، و از هم گسیختگی می تواند به حدی تار و پود هر جانوری را بر هم بزند که آن سرش ناپیدا باشد. این بحران بر فرد چیره شده است و بازیابی احساسات آغازین امری دشوار که نیاز به پیگری مداوم دارد.


از بیشینه کارهایی که چنین دسته از روحیات می تواند انجام دهد خوددداری می کنیم. چرا؟ زیرا اینکه به دست آوردن یک شمار انسان هایی که چنین شرایط مشابه ای دارند همان اندازه دشوار است که شرایط آنان. پس باید از آن گذشت. امید است که خواننده متوجه شده باشد که چگونه روحیاتی می تواند این جستار را پوشش دهد.


و در پایان گفتنی است که مانند تمامی ِ دردهای انسان این درد هم درمانی دارد. با یک دوره زمانی خاص با شرایط خاص، می توان بر آن چیره شد و به حالت نرمال رسید.


مدعی از حافظ تا به امروز

غزل سرایی در زبان پارسی اهمیت ویژه ای دارد. تسلط بر غزل پارسی می تواند مانند پنجره ای برایتان کارساز باشد، نگاهی به دیگر سبک ها. این طور باید گفت دانستن غزلیات پارسی می تواند به یادگیری، خوانش و یا بینش سایر متون توجه ای شایان کند. حافظ شیرازی از زبردست ترین آنان است. وی سالیان متمادی بر روی این گونه چامه کار کرده است و چیزی که امروزه به نام دیوان از وی می بینیم و می خوانیم و در دسترس امان است حاصل سالها تلاش وی در این جرگه بوده است.


در این جستار، قصد بر آن نیست که غزل، این سبک و سایر ابزار وی مورد بررسی قرار گیرد تنها به شخصیتی بسنده می کنیم. اگر اهل چامه پردازی و خواندن باشید چه بهتر که بارها واژه ای به چشم اتان دیده شده و یا تکرار شده است به نام مدعی. حافظ همانند دیگر چامه سرایان کهن و حتا امروزی بر واژه هایی توجه داشته است. که می توان شرایط آن زمان ایران، شرایط زندگی و حتا سیر تاریخی هنر و ادبیات را در آنها جُست. اما مدعی کیست؟ و چرا در غزل های حافظ این اندازه این چنین از آن نام برده شده است؟ با مرور و دوبارهخوانی غزل ها می توانیم پاسخ این پرسش را برای امروزمان پیدا کنیم.


برایتان پیش آمده که کاری را بکنید و هنگام انجام آن کار متوجه شوید که عده ای تلاش بر انجام همان کار را دارند یک لحظه این حس به سراغ اتان می آید که: ادای من را در می آورد، منتظر پشت در نشسته تا ببیند چه می کنم. حرفی را بزنید که ببینید رخداد ها پس از آن سوار بر این موج به حرکت در می آیند. آه چه جالب؟! جایی بروید و تعدادی را ببینید که در پی تکرار کارهای شما هستند. با خود می گویید که استقلال ام را به هم زده است. و بیشینه مواردی این چنین که فراوان است.


اینان همان مدعی یانی هستند که در خطوط غزل آنها را خوانده ایم. با رسم خطی از امروز به گذشته می توان ویژه گی های ظاهری، رفتاری، کلامی و تمامی آنها را در زمان حافظ تشریح کرد. 


برای یک زبان شناس و نه برای یک فرد عادی، برای یک بیننده دقیق و نه برای یک بیننده سطحی، برای یک شنوده تیز و نه برای یک شنونده کند اینها می تواند اسباب ّ بازی شود آن طور که بدان هنر گوییم. زیرا اینان بازی ای بیش نیستند. از صورتی به صورت دیگر، از لحنی به لحنی دیگر. و چه خوش که بتوانیم از هم جدا کنیم.


کلیشه شده است اما، بارها پیش آمده است که من این منظوری که از غزل گرفتم با اونی که تو گرفتی چقدر فرق دارد! آری این هم نیز هست. 

آرامگاه آناهیتا

در نبشته های پارسی آناهیتا فرشته و نگهبان آب است. الهه ای که از دیرباز در بین پارسیان جا داشته است. 

میانه ی راه کرمانشاه به همدان در روستایی به نام کنگاور آرامگاهی را می بینیم که به آناهیتا منسوب است. امروزه چیزی حدود هفت هکتار از این بنای سترگ باقی مانده است. این آرامگاه به گفته باستان شناسان به احتمال زیاد در زمان خود شهری بوده است و رونق بسیار داشته است. و همچنین جایی برای پرستش و نیایش.


با توجه به گذشت بیش از دو هزار سال از زمان بنای این آرامگاه چیزی که امروز از آن می بینیم جای شگفتی دارد. پس از این هزار سالها که بر وی گذشته است و رنج ها و شکاف ها و سختی ها و پیروزی هایی که به دست آورده بسیار ستودنی است.


ساخت این سازه بزرگ نیازمند به زحمت فراوان بوده است. و نگاه داشتن آن از رخدادهای طبیعی و همچنین دست اندازی ها، کاری دشوارتر. و خوشبختانه چیزی که می بینیم گواه برا اهمیت این سازه در بین ایرانیان است. سازه بی شک پارسی است با تمام نقش و نگارهایی که در آن زمان برجسته بوده است. نبشته های ساسانی در سنگ نوشته ها و ستون های افراشته آن دیده می شود و همه و همه این را به ما می آزماید که چه اندازه پارسیان انسان های هنرپیشه و مقتدری بوده است.


اگر گذرتان به نواحی غربی ایران خورد حتمن از این بنا دیدن کنید.


 

وقتی خاطره زنده می شود

در طول زندگی برای هر کسی پیش آمده که با دیدن صحنه، رخدادی، نامی و چیزهای دیگر به گذشته برگردد و به قولی اولی چیزی را در گذشته بازسازی و یا یادآوری کند. این رخداد در زمره چیزهایی است که شاید هر لحظه در ناخودآگاه انسان پیش بیاید و یا حتا برای حیوانات. این دیالوگ که: اِی وای یادم اومد. بارها و بارها در زندگی بسته  به کارهایی که کرده ایم گفته می شود. می تواند لذت بخش و شیرین باشد و یا خلاف آن می تواند آزار دهنده و تلخ.


شاید برایتان پیش آمده که روزانه مطالب آموزشی و تفهیمی درباره اینکه "چگونه حافظه خودمان را بهبود ببخشیم" و یا "چگونه از فراموشی دوری گزینیم" را بارها در روزنامه ها، مجلات، تارنماها و دوستان و آشنایان امان که مطالعه جدی در این زمینه می کنند خوانده باشیم. در گذشته چنین نبوده و یا طوری باید گفت که دانش یادآوری و روان شناختی آن چنان جدی گرفته نمیشده که در سده گذشته به آن پرداخته شده است. امروزه دانش روانی از اجزای مهم دانش های انسانی است که سالانه میلیون ها دانش آموخته بیرون می دهد و کتاب ها و نشرها گوناگون آن را حمایت می کنند و از آن زندگی می گذرانند.


شاید کمی دیرتر در سال های گذشته کسی  نمی دانست می تواند با دانش خاطرات و اتفاق های پیشین خود را به یک باره به کمک نفر دوم بازسازی کند و یادش بیاید. جز کهنه ای که در ذهن و مغز انباشه می شود و به حدی می توان آن را نو و تازه کرد که از تصورمان به دور است.


به یاد باید آورد روزگار همواره در پاره ای به دنبال تکرار حوادث گام بر می دارد. چگونه؟ به وسیله همان ابزاری که در اختیار داشته، مانند نویسنده گان، شعرا، هنرمندان و... دست به یادآوری می زند و بیداری می آفریند. که این شاید به حدی کلی باشد که  در دسترس همه قرار نگیرد و تنها کسانی از آن زندگی بگذرانند که زندگی اشان چنین درگیری هایی داشته و دارد. اما زمانی پای فرد باز می شود پرسش می تواند جالب باشد. این لایه ها انباشته شده خاطرات، می تواند با یک فشار و یا یک محرک به گفته روان شناسان مدرن یادآوری شود. فرد خودش را در همان مکان و یا مکان مشابه باز می جوید، زمان در توالی پی در پی خویش گام بر میدارد اما نزدیک است و ابزارها همان ها می توانند باشند. یک یادآوری کوتاه که مانند تلنگر، به ذهن وارد می شود. و یا این طور باید گفت ذهن بیدار می شود و فرآیند یادآوری آغاز می گردد.


برای همه مان این پیش آمده. به فراخور میزان تندرستی مغز و روان و جسم هر شخص می تواند قوی و یا ضعیف این فرآیند طی شود. گاهی به حدی واقعیت نزدیک است که خویشتن خود را گم می کند و حتا می تواند دچار یک از سردگمی شود که در حالت های شدید می تواند اتفاقی ناخوشایند باشد. که نسبی است و از حوصله این جستار خارج. و گاهی هم تنها گوشه ای از آن یادآوری شود.





سده

در ایران مان، نیاکان جشن های بسیاری را ترتیب داده بوده اند. هر کدام از آنها به مناسبت های گوناگون برپا می شده است. یکی از این جشن ها که از پیشینه ی کهنی برخوردار است جشن سده است. این جشن در شامگاه دهم بهمن هر سال برپا می شده است. شوندهای گوناگونی بر این جشن استوار است. کسانی گویند زادروز کیومرث است و دیگران آغازش را به دوره اردشیر پاپکان نسبت داده اند. چیزی که در ذهن من جای گرفته، شمارش صد روز از آغاز فصل پاییز سده جای گرفته است و یا چهل روز پس از جشن چله.


مردم در این روز شیرینی و میوه پخش می کنند و آتش که همواره نماد مان بوده است روشن می کنند و کنار آن خویش را گرم می کنند تا از سرما به دور بمانند. سده از جشن هایی که هنوز پس از هزاران  سال از زادروزش در بین مردم جای دارد و در جاهای گوناگون ایران جشن گرفته  می شود. از جمله شیراز، کرمان، یزد، تهران، شمال و...


متنی از زبان کهن پیدا کرده بودم که به دلیل دشواری خوانش و همچنین دشواری نگارش آن از گذاشتن این متن در این نبشته خودداری کردم. می توانید این متن را در تارنما ی برچسب خورده مشاهده کنید و یا از راه های دیگر نسبت به پیدا کردن آن کوشش کنید.


در اینجا چند فرتور از جشن سده در تهران و یزد را می توانید ببینید.



 


شب چله

صبر پیشه کردن تا رسیدن به چنین شبی همان اندازه دلپذیر و شیرین می تونه باشه که نوشتن از آن.

در ایران باستان تا به امروز، بدین باور بودند که زمین در چنین شبی زاده می شود. بلندای آن را نکو می داشتند و گرد هم می آمدند تا قصه ها بازگو کنند. شبی است بی همتا میان همه شب های زمین. از هر شبی بلندتر و به یقین زیباتر. آغاز سال میترایی برای ما ایرانیان از این شب نبشته شده است و خوشبختانه با دیگر شب های اقوام دیگر پیوند خورده است.

چله و یا به تعبیر  دیگری  یلدا بلندترین شب پاییز و آغاز فصل زمستان سال 1395 گرامی باد. 


صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم/تا با کی در غم تو ناله ی شبگیر کنم

دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود/مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم

آنچه در مدت هجر تو کشیدم هیهات/در یکی نامه محالست که تحریر کنم

با سر زلف تو مجموع پریشانی خود/ کو مجالی که سرار همه تقریر کنم

آنزمان کآرزوی دیدن جانم باشد/در نظر نقش رخ خوب تو تصویر کنم

گر بدانم که وصال تو بدین دست دهد/دین و دل را همه در بازم و توفیر کنم

دورشو از برم ای واعظ بیهوده مگوی/من نه آنم که دگر  گوش به تزویر کنم

نیست امید صلاحی ز فساد حافظ/ چونکه تقدیر چنین است چو تدبیر کنم