طرح یک کویر

طرح یک کویر بهانه ای است برای نوشتن و کمی فکر کردن به روزهایمان....

طرح یک کویر

طرح یک کویر بهانه ای است برای نوشتن و کمی فکر کردن به روزهایمان....

داش آکل زنده است

وجود داشتن یا نداشتن یک سلسله حس ها و غرایز خیل بزرگی از جهت های زندگی موجوادت را روشن می کند٬ نه پوزش می خواهم دروغ گفتم! اصلن هم روشن نمی کند چون درست خیلی از زمان های وجود یک موجود زنده در مرکز یک « دایره » سپری می شود که اجزا بیرونی پیرامون این مرکز در حال حرکت و گاهی هم ایستاده در حال نگاه کردن و پشت کردن هستند.

انگار که هیچ قراردادی بین این دو بسته نشده است. تنها قرارداد و نظم این گردالی حیرت و واماندگی هر روز و چند صد باره « مرکز » است. که مرکز گاهی برای دلخوشی، لذت، و شاید هم بتوان بهتر گفت برای توجیه این سپری شدن "زمان گرانبها" گاهی دست به کارهای غیر قابل پیش بینی می زند. تازگی این امر تنها دلیلی بر جالب بودن آن نیست، بلکه واکنش شعاع ها و محیط این دایره بس زیباتر است _ در عین سادگی _ محیط با وقار و بالامداری (!) درست سر جای خود نشسته و گاهی برای رفع خستگی در حالی که یک پا را بر روی پای دیگر حس می کند، چای قند پهلویی بالا می زند و پس از آن سیگار لایتی می کشد.

به دلیل نبود سرویس بهداشتی برای تخلیه فضولات حاصل از رزمایش درونی مرکز، وی برای خالی شدن دست به همان حس ها و امیالی که در آغاز از آن گفتیم، می زند. صد البته که سیگار بهمن کوتاه فراموش نشود!
بدون شک سخن گفتن از غریزه و رگ و ریشه در لا به لای این گفته های خطیر و جانسوز امری است مضحک و خوشبختانه به دلیل کمبود حال، حوصله، سلول خاکستری، فسفر، مایع نخاعی، و سایر موارد از بررسی و موشکافی منطقی، فلسفی، دینی، عرفانی، ورزشی، جنسی و ... معذوریم. تنها با پرت کردم یک سلسله افکار بیمار و پریشان درصدد منحرف کردن اندیشه ها و زورآزمایی شما با مغز بسیار گرامیتان هستیم و لاغیر.

کجا بودم؟ اها. بعله... شخصیت « داش آکل » همیشه برای من دارای ویژگی های مسخره و دوست داشتنی ای بود و هست. شاید دلیل گفتن این نمونه تنها به همذات پنداری ای مربوط شود که ناخودآگاه حقیر با متن شخصیت داش آکل برقرار کرده است.
کسی که مازوخیسم را به ارایه صورت خوشی از رفتار های کت و شلواری ترحیح می دهد. کسی که گام به گام با گذشتن هر یک ساعت از زندگی اش در حال رفو کردن "رفوزگی" های آدم های بوگندوی کنارش بود. حتا زمان توالت رفتن و حین اجرای سمفونی بادهای معده در حال اندیشیدن (با همه کاستی های ذهن) به این و آن است. درست می توان گفت تنها در زمان خود آزاری هایش _ آن هم به گونه ناخودآگاهش _ به فکر خود بود و چه اندازه مفلسانه که دلیل این هم دیگری بود و نه خودش. به طور مشخص در این گیتی پهناور و در زمانه حاضر جز چند ویژگی « داش آکلی » ایشان هیچ چیز دیگری از خود ندارد، و تحت شعاع محیط چپ، راست، خم، بالا و پایین می شود.
شاید تکرار مکررات از وی شخصیتی اجتماعی در جامعه ساخته، ویژگی هایی که چندش آوری آن به معنای کلمه تنها به "درک نشدن" بر میگردد و نه به کلاه شاپوری داش آکل و سکوت « بی معنی » وی!

ترجیحن « مازوخیسم » و « سادیسم » هر دو از خصایص گاه دوست داشتنی انسان هستند. شاید در وزن کشی لمس سادیسم آنچنان ملموس نباشد ولی زمان رسیدن دادگاه مازوخیسم بی شک با دو نوشابه به راحتی می توان اعترافی گرفت که میزان مازوخیسم طرف را نشان می دهد (حتا با ذکر منبع). این میزان به شدت ملموس و غیرقابل درک است. گروهی کم و گروهی زیاد و گروهی خیلی بیشتر زیادتر. تفاوت و تاثیر مازوخیسم و سادیسم را به راحتی می توان در دانشگاه، خیابان،مکان های عمومی، کوچه، خانه، برزن، کوه، یه آهو ناز داره و غیره دید.

مازوخیسم به مانند حسی است که پس از رد شدن یک جامه بدن نما ای با بوی 212، با تن جنسی و باسنی بیرون زده، لبی آغشته به رژ لب مارک دار و موهایی تازه به رنگ سیاه در آمده از کنار شما... و سعی بر عدم توجه و نادیده گرفتن زاغ سیاه چوب زدن آن جسم و وفادار ماندن به خشتک خویش پس از دیدن این « حوری زمینی »

ولی سادیسم درست خلاف مازوخیسم یک لذت شاید چندباره و چند هفته و شاید هم راهی برای عقده گشایی از گونه ایرانی اش باشد و مهمتر از همه، مهمتر از هر چیزی به برقراری پیوند های احتماعی و رابطه های شکوهمند جامعه فرهنگی ایران اسلامی کمک شایانی می کند.
پس از رد شدن همان موجود، فرد سادیسمی حتا یک نگاه چپ هم به وی نمی کند! و گردن خود را کمینه پنجاه و هفت سانت هم که شده به سمت آن سمتی که حوری بهشتی نیست کج می کند و اما... شب، تاریک، چشم پا و ران را نمی بیند.... افراد گفته شده به صورت "قیچی برگردان" در هم تنیده می شوند (آه... چه زندگی زیباست) و سادیسمی در حال تعرض و تجاوز به حوری زمین است...

با توجه به تحت تاثیر قرار گرفتن بنده از صدای ساز حسین علیزاده و نداشتن  ظرفیت مناسب و کافی و لازم و اختلال حواس و پرش ذهن و نداشتن کنترل به فلم اضافی خویش از ادامه دادن به این بحث کلان صرف نظر می کنیم.
از شما بیننده محترم برای گوش دادن و دیدن و حضور به هم رسانی در مجلس پوچ ما سپاسگذاریم. تا وقتی دیگر...

برای دریافت قطعه پرواز از آلبومی به همین نام از حسین علیزاده اینجا را کلیک کنید.

پ.ن: این نوشته ی وجودی پیش کش کسی است که نمی داند کیست و چه می خواد و تنها شاید دو ماه دیگر فرصت داشته باشد. شایدم سه ماه، چهار ماه؟ یک سال؟ پنج سال؟...

نظرات 1 + ارسال نظر
علیرضا یکشنبه 14 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 03:39 ب.ظ http://taskhireghalb.blogfa.com

خیلی زیبا بود

آپم .........
سر اغاز نامه که پایان نداره..........
خواهشا" کامل بخون
منتظرتم
نظر کوچولوتو برام بزار ممنون میشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد