طرح یک کویر

طرح یک کویر بهانه ای است برای نوشتن و کمی فکر کردن به روزهایمان....

طرح یک کویر

طرح یک کویر بهانه ای است برای نوشتن و کمی فکر کردن به روزهایمان....

من نیز وجود دارم

درست نمی دانم کی بود و کجا بودم؟ اصلن هیچ زمان نمی دانستم. شاید اگه تو هم مثل من شب و روز را توی یک محیط تاریک و بی انتها سر کنی به این ناتوانی ذهن در قبال ساعت و طبیعت و کلن وسیله هایی که به گفته کلیشه "نظمی در کار دارند" می رسی. اصلن گفتن این خط لزومی نداره و نداشت. تنها برای کم کردن زمان اکتشاف تو گفتم. چون دلم برایت سوخت! و حتا طاقت دیدن وارد شدن فشار به اندرونی ات را نداشتم. حالا... مدتی میشود سرگردان پی کسی که حتا او را ندیده ام دالان های خیس و مرطوب خانه را پشت سر می گذارم. شاید تو بگویی این کار از سر هدف شناخته ای یا چیزی به مانند این است ولی نه، خوب که به مسیر های طی شده ام نگاه می کنم می بینم هر روز در حال تکرار بیراهه ها هستم.  

تنها مکانی که این روزها درون آن کمی احساس آرامش و "تنهایی" می کنم پاکت سیگار کهنه ای که گوشه یکی از دالان ها افتاده است! لذت شایانی دارد که کاغذ فوقانی آن را کمی خم کنی _تا زمان دیدن روزنه ای _ و به مثابه این لحظه تن خیس و خش دار خود را سُر بدهی درون پناهگاه! زندگی در کنار کاغذ و مقوا برای من کمی سخت و آزاردهنده است ولی شمه ای که نیکوتین برای من به جا می گذارد فراتر از قوانین و تن دادن به آن و این چنین تعریف هایی از جبر است! یک لذت دائمی...


نظرات 2 + ارسال نظر
محسن شنبه 29 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 02:52 ب.ظ http://after23.blogsky.com

فکر می کردم مشغول کاری هستی که اینجا نمی آیی. توی اون دالان های خلوت و خیس بودی. پس.
خلوتتو بهم نمی زنم. فقط خواستم بگم که هیچ نوشته ای پایان نداره.

بی دلیل یک حسی مثل گیلاس! الان با دیدن نخستین نظر از جانب محسن گرامی در روز نخست گذاشتن این نوشته به مشامم خورد...
خوشحال کننده است این حس.
آره. اجرای تئاتر داشتیم. جشنواره شهرستانی و استانی.
سرمون رو بریدن. نخوندین تو روزنامه ها چاقو کشس در مراسم اختتامیه تئاتر استان کهگیلویه و بویراحمد؟
ماجرایی بود که روزی می نویسم ازش...
سپاس گرامی دوست که به یاد ما کارگران بودین.

فروغ ف پنج‌شنبه 4 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:26 ب.ظ http://www.naerika.blogfa.com

درود روزبه جان!
نیستی عزیز؟
اما من یک خط در میان هستم همچنان گاهی سر سطر یا پیش از نقطه ی پایانی!

درود فروغ.
حالت چطوره خانم؟
به جان خودم نباشه به جان دیگری هم نیاشه یه جان خدا این مدت بدجور گیر بودم طوری که خودمم یادم رفته بود.
تنها وقتایی که می آدم اینجا به یاد دوستان می افتادم.
امیدوارم این وقتایی که دارن می میرن تموم شه.
هر چند که...
(می دانی)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد