طرح یک کویر

طرح یک کویر بهانه ای است برای نوشتن و کمی فکر کردن به روزهایمان....

طرح یک کویر

طرح یک کویر بهانه ای است برای نوشتن و کمی فکر کردن به روزهایمان....

محمد بهمن بیگی هم از میان ما رفت

«قره قاج! تو می خواستی غرقم کنی ولی من دست از دامنت بر نمی دارم، من تو را بیش از همه رودهای روی زمین دوست می دارم، من یک موج کوچک تو را با صدها الب، هودسن و پوتوماک عوض نمی کنم. قره قاج! می آیم ولی این بار می کوشم که بی گدار به آب نزنم و با کمک خداوند نهال های تازه ای در کنارت بنشانم و پل های استوار برایت دست و پا کنم...».(اگر قره قاج نبود، صفحه 108)

زمانی که خیلی بچه بودم یه نام برای من همیشه تکرار و تکرار میشد٬ شاید نه تنها برای من بلکه برای بیشتر پسر و دخترهای هم سن و سال من که در استان فارس زندگی می کردند. اون نام همه  رو یاد واژه "آموزگار" می انداخت. در کیش و باور ما هیچ ارزش و کاری بالاتر از این نیست که شخصی درس و دانش را به دیگری عرضه کند. هیچ ارزشی. 

او این کار را کرد ولی وی‍‍‍ژه ی خودش! کاری که تنها او کرد. در هیچ جای جهان چنین کاری نشد و شاید به همین شوند بود که در سال 1973 یونسکو جایزه یک عمر تلاش و کوشش در برابر بیسوادی را به او اهدا کرد.  

محمد بهمن بیگی ابتدا اقدام به تاسیس دانشسرای عشایری و سپس دبیرستان ۴۰ نفری عشایری کرد. دبیرستانی که عشایر کوچ نشین شهرهای شیراز٬ نورآباد ممسنی٬ لار٬ فیروز آباد و و و... در آنجا مشغول به تحصیل شدند.
دبیرس کسانی که بیشتر آنان در مکتب بهمن بیگی رشد کردند و به ایران خدمت کردند.

جایی گفته بود: افتخار من این است که از چادر های عشایری، دانش آموز و دانشجو و فرهیخته تحویل به ایران دادم. 

افتخار او این بود که حتا زنان و دختران عشایری را به مدرسه و تحصیل فرا می خواند٬ ۱۰۰۰ زن آموزگار خدمتی بود که بهمن بیگی به دختران و زنان عشایری کرد.
محمد بهمن بیگی آموزگار طبیعت٬ دیروز ۱۱ اردی بهشت ۱۳۸۹ در سن ۹۰ سالگی در بیمارستان شاگردانش (بیمارستان دنا شیراز) به زندگی بدرود گفت و ما را ترک کرد.

نظرات 2 + ارسال نظر
sahar یکشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 07:05 ب.ظ

سلام دوست عزیز داشتم تو گوگل سرچ میکردم که وبلاگ شما را دیدم . واقعا عالی هست خیلی لذت بردم.اگر خواستی به وبلاگ منم یه سر بزن. ممنونم اگر خوشت اومد لینکم کن

درود بر شما.
شما که لینک تون رو نذاشتین من بخوام لینک کنم‌؟؟

حسام سه‌شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 07:59 ق.ظ

سلام بعد از یه غیبت نسبتا طولانی.

اصلا چند ماهه همه اش خبر رفتن آدم های مهم و مشهور رو می شنویم. چرا اینطوری شده؟ بخوایم فهرست کنیم می زنه بالای ده پونزده نفر... اونهم فقط ظرف دو سه ماه.

:)

اگه این دو سه ماه رو تبدیل به یه چند ماه دیگه کنیم این لیت میره بالای ۵۰ ۶۰ نفر..
برای نمونه سال ۸۸ سال عزا و سیاه سنتور بود که در تایخ هم نوشته میشه..
با رفتن استاد پایور و استاد مشکاتیان..

تو همه رشته ها (به ویژه هنرمندان) یکی دو نفر رفتن.. . .

البته این آقای بهمن بیگی دو سالی میشد حال و روز خوبی نداشتن این دو سه ماه پایانی هم درد لگن و ریه بدجوری انداخته بود ایشون رو.. . .

من هر روز "یک درجه لعنتی" رو می خونم. شده نمونه سریال "لاست" که اون اولا آدمو میخ کوب می کرد!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد